با خود میاندیشیدیم: "استاد یعنی این!" اینقدر منظم، مبتکر، کوشا، پرتوان، معلم، مهیا، نواندیش، اهل مطالعه و روزآمد! زنگ صدای دنیادیدهاش، امواج دلنشینی از حکمت و معرفت و تجربه و روشنگری داشت که با گرمچانگی و شیرینکلامیِ مثالزدنی خویش، محفل خودمانیِ استادان را گرم و گیرا و گوارا میکرد.
به گزارش ایسنا منطقه البرز، مدیر روابط عمومی دانشگاه خوارزمی در دلنوشتهای که به مناسبت درگذشت دکتر نعمت الله گلستانیان استاد فیزیک این دانشگاه به نگارش درآورده است، چنین مینویسد:
از سال ۱۳۷۳ با شروع دوران دانشجویی مقطع دکتری، تدریس در گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی را در پردیس کرج آغاز کردم. هنوز دانشکدههای جدید ساخته نشده بود و اتاقی بزرگ در کنج شمال غربیِ طبقهی همکف دانشکدهی علوم، محل استراحت، چایخوردن و دیدار و گپ و گفت صمیمانهی استادان گروههای مختلف بود و چه دقایق ناب و آنات زلال و بیبدیلی بود برای ما جوانان تازهنفس و جویای نام، وقتی خود را در محضر استادان بزرگ و نامداری میدیدیم و پای سخنان شیرین و شیوای آنان مینشستیم و دریغا که سالهای بعد، فرصت این دیدارها و گفتگوها از دست رفت و هرکدام از ما به جزیرهی متروک دانشکدههای خود رفتیم و از فیض باهم بودن و شنیدن از دنیاهای گونهگون یکدیگر محروم شدیم.
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
از همان آغاز، یکی از استادانی که حضور و ظهورش بسیار آشکار و چشمگیر بود، دکتر گلستانیان بود. کاملمردی با قامتی بلند و ورزیده، موهای سپید و مجعد، صورتی سبزه، جنوبی و نجیب، چشمانی نافذ، صدایی بم، مردانه، غرّا و معلمانه که وقتی با لهجهی شیرین و طنینِ دلنشینِ کرمانیاش سخن آغاز میکرد، همه را مجذوب خود میکرد. زنگ صدای دنیادیدهاش، امواج دلنشینی از حکمت و معرفت و تجربه و روشنگری داشت که با گرمچانگی و شیرینکلامیِ مثالزدنی خویش، محفل خودمانیِ استادان را گرم و گیرا و گوارا میکرد و ما جوانان جویان، با خود میاندیشیدیم: "استاد یعنی این!" اینقدر منظم، مبتکر، کوشا، پرتوان، معلم، مهیا، نواندیش، اهل مطالعه و روزآمد! چشم بدت دور!
محبوبالقلوب بود. دانشجویان چونان پدری دلسوز و دانشمند دوستش داشتند و سنگش را به سینه میزدند و به آموختن زیر سایهسار پربرکت و حکمتِ وجود ذیجودش میبالیدند. اهل فرهنگ و ادبیات نیز بود و میگفت دیوان حافظی کنار تختخواب خود دارم که هرشب یکی دو غزل از آن میخوانم و میخوابم. بیحافظ زندگی نمیتوانم کرد.
همیشه ایشان را در کنار دوست و همکار جوانش جناب دکتر محمود بهار میدیدیم که او نیز از نیکان و رادان دوستداشتنی دانشگاه است و این دو عزیز فرزانه، چند کتاب مهم و منبع علمی فیزیک را با هم ترجمه کردهاند. راستش از اینکه در آن سن و سال، آنقدر پرتوان و پرانگیزه بود و جوانانه مینوشت و ترجمه میکرد، شگفتزده میشدم و او را یکی از اسوههای کاری و علمی خود میشمردم و بزرگ میداشتم.
