نشستهایم و میان زمین و آسمانِ نقاشیشدۀ نقش جهانی سخن می گوییم که عاشقانه دوستش داریم؛ یکسو مسجد عباسی و سویی سردر بازار قیصریه؛ یکسو مسجد شیخ و سویی عمارت عالیقاپو و دورتادور، حجرههایی که انتظار داشتیم موزه ای برای جهان اسلام میبود، اما نشد آنچه آیتالله زادۀ شیرازی آرزو داشت...در میان این نقاشی شگرف و میان خاطرههای محمود منشئی، همۀ حرفها به استاد شیرازی ختم میشود؛ مردی چونان کوه برای میراث که اگر بود وضع میراثمان چنین نبود.
آنچه میخوانید بخش دوم و پایانی گفتوگوی ایسنا با محمود منشئی است:
فعالیت سازمان نوسازی بهسازی شهرداری اصفهان را چطور میبینید؟
شهرداری در کنار وجود سازمان میراث فرهنگی جایی را به نام سازمان نوسازی بهسازی افتتاح کرد که البته فعالیت مرمتی نداشت و در ابتدا در قالب بهسازی و نوسازی خوب فعالیت میکرد اما بعد کمکم خط خودش را عوض کرد.
آن زمان که مهندس روانفر رئیس سازمان نوسازی بهسازی شهرداری اصفهان بود خیلی از استادکارهای قدیمی را دعوت و سعی میکرد با آنها شروع به کار کند و تعدادی مهندس جدید هم گرفته بود که زیردست استادکارها کار کنند؛ ازجمله من را دعوت کرد که رفتم و زورخانه علیقلی آقا و دیوار کلیسای وانک را درست کردم.
یک روز آقای روانفر آمد و با هم رفتیم دو بنا را ببینیم؛ یکی زورخانه علیقلی آقا بود که من به او پیشنهاد دادم که گنبدش را کوچکتر کنیم و گفت «وایسا خودت بساز» و ساختم؛ بعد رفتیم کلیسای وانک و گفت: دیوارش برگشته و ما مدت زیادی است که پیمانکاری که هم ما و دانشگاه هنر و هم کلیسا و هم میراث قبول داشته باشیم پیدا نکردهایم و بیا برویم پیش خلیفهگری ببینیم تو را قبول میکنند؟
رفتیم و خلیفهشان آمد و نگاهی کرد و روانفر من را معرفی کرد و گفت آمدیم ببینیم شما قبول دارید که ایشان دیوار را درست کند؟ خلیفه نگاهی به من کرد. من او را نمیشناختم اما او حضور ذهن بسیار خوبی داشت و گفت: «تو همانی که کلیسای بیدخم را کار کردی؟» گفتم: «بله» گفت: «ما ایشان را قبول داریم و بایستد و هر کاری میخواهد انجام دهد چون ما کار کردن او را دیدهایم و قبولش داریم». من استحکامبخشی کلیسای بیدخم را قبل از انقلاب یعنی سال ۱۳۴۹ و ۵۰ انجام دادم و موضوع کلیسای وانک مربوط به سال ۱۳۸۱ و ۸۲ بود!
اما بعدها سازمان نوسازی بهسازی مسیرش را برحسب خواستههایش از حالتِ در کنار میراث بودن جدا کرد. ایکاش آنها پول میدادند و کار میکردند اما نظارت عالیه را به عهدۀ میراث میگذاشتند. نظارت عالیه سنگفرش میدان نقشجهان (همانجا که درشکهها میروند) نیز با میراث فرهنگی و پول و کارکردن با شهرداری بود. این سنگفرش را در سال ۱۳۶۶ و ۶۷ با استفاده از سنگهای هتن آباد و توسط استاد معمارزاده کار کردند که بسیار معمار خوبی بود اما سنگفرشهای بالاتر مربوط به زمان اشراقی و شیرازی است.
