به گزارش ایسنا، متن این روایت را می خوانیم:
امشب طرفای ساعت ۲۱ ، میدون انقلاب از تاکسی پیاده شدم، میخواستم یکی از دوستان رو زیارت کنم، حرکت کردم به سمت کارگر شمالی. اول خیابون کارگر شمالی همین طورکه داشتم تند تند راه میرفتم، یک دفعه چشمم افتاد به جناب مخبر. معاون اول رئیس جمهور. خودش بود و یه همراه. یکی دو دقیقهای زیر نظر داشتمش ببینم چیکار میکنه و از طرفی ام دوست داشتم واکنش مردم رو ببینم. دیدم داره تک تک میره تو مغازهها و قیمت میگیره. تو دلم گفتم دمش گرم اما فایده نداره باید یه عکس بگیرم و منتشر کنم. این شد که عکس اول رو گرفتم، تا عکس رو گرفتم یه بنده خدایی بهم گفت چرا از دور میگیری برو جلو نترس. از دوستان محفاظ بود.
گفت برو پیش دکتر و من رفتم و خودش موند همون عقب. رفتم نزدیک مغازه شدم، جناب مخبر اومد بیرون. شروع کردیم سلام علیک و احوال پرسی و خودمو معرفی کردم و خدا قوت گفتم و جناب مخبرم کلی گرم گرفت با ما و بغل کرد ما رو و سریع ام فهمید بچه خوزستان هستم و از درس و کار و ... ما پرسید. بعد از احوال پرسی و خدا قوت؛ بشون گفتم حقیقتا از یه چیز خیلی ناراحت و از یه چیز خیلی خوشحال شدم. اولا از این خوشحالم که پیگیر میدانی مشکلات معیشتی مردم هستید و بعد از مدت ها حسرت دیدن مسئولان بین مردم، امشب شما رو بدون هیچ تکلفی در حال قیمت گرفتن در بازار میبینم. ثانیا از این ناراحتم که چرا مردم شما رو نمیشناسن. مردم امروز تقریبا اکثرا فکر میکنن مسئولان هیچ اطلاعی از مشکلات و ... ندارند و باورشون نمیشه معاون اول رئیس جمهور این طور بیاد بین مردم؛ ای کاش شما رو میشناختند تا اولا مشکلات خودشون رو بگن و ثانیا نقطه امیدی در دلشون ایجاد بشه.
صحبت اولیه ام که تموم شد؛ خیلی عجله داشتم. دیرم شده بود. اومدم خداحافظی کنم که یک دفعه دستمو گرفت. تعجب کردم. ازم خواهش کرد که اگه امکانش هست کل مسیر تا پارک لاله رو در بازدید از مغازه ها کنارشون باشم. با این که دیرم شده بود ولی برام جذاب بود مواجهه مردم و معاون اول رئیس جمهور رو ببینم و از وضعیت قیمت ها ام دقیقتر مطلع بشم. تک به تک مغازه رو دو نفره رفتیم سر زدیم، حتی محافظ محترمم دیگه خیلی کنارمون نبود. یه نمونه فقط از وضعیت اسف بار بازار بگم. تو همین راسته اول کارگر شمالی تا پارک لاله ۵ قیمت متفاوت تخم مرغ رو شاهد بودیم. جناب مخبر گفت امروز بسیج رو دستور دادیم بحث نظارت بر مغازه ها و قیمت ها رو انجام بدن. اعصابش داغون شده بود. همون جا زنگ زد وزیر کشاورزی آقای ساداتی نژاد و کلی بش توپید، رو بلندگو ام گاشت تا من بشنوم. بنده خدا جناب وزیر کلی استرس گرفته بود.
جالبه بازم تو کل مسیر هیچ کس ایشون رو نشناخت بغیر از دو جوون که اتفاقا اونام دزفولی بودن و شروع کردن با لهجه شیرین دزفولی با جناب مخبر صحبت کردن و آخرش عکس یادگاری گرفتن و رفتن.
تو مسیر از موقعیت استفاده کردم و از اندیکا و استانداری خوزستان تا داستان وزیر آموزش و پرورش و ستاد اجرایی و ... سوالاتم رو پرسیدم و نکاتی ام ایشون گفتند.
آخرشم گفت بیا بریم خونه و ... منم گفتم خوابگاه خدمت باشیم و ... گفت حتما یه سر خوابگاه تون سر میزنم.
خلاصه اینم روایت بازارگردی امشب ما با جناب مخبر. با همه نقدهایی که به ایشون و باقی آقایون دولتی دارم و داریم این روحیه مردمی و پیگیری میدانی و بی تکلف مسئولین ارشد مملکت قابل ستایش است. والسلام
انتهای پیام
نظرات