به گزارش ایسنا، خبرگزاری آسوشیتدپرس در گزارشی نوشته است: افغانستان ثابت کرد قدرت ارتش آمریکا محدودیتهایی دارد.
این تناقض آشکار شد که پیروزی در جنگها و همزمان شکست در جنگ امکانپذیر است. یا حداقل اینکه یک نیروی برتر از نظر فنی میتواند با کارآیی بیشتری نسبت به دشمن خود بکُشد، اما در رسیدن به نتیجه نهایی شبیه به پیروزی، ناکام بماند.
این نشان داد که در قرن بیست و یکم، بیش از یک ارتش فاتح، حتی ارتشی به مسلحی آمریکا نیاز است تا سرنگونی یک دولت به سرسختی طالبان را به یک موفقیت پایدار تبدیل کند. این نشان داد که حداقل درک سیاسی، تاریخی و فرهنگی محلی لازم است که آمریکاییها در دستیابی به آن کُند بودند.
ایالات متحده دستکم گرفت که چقدر حضورش به عنوان یک اشغالگر، انگیزه طالبان برای جنگ را تقویت کرده و توانایی دولت کابل را برای اتحاد محدود کرد. گرچه بن لادن سرانجام کشته و از تاثیر شبکه القاعده او به عنوان تهدیدی بینالمللی کاسته شد، اما افغانها هنوز در چرخه خشونت و سوءحاکمیت قرار دارند و پایانی برای آن متصور نیست.
کارتر مالکاسیان، مشاور پیشین رهبران نظامی ارشد آمریکا در افغانستان و واشنگتن در کتابی تحت عنوان "جنگ آمریکا در افغانستان، یک تاریخ" آورده است، یکی از دلایل بیفایده بودن تلاشهای آمریکا تأثیر اسلام و مقاومت در برابر اشغال خارجی بود. به گفته او، اینها عواملی هستند که به خوبی از طرف آمریکاییها درک نشدند.
او تاکید کرد: حضور گسترده آمریکاییها در افغانستان آنچه قرار بود مال افغانها باشد، لگدمال کرد. این باعث تحریک مردان و زنان برای دفاع از شرافتشان، مذهبشان و خانههایشان شد. باعث شد مردان جوان به جنگ ترغیب شوند. این به طالبان انگیزه داد و اراده سربازان و پلیس افغان را خراب کرد.
ارتش آمریکا احتمالا فرصتهای باثباتسازی افغانستان را در سالهای اول عزل طالبان که از ۱۹۹۶ حکومت میکرد، از دست داد. اما سوال بزرگتر این است که آیا ارتش آمریکا پس از موفقیت اولیه، در نقش اصلی انتقال افغانستان از هرج و مرج به ثبات، سوء عملکرد داشته است؟
ارتش آمریکا در جنگها کاملاً بر وفق مراد خودش پیش نمیرود. این کار از طریق غیرنظامی انجام میشود. گرچه ممکن است رهبران غیرنظامی متهم شده باشند که بیش از حد به چشماندازهای ساخت دموکراسی در افغانستان که قادر به دفاع از خود باشد عمل کردهاند، اما ارتش آمریکا سرانجام این هدف را پذیرفت.
ادعاهای افسران ارشد نظامی مبنی بر "چرخش" به سوی موفقیت در افغانستان، آنچنان منظم تکرار میشد که منتقدان این پرسش را مطرح میکردند که آیا ارتش وارد مسیر دایرهای شده است؟
کارل ایکنبری، از ژنرالهای آمریکایی بازنشسته که تجربیات نظامی و دیپلماتیک در افغانستان دارد، میگوید که ارتش آمریکا در ابتدا از ماموریت ملتسازی در کشور فقیری که چندین دهه از جنگ داخلی ملتهب شده بود، طفره رفت.
او گفت، "اما آمریکا به این سمت ترغیب شد" و بیشتر خودش را درگیر کرد و یک استراتژی نظامی را دنبال میکرد که با مباحث سیاست واقعبینانه در واشنگتن درمورد اینکه چه نتیجهای قابل دستیابی است و با چه هزینهای، همخوانی نداشت.
در بحث آمار و ارقام، هزینهها هنگفت هستند. دهها هزار نیروی دولت افغانستان و غیرنظامی کشته شدند. ایالات متحده بیش از ۲۴۴۰ نیرویش و متحدان آن بیش از ۱۱۰۰ تن از نیروهایشان را از دست دادند. آمریکا صدها میلیارد هزینه کرد و حتی پس از خروج، دولت بایدن در نظر دارد تا از کنگره بخواهند میلیاردها دلار دیگر در حمایت از سربازان افغان هزینه کند و حتی به پرداخت حقوق آنها ادامه دهد.
این جنگ از لحظه پیروزمندانه عزل طالبان از کابل، به احیای شبهنظامیگری تبدیل شد. به نظر میرسید کشته شدن بن لادن در سال ۲۰۱۱ فرصتی برای خاموش شدن شعله این جنگ باشد، اما موجب تداوم آن شد.
کارشناسان در مورد دلیل اصلی عدم موفقیت ایالات متحده در جلوگیری از تجدید حیات طالبان پس از شکستهای اولیه آن اختلافنظر دارند، اما عامل موثر در آن، تصمیم جورج بوش برای حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ بود. در عرض چند سال آن جنگ چنان طاقتفرسا شد که افغانستان رسماً در اولویت دوم قرار گرفت.
ژنرال ایکنبری میگوید: به حاشیه راندن آن انتخاب مهلکی بود.
در هفتم اکتبر ۲۰۰۱ که نیروهای آمریکایی این جنگ را شروع کردند، دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت آمریکا گفت که پایان بازی در انتظار است اما هیچکس پیشبینی نمیکرد که جنگ افغانستان به طولانیترین جنگ تاریخ آمریکا تبدیل شود. حتی با وجود محو شدن صحبت درباره جنگ علیه تروریسم، جنگ در افغانستان، مدتها پس از آنکه دیگر پیروزی در دسترس نبود، ادامه یافت.
ژنرال ایکنبری تاکید کرد: در نهایت اینکه، ما جنگ در افغانستان را دنبال کردیم چون میتوانستیم. بدون هیچ رقیب، نیروی داوطلب و کسری هزینه، ما از نظر استراتژیکی و سیاسی، جنگی را داشتیم که تا ابد در آن بجنگیم.
انتهای پیام
نظرات