امروز روز همه زنان صبور و عاشق این سرزمین است؛ همان هایی که با روح بزرگ و قلب وسیعشان، دردهای بسیاری را به جان می خرند تا به عشق معنای دیگری ببخشند.
روایت ایثارگری های زنان این سرزمین کتاب قطوری است که روز میلاد اسوه زنان عالم شاید بهترین زمان برای بازخوانی یک برگ از صفحات بی شمار آن باشد.
امسال اما باید از فرشتگان زمینی گفت که در هجوم ناباورانه و تلخ یک بیماری، پاره های تن خود را از دست دادند، مادران و همسران سپیدپوشان جبهه مقابله با کرونا که ناجی جان های بسیاری شدند اما خود در این مبارزه سخت و نفس گیر جانشان را فدا کردند و نشان شهید مدافع سلامت را بر سینه خود آویختند.
بانو فخر السادات باقری همسر شهید مدافع سلامت دکتر سید محمد موسوی از جمله این فرشتگان زمینی است. در آستانه روز مادر راهی منزل این شهید مدافع سلامت می شویم، جایی که حالا همسر و همراه زندگی اش با روی باز و صفا و صمیمیت مثال زدنی در به رویمان می گشاید تا از فراز و نشیب زندگی و غم سنگین این روزهایش برایمان بگوید.
به گزارش ایسنا، خانم باقری همسر پزشک شهید مدافع سلامت سید محمد موسوی، متخصص اطفال بیمارستان حضرت زهرا(س) زینبیه و مادر ۳ پزشک جوان اصفهانی است. او هنوز داغدار مرگ ناباورانه و ناگهانی همسرش است که تیرماه امسال به جمع شهدای مدافع سلامت پیوست.
خانم باقری در ۱۷ سالگی با سید محمد موسوی که آن زمان جوان ۲۱ ساله ای بوده و به تازگی در رشته پزشکی دانشگاه ارومیه قبول شده بود ازدواج می کند.
با هم طی طریق کردیم
می گوید زواره شهر کوچکی است که بیشتر اهالی همدیگر را می شناسند و از طریق اقوام به همدیگر معرفی شدیم. ۷ سال قدم به قدم و شهر به شهر با همسرش همراهی کرد تا جامه پزشکی به تن کرد و به شهر و دیارشان بازگشتند، این ۷ سال اما با فراز و نشیب و سختی زیادی همراه بوده که خانم باقری را برای لحظاتی به فکر فرو می برد تا در یک کلام بگوید سختی های زیادی در این راه داشتیم ولی همه را پشت سر گذاشتیم و با هم طی طریق کردیم.
خانواده همسرم همه اهل علم و دانش هستند، یکی از برادرانشان دکتر سید علی موسوی پزشک متخصص مغز و اعصاب و مقیم کانادا است و برادر کوچکترشان هم فوق تخصص قلب دارد و در کاشان زندگی می کند، پدرشان هم در قید حیات اند و در شهر زواره زندگی می کند، اما مادرشان در همان سال های اول ازدواج ما به رحمت خدا رفت.
بعد از فارغ التحصیلی در رشته پزشکی به اردستان برگشتیم و همسرم به عنوان مدیر شبکه بهداشت اردستان مشغول کار شد. چند سال بعد رئیس بیمارستان کاشانی شد و به اصفهان آمدیم. در بیمارستان کاشانی فرجه ای به او دادند که تخصص بگیرد که خودش تخصص اطفال را انتخاب کرد. بعد از گرفتن تخصص، مدتی مدیر آموزش دانشگاه علوم پزشکی اصفهان بود، بعد از آن در بیمارستان امین خدمت کرد، اما در نهایت به انتخاب خودش برای خدمت در مناطق محروم شهر در بیمارستان حضرت زهرا(س) زینبیه مشغول کار شد.
می گفتم شما رئیس جمهور شده ای نه پزشک!
همسر شهید مدافع سلامت اصفهان می گوید: همسرم همیشه دغدغه مردم را داشت و اینقدر پیگیر امور مردم بودند که گاهی به شوخی می گفتم شما رئیس جمهور شده ای نه پزشک! هر کسی کاری داشت و به مشکلی بر می خورد به ایشان مراجعه می کرد، همیشه گوش به زنگ تلفن بود تاجایی که گاهی پسرم می گفت هیچ بیماری نیست که شماره تلفن همراه شما را نداشته باشد! بارها شده بود وقتی به خانه می رسید یا نیمه شب از بیمارستان تماس می گرفتند و سریع خودش را بالای سر بیمار می رساند.
