حضرت آیتالله حاج شیخ رحمتالله صاحبالزمانی در سال ۱۳۰۳ هجری شمسی در شهرستان بروجرد و در خانوادهای مذهبی و مشهور به زهد و تقوا دیده به جهان گشود.
پدر بزرگوارش مرحوم کربلایی عیسی، اهل قلعهخان سربند بود که بر اثر ظلم و تعدی خوانین قاجار به بروجرد کوچ میکند و مشغول کشاورزی میشود.کربلایی عیسی به مشکلات مردم و دوستان و بستگان بسیار رسیدگی و همیشه به پسرش سفارش میکرد که جویای حال آنان باشد و تا میتواند مشکلاتشان را برطرف کند.
مادر ایشان بانویی بزرگوار و متدین بود.پیش از ولادت رحمتالله هر فرزندی را که به دنیا میآورد از دنیا میرفت؛ تا اینکه به رحمتالله باردار میشود در همان دوران در عالم رویا میبیند که پدرش پرچم سبزی به دست او میدهد و به او میگوید: ناراحت نباش، خداوند فرزندی به تو عطا میکند و او زنده میماند.
مادر آیتالله صاحبالزمانی در تربیت دینی فرزندش بسیار اهتمام داشت در پنج سالگی ایشان را برای یادگیری قرآن روانه مکتب میکند.در مکتب چون فقط به یادگیری قرآن میپرداخت.مادرش به ملا گفته بود: هرگاه به آخر هر چند سوره رسیدید با همه بچهها به خانه ما دعوت هستید و با تهیه غذایی آنها را مهمان میکردند تا بچهها برای یادگیری قرآن تشویق شوند.
در ده سالگی کتابی از حضرت آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم به دست ایشان میرسد که در آن مطالبی درباره مرگ و حیات پس از مرگ نوشته شده بود این باعث میشود که حالت خشوع و خوفی در جان ایشان پدید آید و پیگیر مطالعات دینی و مقید به انجام دادن احکام دینی شود.در ایام نوجوانی از شوق درک سحرهای ماه مبارک رمضان، خروسی را بالای سرش میگذاشت تا بیدارش کند.گاهی بیدار میکرد و گاهی خودش خواب میماند و نزدیک به صبح چرت میزد.
در زمانی که کشاورزی میکرد، ظهرها برای اقامه نماز جماعت پشت سر آیتالله العظمی سیدحسین بروجردی مسافت زیادی حدود ده کیلومتر رفت و برگشت را پیاده طی میکرد و به مسجد امام میرفت و نماز میخواند و دوباره به صحرا بازمیگشت.
آیتالله صاحبالزمانی در ایام جوانی بسیار شجاع و تنومند بود.در این باره قضیه جالبی را چنین نقل میفرمود: «ایام دروی گندم ما رسیده بود، بعد از درو کردن گندمها روی خرمن خوابیده بودم.ناگهان احساس کردم روی سینهام چیزی سنگینی میکند.چشمانم را باز کردم.دیدم گرگی دستهایش را روی سینهام گذاشته و به من نگاه میکند.به گرگ گفتم: تو اینجا چهکار میکنی؟ این را که گفتم، رفت». یکی از جوانها از حاجآقا پرسید: بعد از آن چهکار کردید؟ حاج آقا فرمود: «دوباره خوابیدم».
آیتالله صاحبالزمانی مخارج زندگی خود و خانواده را بهوسیله قطعه زمین موروثی که به ایشان رسیده بود، تأمین میکردند و علاوهبر آن گاوشیرده خوبی داشتند که امور زندگی را تا اندازهای با آن میگذراندند.
وی به علت عاطفه فراوان، دوست داشت هرچه خودش از اسباب زندگی دارد، مردم هم داشته باشند.همیشه به دوستان و اقوام و همسایگان سرکشی میکرد تا کمبودهای زندگی آنان را تا جاییکه میتوانست، رفع کند.
