به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «در خانه باز است و همه به این مهمانی دعوتاند. هر بازدیدکنندهای که وارد خانه تازه بازسازی شده نیما یوشیج در محله دزاشیب میشود، میتواند این افتخار را داشته باشد که در تخیلش خود را مهمان فرض کند، قدمی در خانه بزند و از پنجرهای به حیاط خانه نگاه کند که نیما از همان دریچه به تماشا مینشست.
خانه نیما یوشیج، پدر شعر معاصر ایران، ۲۲ آبان ماه امسال بعد از سالها ویرانی تعمیر و بالاخره به خانهموزه تبدیل شد؛ خانهای که زمین آن را جلال آل احمد پیدا کرده بود و بعدها خودش هم با سیمین دانشور در ۲۵۰ متری آن خانهای ساختند و با هم زندگی کردند. سیمین دانشور در گفتوشنودی با ناصر حریری گفته بود: «اساساً ما به خاطر نیما و همجواری با او این خانه را ساختیم.»
عالیه جهانگیر و نیما یوشیج ساخت این خانه را با وامی که عالیه از بانک ملی گرفته بود، در سال ۱۳۲۷ آغاز کردند اما آن طور که شراگیم فرزندشان گفته است، روند ساخت با آغاز پاییز و زمستان نیمهکاره ماند. این خانه که در محله دزاشیب خیابان رمضانی کوچه رهبری واقع است بعد از ساخت، سالها خانه نیما و خانوادهاش بود تا سال ۱۳۳۸ که نیما بعد از برگشت از یوش به ذاتالریه دچار شد و فوت کرد و بعد از آن عالیه خانم هم در سال ۱۳۴۳ فوت کرد و خانه در سال ۱۳۴۵ به فروش رفت.
در ورودی چوبی و شیشهای مدرن خانهموزه نیما در تضاد با دیوارهای آجری و حوض بزرگ میان حیاط خودنمایی میکند. در خانه باز است و خبری از ورودی و خرید بلیت نیست. خانه در محاصره آپارتمانهای نوساز خیابان یادآور گذشته این محله است. روزگاری که خانهها حیاط دار و پردرخت بودند و مردم شاعرانهتر زندگی میکردند. چرخی در حیاط میزنم. تنها دو مأمور حراست در گوشه حیاط داخل اتاقک تمیزی نشستهاند و هیچ بازدیدکنندهای جز من نیست. داخل اتاقهای تودرتو روی هر پنجره قابهای عکس نیما نامرتب روی هم تلنبار شده است. به نظر از طرح خانه موزه تنها کالبد آن اجرا شده و از راهنما و طرحهای فرهنگی خبری نیست اما همین هم برای شهری که محتاج فضاهای فرهنگی است غنیمت بزرگی است.
روبهروی تندیسهایی از نیما و سهراب سپهری و جلال آل احمد و سیمین دانشور در اتاق نشیمن میایستم و به چشمان بیروح مجسمهها خیره میشوم. به روزگاری میروم که این خانه پاتوق رفتوآمد هنرمندان و ادیبان ایران بوده. چشمانم را میبندم و سعی میکنم صدای خندهای که از قاب عکس نیما و بهمن محصص و نیکلاس بوویه (جهانگرد) را که روی بالکن خانه برداشته شده، در خانه بشنوم اما سکوت اتاقها از روزگار رفته حکایت دارد. از خودم میپرسم چند خانه تاریخی دیگر در این شهر در حال ویرانشدن هستند؟ خانه صادقی و پروین کجای این شهر است؟ دلم نمیخواهد از منظره حوض و درختی خمیده که سایهسار کوچه است چشم بردارم. عکسهایی را که نیما به همراه همسر و فرزندش در این خانه برداشته است در اینترنت پیدا میکنم و سعی میکنم جای دقیق آنها را در خانه پیدا کنم. شاید هنوز هم همانجا ایستاده باشند؛ حتی اگر من نبینمشان.
پاکشان از حیاط میگذرم و به کوچه برمیگردم مثل کسی که دلش نمیخواهد مهمانی را ترک کند. چند قدم تا خانه سیمین و جلال راه است. پلاک یک کوچه ارض خانهموزه آنهاست. در بسته است. لازم بود قبل از آمدن وقت بگیرم اما با لطف نگهبان در باز میشود و داخل میشوم. نام و نام خانوادگیام یادداشت میشود و چهار هزار تومان پول بلیت میدهم. خانه گرم و ساکت است با کاغذهایی که قابهای نقاشی پرشمار آویخته روی دیوارها را معرفی میکند. اثری از بهمن محصص، اثری از هانیبال الخاص و ... از داخل تلویزیونی بزرگ روبهروی نگهبان دوربینهای مداربسته همه نقاط خانه پیداست و روبهروی او در ویترین کوچک چند کتاب برای فروش قرار دارد. از هال به اتاق نشیمن میروم و از پشت طناب حائل تندیس سیمین و نیما روی صندلیها مشغول گفتوگو هستند. روی دیوارها نقاشیهایی از مادر و خواهر سیمین آویخته شده و آخرین پرتره جلال با عصای او به دیوار آویخته شده است.