زندگی با پزشکی که همه دغدغه اش بیماران مناطق محروم است آنقدرها هم راحت نیست، اما خانم باقری می گوید من با همه سختی ها کنار می آمدم، خودم در سن ۱۲ سالگی مادرم را از دست دادم و پدرم هم به اصفهان آمدند و ازدواج کردند، تا پیش از ازدواج با دکتر موسوی با مادربزرگم زندگی می کردم.
می گویم در مراسم تشییع دکتر موسوی دوستان و همکارانشان از خدمات آقای دکتر در چند خیریه و کمک های خیرخواهانه شان می گفتند. همسر شهید مدافع سلامت در تایید این حرفم می گوید: آقای دکتر اهمیت زیادی به کارهای خیریه می دادند، البته حتی به من هم از جزئیات کارهایشان نمی گفتند ولی یکی از کارمندان بیمارستان حضرت زهرا(س) بعد از فوت ایشان گفت دکتر موسوی یک تا دو روز در هفته در حرم حضرت زینبیه رایگان بیمار ویزیت می کرد اما می گفت نمی خواهم تا زنده ام کسی بداند. منشی دکتر در بیمارستان هم می گفت دکتر چندین مریض را ویزیت می کرد و می گفتم فقط یکی دو تا ویزیت داده اند، می گفت اشکالی ندارد، اینجا منطقه محروم است و باید شرایط مردم را درک کنیم، من آمده ام اینجا که به این مردم خدمت کنم، حتی گاهی داروی بیماران را هم با هزینه خودش می گرفت. چند وقت پیش سر رسیدی در وسایلش پیدا کردم که همه کمک به خیریه ها و تاریخ هایش را یادداشت کرده بود تا مبادا موعد هیچ کدام را فراموش کند.
نه فقط پزشک که همدرد مردم بود
همسرم خاموش کار می کرد، بیخود نیست به این مرحله رسید، چون بدون چشم داشت برای مردم کار می کرد، او نه فقط پزشک بلکه مشاور و همدرد مردم هم بود و برای بیماران غمخواری می کرد. بارها شده بود در خانه می دیدم با تلفن صحبت می کند و به مادر و پدر کودک بیمار دلداری می دهد. قطعا لایق بود که مقام شهادت رسید. سردار سلیمانی می گویند "تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود"
هیچ وقت فکر مادیات نبود؛ نه فکر داشتن خانه بزرگتر و نه ماشین مدل بالایی داشت و نه به زرق و برق های زندگی توجه می کرد، بارها می شد اصرار می کردیم تا لباس جدید بخرد و خودش هم می گفت در بند مادیات نیستم.
از فرزندان دکتر موسوی می پرسم، لبخند به لب مادر می آید و می گوید: ما بعد از ۷ سال بچه دار شدیم و ثمره ازدواج ما ۲ پسر و ۱ دختر است. سید مجتبی چند سالی است که به عنوان پزشک مشغول کار است و دلمان می خواهد تخصص هم قبول شود، ولی فعلا مشغول کار شده است. دخترم فاطمه سادات شهریور امسال پزشکی را تمام کرد و قصد دارد تخصصش را هم بگیرد، سید ابوالفضل هم پزشکی جیرفت کرمان قبول شده و همانجا مشغول تحصیل است.
او درباره پزشک شدن هر سه فرزندش می گوید: من و پدرشان مثل هر پدر و مادری همیشه برای بچه ها بهترین را می خواستیم، حاضر بودیم خودمان کمبود داشته باشیم ولی بچه هایمان کمبودی نداشته باشند. البته خیلی ها از پزشکی تصور دیگری دارند و سختی زندگی را نمی بینند، اما ما با همه نداری ها و سختی ها ساختیم تا همسرم پزشک شدند و از زمانی که بچه دار شدیم تمام هم و غم ما بچه ها شد. درست است که ما روی تحصیل آنها حساسیت زیادی داشتیم اما بچه ها خودشان هم به حرفه پدرشان علاقمند بودند و اشتیاق داشتند، پدرشان هم تمام قد از آنها حمایت می کرد. بعد با خنده ادامه می دهد پدر و مادر از بچگی تا بزرگسالی و زمانی که فرزندان ازدواج کنند و بچه دار شوند هیچ وقت آسوده نیستند و مدام دغدغه بچه هایشان را دارند.
