به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «ملکالشعرای بهار روایت میکند: «روزی در مسجد شاه جمعی از دموکراتها گرد آمده بودند و من بر حسب اشاره انجمن مخفی حزب دموکرات برای آنها حرف میزدم. یکی از سخنان من این بود که گفتم: دو دشمن از دو سو ریسمانی به گلوی کسی انداختند که او را خفه کنند. هر کدام یک سر ریسمان را گرفته و میکشیدند و آن بدبخت در میانه تقلا میکرد. آنگاه یکی از آن دو خصم، سر ریسمان را رها کرد و گفت: ای بیچاره، من با تو برادرم! و مرد بدبخت نجات یافت. آن مرد که ریسمان گلوی ما را رها کرده، لنین است!»
این خاطرهای که بهار در نخستین جلد از کتاب «تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران» آن را ثبت کرده، به چنین روزهایی از سال ۱۲۹۷ برمیگردد. به زمانی که لنین اعلام کرد همه معاهداتی را که رژیم تزاری روسیه به کشورهای دیگر دنیا - از جمله ایران - تحمیل کرده، لغو میکند و سیاست استعماری و تجاوزکارانه کشورش را تغییر میدهد. در ابتدا عدهای به این سخنان لنین که در شرایط آن روزگار «زیادی خوب» بود بدگمان بودند اما چندی بعد دولت شوروی با انتشار اعلامیهای رسمی همه امتیازاتی که حکومت قبلی روسیه از ایران گرفته بود، باطل کرد. حتی با کاردار سفارت ایران در سنپترزبورگ - که گویا در آن مقطع مهمترین نماینده سیاسی کشور ما در آنجا بود - مذاکره کردند و بعد تصمیم گرفتند مذاکرات جدیتری را با تهران شروع کنند.
اما چند مشکل مهم وجود داشت؛ یکی این که آن زمان لنین و همفکرانش حتی اگر واقعا و صادقانه مصمم به لغو قراردادهای استعماری بودند، توان اجرای درست و کامل این تصمیم را نداشتند، چون هنوز قدرتشان را در روسیه تثبیت نکرده بودند و با رقبا و مخالفانشان برای تعیین سرنوشت آن کشور میجنگیدند. دیگر این که دولت ایران هنوز در جنگ اول جهانی و مشکلات بزرگ و کوچک همراه آن دستوپا میزد و در شرایط مناسب برای پیگیری این موضوع و احقاق حقوقی که چند دهه پایمال شده بود، نبود. همچنین در میان مقامات و تصمیمگیران آن روز کشور ما اجماعی ولو نسبی درباره چگونگی مواجهه با روسیه جدید وجود نداشت. از این رو مثلا زمانی که نیکلای براوین (کنسول روسیه در خوی که بعد از انقلاب روسیه به خدمت لنین درآمده بود) به عنوان نماینده حکومت انقلابی روسیه راهی تهران شد کسی به استقبال او نرفت و طرحی برای صحبت با او نداشت. البته سفیر روسیه در تهران هم که سفارتخانه را دراختیار داشت، هنوز به رژیم گذشته کشورش وفادار بود و حکومت سرخها را به رسمیت نمیشناخت و با براوین همکاری نمیکرد. براوین به جای ساختمان سفارت، در یکی از هتلهای تهران مقیم شد و پرچم سرخ - نشان بلشویکها - را از پنجره اتاقش رو به خیابان آویزان کرد. سپس از طریق چند روزنامه، خبر اقامتش در تهران و آمادگی برای مذاکره با مقامات ایران را منتشر کرد. او مدتی منتظر ماند اما چیزی تغییر نکرد. نه مقامی از بین مقامات ایران او را برای صحبت به حضور پذیرفت، نه اختلاف بین او با سفیر مقیم در سفارت چاره شد. ماموریتش که در تهران شکست خورد، برای انجام ماموریتی دیگر راهی افغانستان شد و گویا آنجا به دست انگلیسیها - یا کسانی که به انگلیسیها خدمت میکردند - کشته شد.»
انتهای پیام
نظرات