زمستان یکی از سالها برف شدیدی بارید؛ بهطوریکه تمام آب و برق ساکنان شهر قطع شد.او با دیدن این وضعیت به خانواده خود گفت: اگر میتوانید چند نفری را خبر کنید و نان بپزید؛ زیرا همسایگان چیزی برای خوردن ندارند و پس از پختن، نانها را به وسیله یکی از فرزندانش به طور مساوی بین همسایگان تقسیم کردند و مقدار کمی هم برای خودشان نگه داشتند این در حالی بود که خودشان تغذیه مناسبی نداشتند.
به گفته شاهدان عینی در تابستانهای گرم و طاقتفرسا با زبان روزه درو میکردند، بهطوریکه نزدیکیهای غروب از شدت تشنگی گلویشان خون میافتاد.با این حال روزه خود را افطار نمیکردند.
از اساتید آیتالله صاحبالزمانی در حوزه علمیه بروجرد میتوان از شیخ محمد آیتی، فاضل دهگایی، شیخعلی جواهری، آقامیرزامحمد غروی، آقاعلیمحمد خرمآبادی، احمد فیضی، میرزا لطفالله، جبرئیلی نام برد.
وی پس از اتمام دروس حوزوی در بروجرد، با تشویق بعضی از استادان خود، تصمیم میگیرند برای ادامه تحصیل به شهر مقدس قم هجرت کنند و در درس خارج بزرگانی مانند آیتالله العظمی بروجردی شرکت کنند.
حضرت آیتالله صاحبالزمانی جزء بهترین و زبدهترین شاگردان آیتالله العظمی حاج شیخ علیمحمد بروجردی نجفی بود و رابطه خاصی بین آنها برقرار بود.مرحوم به ایشان توجه خاصی داشت و آیتالله صاحبالزمانی همیشه از ایشان به عظمت و بزرگی یاد میکرد و میفرمود: «هر وقت به مشکلی برمیخورم، یا دلم تنگ میشود، سر قبر استادم حاج شیخ که قبرشان در بهشت شهداست میروم.دلم خیلی برایشان تنگ شده است».
وی دوره کامل فقه و اصول را نزد فقیه متبحر و عالم ربانی حضرت آیتالله العظمی شیخ علیمحمد بروجردینجفی فرا میگیرند و به درجه رفیع اجتهاد نائل میشوند.
از شاخصههای علمی آیتالله صاحبالزمانی میتوان از حضور ذهن قوی، تبدیل جلسات به جلسه علمی، نظم در تحصیل و تدریس نام برد یکی از خصوصیات مهم درس ایشان شاگردپروری بود.اینطور نبود که درسی بگوید و برود و تمام شود، بلکه پیگیر طلبه بود و از او درس را مطالبه میکرد و با سؤال از آنها در هر جلسه و مکانی همیشه در حال پرورش آنان بود.اگر طلبهای مدتی غائب بود، جویای حال او میشد و رابطه عاطفی و محبت خاصی را با شاگردانش برقرار میکرد و میفرمود: «من حاضرم فرش خانهام را برای طلبه درسخوان بفروشم تا او درس بخواند».
سفارش همیشگی ایشان به طلاب این بود که درس خواندن را جدی بگیرند.وی در تکریم و بزرگداشت علمای گذشته و اساتید خود بسیار دقیق و مقید بودند حرمت یکایک اساتید خود را داشت هیچ مقابله و رقابتی با هیچ کدام آنها نداشت چون انسان معمولاً به یک سنی که میرسد بر سر منافع و موقعیت با دیگران اصطکاک پیدا میکند، ولی ایشان فراتر از این حرفها بود و هیچ مشکلی با هیچکس نداشت و این به خاطر تربیت دینی و شیعی است که در روایات ما روی آن تأکید دارد که مراء، جدل، حسد، خشم نداشته باشید ایشان به همین ترتیب بالا آمده بودند و در حقیقت هرچه میخواند در وجود و رفتارش متبلور میشد و در عقیده و گفتار و رفتارش ظاهر میشد.