اینجا زندگی با همه لوازمش جریان دارد. از حلقههای عروسی تا بخاری گازی و یخچال و ظروف قدیمی و عکسهای خانوادگی که روی قفسههای چوبی دیوار باقی ماندهاند. خانه با فرشهای زیبا و قابهای عکس زنده است. پشت اتاق پذیرایی در باریکی است که پشت آن تندیس جلال روی طبقهای نشسته و به نظر اتاق کار او میآید با قاب پنجرهای رو به حیاط بزرگ و زیبای خانه. در اتاق خوابی که تا پیش از مرگ جلال اتاق خواب بود حالا میز چوبی یادگار پدر پزشک سیمین قرار گرفته است. راهنما توضیح میدهد که بعد از مرگ جلال، سیمین به اتاق بالایی رفت و آنجا را اتاق کار و خواب کرد. اتاق بالا با راه پلهای باریک از فضای پایینی خانه جدا شده است. روی میز کار مجموعه کارهای سیمین قرار دارد و لباسهایش در کاورهای نایلونی در کمد دیواری دیده میشود. روی قفسه گوشه اتاق لیست داروهای سیمین نوشته شده است با چند قاب عینک آفتابی و عدسیهای عینکهایش در کنار کتابهای مختلف. آن قدر جزئیات در این خانه وجود دارد که تصور میکنم لابد سیمین چند ساعتی از خانه رفته و همین حالاست که برگردد. از آشپزخانه میگذرم و به حیاط میروم. حوض کوچک و حیاط بزرگ پر از درخت و گلهای سفید کوچک لابد جایی است که از مهمانها در تابستان پذیرایی میشده است.
خانههای تاریخی پتانسیلی برای هویتبخشی به شهری هستند که هر روز بیروحتر میشود؛ شهری که به جنگلی از ساختمانها و برجها و اتوبانها تبدیل شده است و انگار هیچ تنفسگاهی برای آن باقی نمانده است. اسکندر مختاری، کارشناس میراث فرهنگی، صحبتهایش را با این سؤالات آغاز میکند: «شهری که درآمد بالایی از ساختوساز دارد آیا حاضر است هزینه نگهداری این فضاهای فرهنگی و تاریخی را بدهد؟ آیا حاضر است برای هویت خود خرج کند؟ آیا این مکانها را جزو اسناد هویتی شهر میداند؟»
اسکندری شهر را جایی برای آسایش و آرامش میداند؛ مکانی برای تولید خرد، شعر، ادبیات و فرهنگ: «همه ابعاد شهر را نمیشود در یک وجه ساختوساز خلاصه کرد. این اشکال دیدگاهی است که برای شهر پیش آمده است. همه چیز را نباید کمی دید.»
اسکندر مختاری ماندگاری این دو خانه را از اسناد موفقیت مطالبات مردم برای هویت شهری میداند: «ماندن این آثار خوشحالکننده است اما نسبت به کل آن چیزی که در حال از بین رفتن است، ناچیز است.»
او معتقد است قدرت سرمایه است که در شهر تعیینکننده است. سرمایهای که هویت را تغییر میدهد و هیچ کیفیتی باقی نمیگذارد: «دو هزار و ۳۰۰ اثر تاریخی در تهران تا سال ۸۵ باقی مانده بود اما آمار جدیدی از آثار باقیمانده نداریم. به نظر میرسد بیشتر از هزار یا هزار و ۵۰۰ اثر باقی نمانده باشد.»
او سرنوشت تمام این آثار را زوال میداند و وظیفه کارشناسان را همراهکردن مردم برای جلوگیری از این زوال: «در وهله اول جامعه کارشناسی باید افکار عمومی را همراه کند و بعد میراث فرهنگی و مدیریت شهری بیایند وسط و مسئولیت بپذیرند.»
تجربه چند ساعت وقتگذاشتن برای دیدن این خانههای قدیمی و غرقشدن در خاطراتی که در خود پنهان کردهاند باعث شد در راه برگشت برای چند ساعت از دغدغهها و نگرانیهای همیشگی دور شوم. انگار که از یک جلسه روانشناسی با ذهنی خالی بیرون آمده باشم.»
انتهای پیام
نظرات