چرا این طور به نظر میرسد که مسئولان دغدغۀ میراث فرهنگی را ندارند؟
تصور من این است که بعد از انقلاب، میراث فرهنگی در اولویت نیست. شاید سیاست مملکت طوری است که خیلی روی توریست حساب نکرده چراکه توریست که بیاید فرهنگی را هم با خودش میآورد؛ طرز لباس پوشیدن، طرز برخورد، خندیدنها، رفتوآمدها... و این است که میراث خیلی مورد نظر قرار نگرفته است.
ما در دنیا سهم خیلی کمی از توریسم و درآمد آن داریم. در این خصوص باید تصمیم کلان در سطح بالاگرفته شود. اخیراً هم بودجه میآید ولی درحدی نیست که غنی باشد و بتوانند به مرمتها برسند؛ مثلاً مسجد شیخ لطف الله از نظر استحکامبخشی خیلی وضع خطرناکی دارد ولی دیده نمیشود، مسجد جامع عباسی استحکامبخشی بسیار زیادی احتیاج دارد و این فقط نظر من نیست نظر دکتر حجازی، دکتر حلبیان و دکتر جبل عاملی هم بوده و خیلی جاها کاشیهای آن در حال ریزش است و حرکت میکند اما با طمأنینه... کارهای بسیار حجیم و پیمانکارهای قدر و مشاوران قدر میخواهد و به نظر میآید هنوز جزو خط مشی سازمان نیست.
ما در مرمت همفکری نداریم و گروهی که انتخاب میشود، فقط نظر خود را اعمال میکند. چرا؟
بهتر است در پروژهها و بهویژه پروژههای مهم، از مشورت افراد باتجربهها حتماً استفاده شود اما در بسیاری مواقع اینطور نیست و این به فرهنگمان برمیگردد.
ما باید قبول کنیم یکزمانی مستعمره بودیم و الان داریم میجنگیم و آنها دارند زور میزنند که شما مستعمره هستید، البته نه به این شفافی ولی واقعیت همین است که میگویند بیایید زیر چتر ما یعنی همان مستعمره. زمانی که مستعمره بودیم فرهنگ را اینطور کردند که ما قدرت همکاری و مشارکت با یکدیگر را نداشته باشیم و نتوانیم نظر مخالف نظر خودمان را قبول کنیم. این در خانوادههایمان هم بوده و به بچههایمان یاد دادیم که کاری که من میگویم را انجام بده و هیچوقت به او اجازه ندادهایم که او هم اظهارنظری بکند و خودش را بالا بکشد و مسئولیتی به عهدهاش بگذاریم.
ما در همه زمینهها در شراکت ضعیف هستیم. در ورزشهای دستهجمعی کمتر موفق هستیم ولی در ورزشهای تک نفره برنده هستیم و در دنیا اسمورسم داریم چون خیلی با هم نمیتوانیم کار کنیم. در کاسبی هم شراکت بلد نیستیم و دوام پیدا نمیکنیم و نمیتوانیم یکدیگر را تحملکنیم. در قسمت مرمت هم همین حالت وجود دارد.
بعضی از ما را غرور میگیرد و دیگران را قبول نداریم. این در حالی است که هیچکس نمیتواند بگوید من انتها هستم، من علامه دهر هستم و بالاتر از من چیزی نیست.
ممکن است به نظر یک دانشجو چیزی برسد که به نظر من که ۵۰ سال مرمت میکنم نرسد، این را باید قبول کنیم تا بتوانیم با آن دانشجو کار کنیم و باعث رشد او شویم و او هم بالا بیایید. این کار در استادان قدیمی مرمت وجود نداشته و در ما هم کمکم رخنه کرده و زیر بار نظر یکدیگر نمیرویم.