از وی دستنوشتههایی از مطالب تفسیری، فقهی، اخلاقی و فلسفی در بیست جلد به یادگار مانده است که نشاندهنده تلاش شبانهروزی ایشان است و ازجمله این دستنوشتهها میتوان به کتاب المسائل العددیه، احکام یگانه، احکام دوگانه، احکام سهگانه، احکام چهارگانه، احکام پنجگانه، ششگانه، هفتگانه، هشتگانه، نهگانه، دهگانه، یازدهگانه و دوازدهگانه اشاره کرد.
اخلاق آیتالله صاحبالزمانی در زندگی
در برخورد با نزدیکان و مردم مراقب بود که تکلف و زحمتی برای کسی درست نکند.هرگز به کسی دستوری نمیداد.نسبت به فرزندان بسیار مهربان بودند مبنای رفتارشان براساس تقوا و عاطفه بود.عاطفه و رقت قلب ایشان به حدی بود که حتی دیدن دعوای کودکان، ایشان را متأثر میکرد.اگر بچهها به گریه میافتادند، ایشان هم گریه میکرد.
شدت عاطفه وی بهحدی بود که وقتی خبر شهادت فرزندشان را به ایشان میدهند و میگویند علی با لب تشنه داشت جان میسپرد و او از ما آب طلب میکرد و ما آب نداشتیم که به او بدهیم؛ خود ایشان میفرمایند: الان گوشه زبانم داغ شد و احساس سوزش شدیدی در دهانم کردم.پس از چند روز در همانجا زخمی پیدا شد این حالت به بیماری تبدیل و کمکم به سرطان منجر گردید و باعث مرگ ایشان شد.
یکی از خصوصیات اخلاقی وی این بود که مردم به آسانی میتوانستند با ایشان ارتباط برقرار کنند و هیچ محدودیتی نداشت بسیار خوشبیان و لطیفهگو بود، بهطوریکه مجالست با ایشان کسلکننده نبود، بلکه باعث آرامش قلبی اطرافیانش میشد.وی در عین صلابت و قاطعیت، اهل مزاحهای سالم هم بود گاهی اطرافیان را میخنداند حتی در ایام بیماری که منجر به رحلت ایشان شد، آن چهره بشاش و خندان را از دست ندادند.
آیتالله صاحبالزمانی خدمت به مردم را یک وظیفه میدانست و همیشه میگفت هر شغلی که دارید؛ دکتر، معلم، بقال، طلبه، نجار و... خودت را برای مردم بخواه، توده مردم فقرا هستند.سیاست را هم برای خدمت به مردم بخواهید وی به پشتوانه صفای باطن و تقوا و اخلاص تأثیر عجیبی روی مردم میگذاشت و برای مردم الگو بود.سطح زندگی ایشان در سطح زندگی مردم فقیر بود و به حداقلها اکتفا میکردند.
آیتالله صاحبالزمانی در درس اخلاق حوزه علمیه امام صادق(ع) میفرمودند: اگر هنگامی که در خیابان رفت و آمد میکنید کسی با شما گلاویز شود و مقصر هم نباشید چه کار میکنید؟ بعضی گفتند: اگر بتوانیم حتماً حق خود را میگیریم.فرمودند: مشکل کار همین جاست؛ چون از نظر عمل هیچ فرقی با طرف مقابل نداریم.جز اینکه از حیث اول و دوم در عمل فرق دریم.او اول انجام داده، ما همان عمل زشت را دوم انجام دادهایم.ما روحانی هستیم.باید سعهصدر داشته باشیم و عکسالعمل بد نداشته باشیم.