کوچ ناگهانی دکتر موسوی اما ضربه سنگینی به این خانواده وارد کرد، تا جایی که خانم باقری می گوید این داغ برای من کمرشکن بود. درباره ابتلای دکتر موسوی به کرونا می پرسم و توضیح می دهد: همسرم در موج دوم کرونا درگیر شد، با پزشکان و متخصصان مشورت کرد و می گفت حالم خوب نیست معده درد شدید و علائم گوارشی داشت، اما تنگی نفس و مشکل تنفسی نداشت، برای همین پزشکان شک نکردند که کرونا داشته باشند، فقط پیشنهاد می کردند در منزل استراحت کند. مدام می گفت حالم اصلا خوب نیست و بعد از حدود یک هفته وقتی به بیمارستان رفتیم اکسیژن خونش کمتر از ۵۰ بود.
آن زمان بیمارستان خورشید بیماران کرونایی را پذیرش می کرد. ظهر روزی که در بیمارستان بستری شد تنگی نفس شدید گرفت و به دستگاه متصل شد اما تا قبل از آن هیچ علائمی از تنگی نفس نداشت! پزشک متخصص در بیمارستان گفت اگر چند روز قبل آمده بودید که درگیری ریه به این حد نرسیده بود و ۸۰ درصد ریه درگیر نشده بود شاید این اتفاق نمی افتد. یک هفته در بیمارستان بود و در این مدت دختر و پسرم می گفتند اکسیژن خونش خوب است و تا ۹۰ هم آمده، ولی روزی که فوت کرد گفتند احتمالا آمبولی ریه کرده است. البته ما هم درگیر شدیم ولی به شدت همسرم نبود.
زمانی که فکر می کردیم رو به بهبودی است پر کشید
اشک های خانم باقری سرازیر می شود و می گوید همسرم در ناباوری و زمانی که فکر می کردیم در حال بهبودی است پر کشید... در بیمارستان الزهرا(س) مراسم تشییع با حضور دوستان و همکاران و اقوام برگزار شد و او را تا گلستان شهدا مشایعت کردند، ولی به خاطر کرونا به آن صورت مراسم ترحیمی برگزار نشد.
این روزها کارم فقط شده گریه کردن، خیلی برایشان دلتنگ می شوم، سر خاکشان می روم اما تحمل این درد، صبر زیادی می خواهد. آرزوی زیادی برای بچه ها داشت، دخترم تازه عقد کرده و یک پسرم هنوز ازدواج نکرده، پسر اولم هم که ازدواج کرده هنوز بچه دار نشده است، می دانید جوانان الان حال و حوصله بچه ندارند.
دلواپس فرزندانم هستم
این مادر از نگرانی هایش برای فرزندانش می گوید که آنها هم لباس سفید پزشکی بر تن کرده و همچون پدرشان مشغول خدمت رسانی به بیماران هستند و می گوید: دلواپس بچه هایم هستم، کرونا خبر نمی کند و هر کسی را درگیر می کند، به خصوص پزشکانی که در این دوران باید به بیماران رسیدگی کنند.
در این دوره زمانه که هر کسی به فکر خودش هست همسرم به بیمارانش اهمیت زیادی می داد و در همین راه هم جان خودش را فدا کرد. بزرگترین آرزویش این بود که امکانات برای بیماران در این منطقه محروم فراهم شود. زمانی هم که مدیر شبکه بهداشت اردستان بودند دغدغه فراهم کردن خدمات بهداشتی و درمانی مورد نیاز مردم را داشت درحالی که هیچ چشم داشت و توقعی از این شغل نداشت.
شهادت لیاقتش بود
اشک های همسر شهید مدافع سلامت جاری می شود و می گوید: شهادت لیاقت همسرم بود، هر کسی لیاقت این را ندارد که در گلستان شهدا و در جوار شهدا دفن شود.
شب و روز به فکرم و حتی وقتی در خیابان راه می روم اشک می ریزم. ما ۳۸ سال با هم زندگی کردیم اما در نیمه راه تنها شدم، من که خواهر و برادری ندارم و در کودکی مادرم را هم از دست داده ام، همسرم برایم همه کس بود...
خانم باقری در خاتمه می گوید بالاخره هر پدر و مادری می داند که بچه ها روزی راه خودشان را می روند، ان شا الله بچه های من هم باعث افتخار پدرشان شوند و مثل او دلسوز مردم باشند. آدم در این دنیا همه چیز را می گذارد و می رود اما تنها چیزی که باقی می گذارد نام نیک است.
می گویم روز مادر است اما حالا با آمدنمان باعث شدیم اشک های شما جاری شود، با لبخند گرمی می گوید من که کسی را ندارم، شما هر وقت دوست داشتید به من سر بزنید و مهربانی بی دریغش را بدرقه راهمان کند و این جمله در ذهنمان نقش ببند که "از دامن زن مرد به معراج می رود".
انتهای پیام