یکی از خصوصیتهای کار من در عالیقاپو این بود که با همه مشورت میکردم، مشورت با اساتید دانشگاه هنر، دکتر جبل عاملی که مشاورم بود، دکتر حجازی و با همه مهندسان و مشاوران همفکری میکردم و نتیجهاش این بود که این مرمت اگرچه طولانی بود ولی عالی انجام شد.
جوانها هم باید ازنظر باتجربهها استفاده کنند. غرور چیز خوبی نیست. استادی که سالها در مرمت کارکرده قطعاً تجربههای ارزشمندی دارد که امروز باید از آنها استفاده کنند چراکه هم به نفع خود جوانان است و هم به نفع میراث فرهنگی.
من ۱۴ سال هر روز به میدان میآمدم و هنوز هم برای من جای یادگرفتن دارد و البته بیشتر روی طرز فکرها در گذشتۀ قدیم ایران و حالا عمیق میشوم. ما ۴۰۰ سال پیش میدانی را درست کردیم که بعد از ۴۰۰ سال جمعیت میلیونی میتوانند در آن جمع شود و هنوز جوابگوست! درحالیکه ما الان دو قدمی خودمان را هم نمیبینیم پیشبینی نمیکنیم و این در سطح شهرسازیمان پیداست. از ارگانی انتقاد نمیکنم اما پیشبینیها و پیش نظربازیها مهم است. سازندگان این میدان ۵۰۰ سال آینده را پیشبینی کرده بودند. اینها خیلی جای یادگرفتن دارد.
من در مرمت ادعای زیادی ندارم اما در این ۴۰ سال بالاخره چیزهایی بلد شدهام، امثال من را کنار نگذارید و چند تا دانشجو را بگیرید چون ارزانتر قیمت میدهند و سریعتر کار میکنند؛ آنها را بگیرید اما امثال من را بگیرید بالای سرشان بگذارید یا آنها را زیردست ما بگذارید.
از ما بپرسید که چرا به میراث نمیرویم؟ اشکالات را بپرسید. به ما بگویید دو ساعت بیا در دفتر فنی بنشین و با این ناظر و آن ناظر همفکری کن و برو به بناها سر بزن و اظهارنظر کن.
نگذارید امثال من وارد جو بسازبفروشی شوند. چرا به خواستههای امثال من توجهی ندارید؟ ما مثل استاد محمد پاکنژاد نداریم، از او استفاده کنید مگر خواستههای ما چیست!؟ اگر خواستههای ما کلان بود که اصلا در این کار نمیآمدیم. ما از نظر ثروت هیچ چیز نشدیم اما از نظر تجربه ادعایمان زیاد است. افراد را باید نگهداریم. یک تعدادی را زیردست آموزش دهیم که اگر این چهار تا پیرمرد فوت شدند چهار نفر بهجای آنها داشته باشیم.
متأسفانه ما فکر فردا را نمیکنیم. باید به باتجربه ارجوقرب و بها بدهند. افرادی مثل دکتر جبل عاملی را فراموش نکنند، دکتر حجازی را از دست ندهند، مهندس منتظر را از دست ندهند و تا میتوانند از آنها تجربه بگیرند. آنها معلومشان بالاست. چیزی را که سالیان سال انباشته کردهاند از آنها یاد بگیرند و انتقال دهند، آنها آمادگی انتقال تجربههای خودشان رادارند اما مورد توجه واقع نمیشود.
من خودم گاهی شخصاً اینجا از دکتر جبل عاملی دعوت میکنم که بیاید و او هم به خاطر این ارتباط میآمد وگرنه اداره از او نمیخواست. پول هم اصلاً نمیخواهد یک توجه میخواهد که مدیریت اداره به او زنگ بزند که ما میدان میآییم شما هم بیایید. واقعاً این افراد مادی نیستند، جبل عاملی، فرشته نژاد، منتظر، حجازی، دیگران. آنها مادی نیستند فقط عزت و احترام میخواهند که از آنها بخواهند تا نظر بدهند، آنها با سر میآیند ولی وقتی دعوتشان نمیکنند، آنها هم خودسرانه نمیآیند.