نه از نیکان و پاکانم ولیکن
دلم پُر مهرِ نیکان است و پاکان
در آن سالها و آن ساعات و آناتِ محتشم و مکرم و بیبازگشت، هیچگاه کلام نازیبا و آزارنده یا تحقیرکنندهای در بارهی کسی از او نشنیدیم. زیبابین بود و زیباگوی و زیباجوی. دلی روشن و ضمیری صاف و بیگره داشت.
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زین سبب جز لطف و خوبی، نیست در تفسیر ما
محترم بود و محتشم چنانکه دوست داشتی هربار میبینیاش، دستان سترگ مردانهاش، این آشنایان قلم و کتاب و گچ تختهسیاه را ببوسی و دورش بگردی و به داشتنش و دوستداشتنش به خود ببالی.
معجون جانانهای بود از معلم، پدر، پیر و مرادی وارسته و شایسته و راستی را:
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی، چو تو فرزند بزاید
سالها بعد، دکتر گلستانیان بازنشسته شد. جویای احوالش شدیم و با وساطت و پایمردی دوست عزیزم دکتر کنجوری استاد جوان و جوانبخت دانشکدهی فیزیک، وقتی را هماهنگ کردیم و غروبی با دکتر سبحاناللهی رئیس، و دکتر کیوانی معاون آموزشی دانشگاه، دکتر بهار و دکتر کنجوری در شهرک غرب به دیدار آن یکتا مرد مردستان رفتیم.
هرچند مدتها بیمار بود و سالها پیش همسر و همراه و همدم خویش را از دست دادهبود و خانهی زیبا و عالمانهاش، بوی تنهایی و دلتنگی میداد؛ اما از ما بهگرمی استقبال کرد و مانند همیشه با همان صدای غرّا و توانا و همان بیان دُرفشان و دلنشان، گفت و شنیدیم و لذت بردیم و خداوند را شکرگزار بودیم که دیگربار محضر گرم و گرامیاش را دریافتهایم. برادرزادهاش خانم فهیمینژاد، فرزندانه از ما پذیرایی کرد. دکتر گلستانیان خرسند بود و میگفت در طول نیم قرن معلمیام، این نخستین بار است که یک رئیس دانشگاه به خانهی من آمده و از منِ پیرمرد یادی میکند و از این اتفاق مبارک، اظهار خوشحالی و قدردانی میکرد؛ درحالی که ما بدین خجسته دیدار فرحبخش و خاطرهانگیز، مفتخر و مبتهج بودیم و البته دلمان گواهی میداد که این درودیوار و مبل و قابعکسها و پلهها و درختهای محوطهی آپارتمانش، امروز و فردا، این پیرسردارِ آوردگاهِ دانش و بینش و معرفت را بدرود خواهد گفت.
و به قول فرخی سیستانی:
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی
بلی هرچه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی، گوایی
و امروز، هنوز در بهت از دست دادن پزشک توانمند و ارزشمند دانشگاه، زندهیاد دکتر علیرضا داوودی هستیم و چندساعتی از تشییع پیکر ایشان در جهرم میگذرد که خبر تلخ و اندوهبار دیگری، جان و دلمان را غرق ماتم و مصیبت کرد.
دکتر نعمتالله گلستانیان، استاد نامدار، پیشکسوت، خوشاخلاق، کوشا و صاحب آثار فراوان در عرصهی فیزیک و از افتخارات بیبدیل دانشگاه خوارزمی، به دیدار حق شتافت.
این سوگ سترگ و جبرانناپذیر را به جامعهی علمی کشور، خانوادهی ایشان بویژه فرزند دانشمند و برومندشان جناب آقای دکتر رامین گلستانیان (استاد برجستهی فیزیک دانشگاه آکسفورد و برندهی جایزهی معتبر هولوک)، استادان دانشکدهی فیزیک، دانشجویان و دانشآموختگان مکتب پرفیض ایشان و تمام دانشگاهیان ارجمند خوارزمی صمیمانه تسلیت میگویم.
جدایی تا نیفتد، دوست، قدر دوست کی داند؟
شکستهاستخوان داند، بهای مومیایی را
بهادر باقری