نژادلو که در دوره پنجم شورای شهر نیز به عنوان عضو علی البدل این شورا در مرکز استان انتخاب شد در گفتوگو با ایسنا به چند دهه پیش از این برگشته و بهخ روایت آن سالها پرداخته است.
وی همسر شهید والامقام سردار رضا خالصی است که بعد از حدود هشت سال رشادت در جبهه های نبرد در عملیات مرصاد و در آخرین سالهای دفاع مقدس، همه همت خود را به میدان برد تا از قافله شهدا جا نماند.
همسر این شهید دوران دفاع مقدس هنوز روایت آخرین دیدار را خوب بیاد می آورد، روزی که همسرش بی خبر از خط برگشت، خطی که با طرح آتش بس و زمزمه امضای قرارداد ۵۹۸ به ظاهر آرام تر از روزهای قبل به نظر می رسید.
مریم نژادلو در همین ارتباط گفت:
رضا دوشنبه شب به خانه آمد، قبل از طلوع آفتاب از مقر تیپ تماس گرفتند و گفتند که دشمن حمله کرده و دارد به سمت باختران می آید، رضا بدون اینکه صبحانه اش را کامل بخورد، بچه ها را بوسید و رفت.
آن روز سوم مردادماه بود روزی که جدا از دلهره رضا، بیشتر روز به رفت و آمد هواپیماها و بمباران گذشت. برای همین صبح چهارشنبه که هوا روشن شد به اصرار فرمانده تیپ وسائل ضروری را جمع کردیم و به اتفاق دو تن از نیروهای تیپ قائم راهی سمنان شدیم.
پنج شنبه را به احوال پرسی با فامیل و دلهره و بی خبری از رضا شب کردیم. جمعه با دلتنگی هایش از راه رسید و هنوز خبری از باختران به ما نرسیده بود. رضا صبح جمعه برای پاکسازی و کنترل محور اسلام آباد راهی شده بودند و من بی خبر از آنجا گوشم به در بود که شاید رضا با یکی از همسایه ها که تلفن داشت تماس بگیرد و خبر سلامتی اش را به ما بدهد.
غروب جمعه هم رسید. شب شد و باز هم خبری نشد. شنبه از راه رسید. از صبح شنبه رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد.
یک شنبه هم رفت و آمدها زیاد بود، از رفتار و عکس العمل اطرافیان متوجه شدم خبرهایی شده اما جرات نداشتم دلایل این رفتارها را بپرسم.
می دانستم اتفاقی افتاده و خبری در راه است، خبری که مثل گردباد همه چیز را با خود خواهد برد.
یک شنبه یکی از سخت ترین و دلهره آورترین روزهای هفته بود. یک شنبه شب دیگر تقریبا مطمئن شده بودم ، اتفاقی افتاده است.
دوشبه پدر خبر آورد که رضا مجروح شده و او را برای مداوا به بیمارستانی در شیراز برده اند به پدرم گفته بودند که حاج محمود اخلاقی شهید شده اما رضا مجروح شده و در بیمارستان بستری است.
شنیده بودم که خبر شهادت را قدم به قدم می دهند به همین دلیل از خبر مجروحیت رضا دلم قرص نبود و هر لحظه بر اضطراب و دلشوره ام افزوده می شد. مطمئن بودم که اتفاق بزرگی در راه است و این رفت و آمدها و زمزمه های درگوشی، این بی تابی ها و اضطراب ها، این مهربانی های بی دلیل و چشم های نمناک زمینه ساز بیان آن خبر است.
بعدها متوجه شدم که به خانواده حاج محمود اخلاقی هم چیزی شبیه همین را گفته اند. به آنها گفته بودند که رضا خالصی به شهادت رسیده اما حاج محمود مجروج شده و در بیمارستان بستری است.
دوشنبه از یک شنبه دلهره آورتر بود به وضوح احساس می کردم خبر نه در راه که در همین نزدیکی است، خبری که پیش از رسیدن، بی تابی اش از راه رسیده و این بی قراری آرامش قبل از طوفان است.
بالاخره بعدازظهر دوشنبه کم کم خبر شهادت رضا، برای ما حتمی شد. رضا حالا چهار روزی بود که به آرزویش رسیده بود و من بی خبر از خلعت سرخی که رضا پوشیده بود در سمنان، چشم به راه آمدن او بوده ام.
حالا من، مریم نژادلو، مریم رضا، در آستانه ۲۱ سالگی تنها بعد از ۶ سال از زندگی مشترکم با رضا که همه آن ۶ سال نیز در دوران جنگ سپری شده بود، در یک روز گرم مردادماه با اندوه بزرگ نبودن رضا روبرو شده بودم. من مانده بودم و دو بچه که یکی تازه در آستانه ۶ سالگی بود و دیگری نیز هنوز نمی توانست روی پاهای خود به خوبی بایستد و یک ماهی به تولد دو سالگی اش مانده بود.
داغ نبودن رضا از یک سو و روزهای مبهم پیش رو بر همه وجودم چنگ انداخته بود، روزهایی که باید در آستانه ۲۱ سالگی نه تنها برای بچه ها مادری کنم بلکه باید خود را برای پر کردن جای خالی رضا و ایفای نقش پدری هم مهیا کنم.
خانه حاج کریم، شلوغ تر از همیشه بود، رضا دیگر نبود اما نام و یاد رضا در مرکز همه حرف ها و گفت و گوها بود، همه فامیل در رفت و آمد بودند صدای دلنواز قرآن بر سرتاسر کوچه طنین انداخته بود و رضا با لبخندی کمرنگ از فراز حجله ای که در کوچه بر پا شده بود به ما و همه مردم شهر لبخند می زد.
به گزارش ایسنا- این گزارش بخشی از یک کار پژوهشی است که تحت عنوان "دلتنگی های من و نساء خانم" در آینده منتشر می شود.
گزارش از: هوشنگ بسطامی-ایسنا سمنان