ارتباط با جوانان
مسأله بسیار مهم دیگر درباره آیتالله صاحبالزمانی، ارتباط با جوانان بود.ایشان با همان هیأت و با همان خلقیاتی که داشت، با جوانان رفیق بود.افراد از هر قشری در نظر آیتالله صاحبالزمانی محترم و عالی بودند و ایشان خودشان را از دیگران کمتر میدیدند، حتی از بچهها.
یکی از شاخصههای مهم آیتالله صاحبالزمانی در تبلیغ دین مبین اسلام، توجه ویژه به دانشجویان و جوانان بود و در این عرصه دارای ارتباط گستردهای با این طیف بودند براین اساس، گاهی در انجمن معارف اسلامی که مکان آن روبهروی امامزاده ابوالحسن(ع) بود، تا پاسی از شب حضور داشتند و با جوانان که تعدادشان به دویست الی سیصد نفر میرسید به مباحثه علمی میپرداختند و به سؤالات و شبهات آنها جواب میدادند.
آیتالله صاحبالزمانی انس عجیبی با قرآن داشتند.همیشه شاید حدود نیم ساعت به اذان ظهر و مغرب در محراب مسجد مشغول خواندن قرآن بودند.برای همسر، پدر و مادر و اساتیدشان قرآن میخواندند در تفسیر قرآن تبحر داشتند بسیاری از آیات را حفظ بودند و قرآن را فراوان میخواندند و می فرمودند: من در هفته چند بار قرآن را ختم میکنم.
مباحثی از درس اخلاق استاد صاحبالزمانی
آیتالله صاحبالزمانی در رابطه با خصلتهای بدی که دامنگیر انسان میشود میفرمودند: انسان در بچگی دو خصلت بد دارد: لجاجت و قهر نمودن. حال اگر اصلاح نکند، دو خصلت بد دیگر در جوانی پیدا میکند: تکبر و شهوت و اگر این دو را در جوانی اصلاح نکند، دو خصلت بد دیگر در پیری پیدا میکند: حرص و بیحوصلگی. پس اگر از همان بچگی به فکر اصلاح رفتار خود نباشیم، در پیری شش خصلت را با خود داریم که هم باعث آزار خودمان میشود و هم آزار دیگران.
وی در رابطه با خودشناسی نیز فرموده است: انسان وقتی خود را شناخت، خود را عوضی نمیگیرد.اگر خود را شناخت به صفات کمالی نائل میشود.کسی که در صدد است خود را بشناسد، هم عقل، هم ایمان و هم تجربه به دست میآورد.اگر در مقام خودشناسی باشیم، عیبهای خود را میشناسیم.
وی همچنین در رابطه با دعا فرموده است: برای استجابت دعا، بهترین راه گناه نکردن است کسی که با خدا ارتباط دارد، کار مکروه هم نمیکند.در هنگام باران آمدن اقتضای استجابت دعا هست؛ یعنی اگر مانعی نباشد دعا مستجاب میشود اگر حال دعا داشته باشیم، انسان را به جای دیگر میبرد.من این پنج دعا را زیاد میگویم: خدایا، مرا از شر مردم نادان حفظ کن! خدایا، مردم را از شر من حفظ کن! خدایا، خودم را از شر خودم حفظ کن! خدایا، دینت را از شر من حفظ کن! خدایا، من را عاقبت به خیر کن! اگر دعا مستجاب نشد، لذت دعا کردن بس است.
حضرت آیتالله صاحبالزمانی پس از عمری تلاش و مجاهدت در راه اعتلای اسلام و مکتب اهلبیت(ع) و کوشش در تربیت نفوس، در حالیکه کوچکترین وابستگی به دنیا و لذات زودگذار آن نداشت در سال ۱۳۸۲ شمسی، در سن ۷۹ سالگی به لقاءالله پیوست و پیکر مطهرش در شام عیدغدیر بر دوش هزاران نفر از مردم داغدار بروجرد به سمت گلزار شهدا تشییع و به خاک سپرده شد.
انتهای پیام
نظرات