من اینجا خودم به آقای مونسان پیشنهاد دادم که ما آمادگی داریم بیرون کشور هم کارکنیم و این دیگر با شماست که شرایط را فراهم کنید، خب دیگر چطور پیشنهاد دهیم!؟
شما وقتی تابستان در مسجد امام بنشینید، چه بخواهید و چه نخواهید تغییری در روحیهتان ایجاد میشود. رنگ کاشیها طوری با هم آمیختهشده که آن آرامش را در فکر شما میآورد ولو اینکه شما استقامت کنید و نخواهید این تغییر ایجاد شود. تابستان برای نماز مغرب و عشا به مسجد حکیم بروید و ببینید مثل کولر کار میکند و چه صفایی دارد و مردم چقدر دوست داشتند و ما الان کجاییم؟ عمارت عالیقاپو، مسجد شیخ، مسجد امام، مسجد سید، مسجد جامع و بقیه را ببینید...
من امروز صبح در اداره میراث فرهنگی بودم و گفتم بزرگترین اشتباه شما این است که یک آقای مهندس فلانی را در مسجد جامع گذاشتید. گفتند مگر ایشان چطور هستند؟ گفتم ایشان خوب هستند اما مسجد جامع پنج تا مهندس فلانی میخواهد. آن مسجد با آن عظمت یک نفر از پسش برنمیآید و باید یک گروه چهار پنجنفره بهصورت دائم و نه یک روز و دو روز و دربارۀ آجر به آجرش مطالعه کنند و اگر خواستند یک آجرش را تعمیر کنند یک ماه روی آن فکر کنند و بعد تعمیر کنند.
مسجد جامع یک کوه، عظمت است. شیرازی وقتی در مسجد جامع مینشست ساعتها به یکگوشه نگاه میکرد و فکر میکرد، آنهم دکتر شیرازی، که ۵۰ نفر ما روی هم دکتر شیرازی نمیشویم! حالا شما چطور فکر میکنید یک مهندس آنهم نیمهوقت از پس مسجد جامع برمیآید؟ این بیانصافی در حق مسجد جامع است.
میدان نقشجهان هم باید یک دفتر فنی داشته باشد و دو سه تا مهندس بهصورت دائم روی آن مطالعه و فکر کنند و نقشه بکشند و مستند کنند. ما در میراث فرهنگی مهندسین ۲۴ ساعته و قَدَر میخواهیم که قدرت هم به آنها بدهند نه اینکه یک ناظر قدرت یک امضا و یک اظهارنظر را نداشته باشد.
دفتر فنی میراث فرهنگی خیلی ضعیف است، ضعیفش کردند. به استادکارها هم توجهی ندارند و آنها کمکم فاصله گرفتهاند.
یکی از ایرادهای من به میراث این است که شما نفر تربیت نکردید، شیرازی نفر تربیت میکرد. او دانشگاه هنر را بنیانگذاری کرد به خاطر اینکه تعدادی تحصیلکرده تحویل این جامعه بدهد که در این رشته بیایند اما شما چه کردید؟ تعدادی پیمانکار گرفتید... طرز فکر را باید عوض کنیم، پیمانکاری که میآید فقط به فکر سودجویی و پول نباشد. من معتقدم کسانی که این مسجد را ساختند صبح وضو میگرفتند و با آن فکر و صفا و صمیمیت آجر را میچسباندند که ۵۰۰ سال باقیمانده است، پیمانکارهای ما باید چنین خصوصیتی داشته باشند، کلاس آموزشی داشته باشند و حتی میراث باید آنها را بیرون کشور ببرند تا ببینند و تجربه پیدا کنند. البته این حرفها در خوابوخیال عملی میشود.
