مادرم پرستار بیمارستان امید بود اما قبل از عید نوروز اوایلی که ویروس کرونا شیوع پیدا کرده بود، برای نیروی داوطلب درخواست داد و از فروردین ماه در بیمارستان شریعتی شروع بکار کرد. مادرم خیلی دوست داشت خدمت کند و خادم امامرضا باشد و به دلیل اعتقادات قلبی خود سمت این کار رفت.
طی این مدت خواهر بزرگترم که باردار بود و ترس بیماری و از دست دادن فرزندش را داشت، مادرم را از رفتن به بیمارستان منع میکرد. او با اینکه از طرف ما و خانواده فشار زیادی را تحمل میکرد، اما برای خدمترسانی به مردم، حاضر شد که با خواهرم قطع ارتباط کند که منتقلکننده بیماری نباشد. طی این مدت مادرم به منزل رفتوآمد داشت اما به طور کامل ارتباطمان را با بیرون و خواهر باردارم قطع کرده و کاملا خود را قرنطینه کرده بودیم. در ماههای اول زمانی که به منزل میآمد به دلیل اینکه بیماری را به خانواده انتقال ندهد بسیار اذیت میشد. یکبار کوچکترین خواهرم بیمار شده بود، علائمی مثل تب داشت و مادرم فکر میکرد که خواهرم به کرونا مبتلا شده، به همین دلیل خیلی حال روحی بدی داشت و بسیار نگران و دائم در حال گریه کردن بود. هر دوهفته یکبار مادرم آزمایش میداد که کرونا را با خود به منزل نیاورد و به اعضاء خانواده منتقل نکند.
دقیقا نمیدانیم که مادر چه زمانی به کرونا مبتلا شد. مادرم حدود چهار یا پنج ماه در بیمارستان شریعتی مشهد خدمت کرد تا اینکه دستش بر اثر افتادن از چهارپایه حین سرم وصل کردن به یک بیمار کرونایی، شکست و ایشان را به بیمارستان امدادی منتقل کردیم و بستری شد. در بیمارستان به ما گفتند که باید عمل جراحی انجام شود و پلاتین در دست قرار بگیرد. بعد از حدود ۱۰روز که مادرم در بیمارستان بستری بود، گردنش شروع به ورم کرد. به درخواست مادرم که دوست نداشت در بیمارستان بستری باشد با رضایت شخصی پدرم، مرخص شد و به منزل آمد و در منزل، خواهر پرستارم از مادر نگهداری میکرد. زمانی که ورم گردن مادر خیلی زیاد شد، چند آزمایش خون و آزمایشهای مختلفی از ایشان گرفته شد. روزی که قرار بود به بیمارستان مراجعه کنیم برای جراحی و گذاشتن پلاکت در دست، از بیمارستان تماس گرفتند و تاکید کردند که مادر باید در بیمارستان بستری شود که به بیمارستان قائم مراجعه کردیم و در آنجا بستری شد. زمانی که مادر بستری شد. دکتر ایشان گفت که ممکن است مادرم به سرطان خون مبتلا شده باشد. آزمایشهای متعددی گرفته شد اما در نهایت تشخیص دادند سرطان نیست.
بعد از مرخص شدن از بیمارستان، مادرم حدود سه یا چهار روز در منزل بود و از تنگی نفس به شدت رنج میبرد. از بیمارستان دستگاه اکسیژن به منزل آوردیم و خواهر پرستارم فیزیوتراپی تنفسی انجام میداد. ساکشن و هر مراقبتی که در بیمارستان انجام میشد را خواهرم در منزل انجام میداد.
۷ مهر ماه ساعت ۸ صبح حال مادر به شدت وخیم شد و بیهوش شد. اورژانس مادر را به بیمارستان امامرضا انتقال داد و در این بیمارستان بستری شد. دکتر گفت که مادرم از همان ابتدا به کرونا مبتلا شده و ۸۰ درصد ریهها و تمامی اعضاء بدن درگیر بیماری است . روز اول به دستگاه اکسیژن وصل بود و دچار ایست قلبی شد و بعد از ایست قلبی هم حدود یک هفته زیر دستگاه اکسیژن بود. طی این یک هفته خواهر پرستارم در بیمارستان از مادر نگهداری میکرد و تمامی کارها را انجام میداد، اما هیچ دارو و درمانی جوابگو نبود و مادرم بعد از یک هفته در ساعت ۱ بامداد ۱۶ مهر فوت کرد.
شبی که مادرم فوت شد، کوچکترین خواهرم خیلی بیقراری میکرد و تپش قلب داشت و اصرار داشت که با بیمارستان تماس بگیریم و از وضعیت مادر اطلاع پیدا کنیم، خواهرم احساس میکرد که برای مادر اتفاقی افتاده است. زمانی که با بیمارستان تماس گرفتیم، گفتند که مادرم یک ساعت پیش فوت کرده است. این موضوع خیلی غیرقابل باور بود و هیچ یک از اعضاء خانواده و اطرافیان این موضوع را باور نمی کردند. مادرم پشتوانه محکمی در زندگی برای ما ۶ خواهر بود و نبودش برای ما و پدرم خیلی سخت میگذرد.
بعد از فوت مادر از بیمارستان امید که در آن خدمت میکرد، تماس گرفتند و اطلاع دادند که قبری را در قطعه شهدای رضوان برای مادرم تهیه کردند اما ایشان وصیت کرده بود که در قوچان به خاک سپرده شود. در قوچان قبول نکردند که مادر را در قطعه شهدا به خاک بسپاریم و به همین دلیل مادر را در قطعه کروناییها دفن کردیم.
مادرم از خدمت کردن به مردم خیلی خوشحال بود و یادم میآید زمانی که پدرم منزلی را در مجاورت حرم امامرضا گرفته بود و صدای نقارهها در منزل میآمد، مادرم این منزل را هدیه خدا و امامرضا برای خدمت کردن به مردم میدانست و بسیار لذت میبرد.
انتهای پیام