به گزارش ایسنا، پایگاه «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» در ادامه نوشت: در این میان، سرنوشت «جعفر پیشهوری» سرکرده فرقه دموکرات آذربایجان - که خود برکشیده روسها بود - عبرتانگیز است. او هفت ماه پس از فرار مفتضحانهاش، در سانحه تصادف - که احتمالاتی پیرامون ساختگیبودن آن وجود دارد - در باکو کشته شد.
اما اضمحلال دولت پیشهوری نیز به مانند مرگش، خفتبار بود. او که با دستور مستقیم شوروی زمام امور را در خطه آذربایجان به دست گرفته بود، یک سال بعد، به دستور همان اربابان، آذربایجان را رها کرد و به باکو گریخت.
نصرتالله جهانشاهلوی افشار، معاون اول پیشهوری، در خاطرات خود که با عنوان «سرگذشت ما و بیگانگان» منتشر شده درباره وابستگی فرقه دموکرات آذربایجان به بیگانگان میگوید: «از آغاز، برپا شدن حزب توده و پیدایش فرقه دموکرات آذربایجان برای گرفتن امتیازها بویژه نفت شمال بود و چون قوام السلطنه در مسافرت به مسکو به روسها و بویژه به استالین وعده امتیاز نفت شمال را داد، به نظر روسها وظیفه ما که تعزیهگردانان فرقه دموکرات بودیم پایانپذیرفته تلقی میشد.»
همچنین جهانشاهلو روایتگر واپسین روزهای حیات فرقه دموکرات در آذربایجان است که درباره اخراج پیشهوری و همفکرانش توسط سرکنسول روسها روایت قابل تأملی دارد: «... آقای سرهنگ قلیاف به دستور باکو چنین مصلحت دید که آقای محمد بریا را که با دار و دستههای جاوید و شبستری هواخواه حل مسالمتآمیز و دریافت امتیاز نفت برای روسها بود، صدر فرقه دموکرات آذربایجان بگذارد و آقایان پیشهوری، پادگان و مرا به این عنوان که مخالف حسن نیت آقای قوامالسلطنه هستیم به باکو تبعید کند. ما اعضای کمیته مرکزی فرقه دموکرات به ایوان مشرف به خیابان پهلوی رفتیم و مردم بسیاری در خیابان گرد آمدند. آقای پیشهوری با سخنی کوتاه آقای محمد بریا را رهبر فرقه خواند و آقای بریا که از نادانی گمان میکرد به جایگاهی بلند رسیده است داد سخن داد و مردم تبریز و آذربایجان را به آرامش فراخواند و به حسن نیت آقای قوامالسطنه و انتخابات آزاد پس از رسیدن ارتش به تبریز نوید داد. آقای پیشهوری و من از در شمالی ساختمان فرقه بیرون و با قرار قبلی به سرکنسولگری شوروی نزد آقای سرهنگ قلیاف رفتیم. درست به یاد ندارم که آقای پادگان هم در این دیدار نامیمون با ما بود یا نه. در اتاق کوچکی در خاور حیاط آقای قلیاف ما را پذیرفت. آقای پیشهوری که از روش ناجوانمردانه روسها سخت برآشفته بود از آغاز به سرهنگ قلیاف پرخاش کرد و گفت شما ما را آوردید میان میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمیکند ناجوانمردانه رها کردید. از ما گذشته است اما مردمی را که به گفتههای ما سازمان یافتند و فداکاری کردند همه را زیر تیغ دادهاید. به من بگویید پاسخگوی این همه نابسامانیها کیست؟ آقای سرهنگ قلیاف که از جسارت آقای پیشهوری سخت برآشفته بود و زبانش تپق میزد یک جمله بیش نگفت: «سنی گتیرن سنه دییر گت - کسی که تو را آورده به تو میگوید برو» و جمله دیگری هم بدان افزود که ساعت هشت شب امروز رفیق گوزلاف بیرون شهر در سر راه تبریز - جلفا منتظر شماست و از جا برخاست و دم در ایستاد. این بدان معنی بود که دیگر آمادگی گفتوگو با ما را ندارد و باید برویم.»
معاون اول حزب دموکرات آذربایجان در آخرین سطور خاطرات خود با ابراز پشیمانی از اعتماد به سیاست بیگانگان، تجربه بزرگی را در اختیار نسلهای آینده میگذارد. او یادآور میشود: «... به همه هممیهنان بویژه جوانان یادآور میشوم در همه کارها چه کوچک و چه بزرگ به ویژه کشورداری که سرنوشت مردم و میهن بدان وابسته است به هیچ رو امید به هیچ بیگانهای نبندند.»
انتهای پیام
نظرات