شما پیمانکار مرمت حمام خسروآغا بودید اما مدتی بعد حمام را خراب کردند. چه اتفاقی افتاد؟
زمان جنگ در حمام خسروآغا نارنجک گذاشتند و مرحوم دکتر آیتالله زاده شیرازی آنقدر ناراحت بود که اشک در چشمانش جمع شد. او سفتوسخت پیگیری کرد تا حمام مرمت شود، بههرحال ایشان حمام خسروآغا را احیا کرد. من و برادرم رضا منشئی هم همراه او شبانه در حمام کار میکردیم تا به نمایشگاه تبدیل شد. دکتر شیرازی عکسهایی از بناهای مختلف را در آن به نمایش گذاشته بود تا مردم را به حمام بکشاند و نشان دهد که چنین چیزی وجود دارد.
سال ۱۳۷۴ من پیمانکار مرمت حمام خسروآغا بودم و قرارداد مرمت را هم با میراث فرهنگی و ریاست وقت این اداره یعنی مهندس روانفر امضا کرده بودیم. البته سر قیمت اختلاف داشتیم؛ من میگفتم مرمت این حمام ۱۶ میلیون تومان هزینه دارد و مهندس روانفر میگفت: «ما ۱۴ میلیون بیشتر نداریم و کاری بکن که قرارداد بسته شود.» دکتر شیرازی هم میگفت: «الان نداریم و میخواهیم حتماً این حمام احیا شود. شما قبول کن ما جای دیگر برایتان جبران میکنیم چون فعلاً بیشتر از این بودجه نداریم.» آن موقع کارها خیلی صمیمانه بود و خلافی هم انجام نمیشد. من هم قبول کردم. با من قرارداد بستند که حمام خسروآغا بهعنوان یک چایخانه سنتی احیا و نگهداری شود.
بهاینترتیب من مرمت حمام خسروآغا را شروع کردم و دورش را فنس کشیدم. چون یکی دو ستون کم داشت سنگ آوردیم تا ستونها و سرستونها را بتراشیم. مصالح لازم را خالی کردم و دکتر جبل عاملی هم مشاور ما در این مرمت بود. حدود یک ماه و نیم بود که مرمت حمام خسروآغا را شروع کرده بودم و پلی هم بالای حمام زده بودم تا برای عبور و مرور از آن استفاده شود تا بعد گرمخانۀ زیر آن را مرمت کنم.
قرار بود قسمتهای عقب حمام که ریخته بود بازسازی کنم اما برخی افراد که نمیدانم چه کسانی بودند بهصورت غیرمستقیم از طرف ارگانی با من تماسهایی میگرفتند و عنوان میکردند که اینجا فعالیت نکنم. میگفتند این حمام عامل فساد است! من گفتم ممکن است در زمانی استفادۀ صحیح از یک بنا نشود اما آجر و گچ که گناهی ندارند.
فروردین سال ۱۳۷۴، دقیقاً نمیدانم چندمِ ماه بود اما شب حقوق کارگرها را پرداخت کردم و چون فردای آن روز، روز عید و تعطیل بود میخواستم در مراسمی شرکت کنم به همین دلیل آمدم تا کفش مناسبی بخرم و دیدم حمام خسروآغا که تا دیشب بود، دیگر نیست. بهتزده با ماشین وسط چهارراه ایستادم؛ چهارراهی که تا شب قبل فقط سهراه بود. پلیس آمد و گفت: «برای چی وسط چهارراه ایستادی؟» گفتم: «ولله تا دیشب اینجا سهراه بود و یک حمام هم اینجا وجود داشت.» گفت: «نه اشتباه میکنی!» من گفتم: «کارکنان من اینجا کار میکرد، مصالح من اینجا بود ولی الان پشت دیوار بانک جمع شده». خلاصه اینکه حمام را خیلی راحت با لودر خراب و جمع کرده بودند.
بعدازاینکه جای خالی حمام خسروآغا را دیدم به منزل رفتم و دوربین آنالوگم را برداشتم و آمدم و عکس گرفتم. عکسها را به عکاسی کنار دروازه دولت دادم که چاپ کند ولی گفت فیلمها سیاه شده و نداد. از حمام خسروآغا عکسهای زیادی دارم و اینکه آقای سیفاللهی گفتهاند از حمام عکسی وجود ندارد اصلاً درست نیست. چون من مرمت آنجا را قبول کرده بودم ازآنجا عکس گرفتم. از هرجایی که در آنجا شروع به کار میکنم ابتدا هرچقدر بتوانم عکس میگیرم تا ببینم وضعیتش چگونه است، در حین کار هم از محل عکس میگیرم.
برخی ارگانها دستبهیکی کردند تا حمام خراب شود و هم به رفتوآمدهای دولتی وصل باشد و هم تجاری شود و درآمد برای شهرداری داشته باشد. قبل از انقلاب طرح جابجایی و احیای حمام ارائهشده بود و نه تخریب اما در آن زمان و حتی در زمان فعلی امکان اینکه حمام را جابجا کنند مقدر نبوده و نیست. در مورد جابجایی حمام هم آن زمان با من صحبتی نشده بود اما شنیده بودم که این موضوع در جلساتی مطرح بوده است. من معتقد بودم باید بخشی از بانکهای اطراف حمام که قدمت هم نداشتند خراب میکردند و میدان میساختند، حمام خسروآغا هم بهعنوان حمام سنتی حفظ میشد. حمام خسروآغا مربوط به زمانی است که لوییهای فرانسه نمیدانستند حمام چیست. اینها نشانههای تمدن قبلی ما است و باید حفظ شود و روی آن مانور دهیم.
نظرتان دربارۀ حمامی که توسط سازمان نوسازی بهسازی با نام حمام خسروآغا بازسازیشده چیست؟
بازسازی حمام خسروآغا مجریهای خودش را میخواهد. سازمان نوسازی بهسازی شهرداری اصفهان عجولانه روی گرمخانهاش کارهایی انجام داده ولی باید طمأنینه به خرج میداد. نوسازی بهسازی در این حد نیست و نَفَرش را ندارد. حمام خسروآغا بازسازی سبکی لازم دارد، چه کسی میخواهد طاقش را با آن خط بنایی بزند!؟ شاید بتوان گفت که استاد رحمتالله رضایت کنندۀ آن کار هست، او نظیر ندارد اما نه در کار کاشی و گنبد، بلکه در رسمی بندی و طاق زنی.
تأیید میکنید که ما در مورد معرفی و آموزش مفاهیم میراث فرهنگی به فرهنگسازی نیاز داریم؟
بله قطعاً، باید از کودکی شروع کرد؛ بها دادن به بچهها و آموزش از سن پایین گرهگشای میراث است.
آلمانیها فوتبال را از مدرسه شروع میکنند که در دنیا در مورد فوتبال حرف برای زدن دارند. مدیریت برای آنها زمین و کفش و وسایل موردنیاز را تهیه میکند نه مثل ما که زنگ ورزش میگویند بیا باهم بازی کنیم! آنجا معلم ورزش میآید و دقیقاً مثل بقیه درسها درس میدهد و استعدادیابی میکند و بچهها را پرورش میدهند تا بهجایی میرسند که در دنیا در زمینۀ فوتبال حرف بسیار دارند. باید در داخل مملکت مربی بسازید، به یک علی دایی اکتفا نکنید، باید صدها علی دایی داشته باشیم، بنشینند دورهم و دهها مربی بسازید مثل قطر، از پایین بسازیم و بالا بیاییم. هرچقدر زمان میخواهد ببرد، فقط شروع کنند.
باید فرهنگسازی شود. در همۀ ما باید حس نگهداری از هویتمان به وجود بیاید. باید به ما آموزش دهند که این مسجد از همه نظر قابلاحترام است.
یکبار یک معلم، دانشآموزانش را به مسجد امام آورده بود و من را دید و گفت: «شما اینجا کار میکنید؟» گفتم: «بله» گفت: «پس با این بناها آشنا هستید» گفتم: «بله» گفت: «اینجا قبله کدام سمت است؟» گفتم: «شما معلم این بچهها هستید؟» گفت: «بله» گفتم: «چند دقیقه از بچهها فاصله بگیرید تا بهتان بگویم» او هم آمد چند قدم آنطرف تر و گفتم: «من برایتان متأسف هستم» گفت: «چرا؟» گفتم «این مسجد ۱۷ محراب دارد، تو معلم این دانش آموزان هستی و این را نمیدانی! تو فکر نمیکنی بچهها را آوردی اینجا لااقل خودت مطالعه میکردی! شاهکار این مسجد که در دنیا بینظیر است این است که با یک معماری خاص روبهقبله ساختهشده است و تو میپرسی قبلهاش از کدام سمت است!؟ مسجد به این عظمتی!» خب ببینید این معلم مدرسه است... فرهنگسازی نیاز است.
یکزمانی مغازهداران این میدان سراغ فریبا خطابخش، مدیر پایگاه جهانی نقش جهان آمدند و گفتند پشتبامهای ما را نساختید و اعتراض داشتند. من هم نشسته بودم و دیدم خانم خطابخش میگفت بودجه نداریم. من گفتم خانم خطابخش اجازه میفرمایید من یک عرضی بکنم؟ ایشان برای من احترام خاصی قائل است و گفت بفرمایید. من هم گفتم: «حضرت آقا مغازهات اینجاست، چندساله اینجا هستی؟» گفت: «۲۰ سال» گفتم: «مغازه را پنج میلیون تومان خریدی حالا شده پنج میلیارد، خودت برو پشتبامت را درست کن. بیا بگو خانم خطابخش شما دستورات را بدهید و من پولش را میدهم. حالا دوتا مغازه آنطرفترت را هم درست کن. نشستی همه را اداره درست کنه؟ مغازهات در میدانی است که در دنیا بینظیر است، پشتبامش را هم دولت برایت درست کند؟» آن فرد خجالت کشید و گفت: «باشه پولش را میدهم».
باور کنید ۱۰ روز به من فرصت دهید کاری میکنم تمام این مغازهدارها بودجه طبقه بالای میدان را بدهند و همهشان هم راضی هستند فقط باید با آنها حرف زد. در فرهنگ ما حرف زدن کم است. به مغازهدارها بگوییم همه باید یک رنگ بزنند همه انجام میدهند، فقط باید صحبت شود و بگوییم میدان مال شماست و مغازههایتان رونق پیدا میکنند، نظافت را رعایت کنید، پشتبامتان را درست کنید. مگر خانهشان را تمیز نمیکنند؟ خب اینجا هم خانهشان است و حتماً میکنند. من که از سال ۱۳۷۳و ۷۴ در این میدان هستم، مطمئنم اگر با آنها حرف بزنیم اغلب آنها از ۱۰ نفر ۹ نفرشان راضی هستند و قبول میکنند.
مهمترین درسی که از دکتر شیرازی آموختید چه بود؟
من از دکتر شیرازی همه درسی یاد گرفتم، مذهب، اخلاق، برخورد، منش، علم، توجه به زیردست، واقعاً حالا که با دیگران مقایسه میکنم او در همهاش سرآمد بود. از شیرازی خیلی چیزها یاد گرفتم. میگفت: «قرار بر این نیست که هر کاری را ما شروع کردیم ما هم تمام کنیم، ولی آن قسمتی را که ما کار میکنیم خوب تمام کنیم. ممکن است که برسیم تمامش کنیم و ممکن است نرسیم و دیگران بیایند و تمامش کنند».
یکبار همینجا وسط میدان نقشجهان به من گفت: «ما نماز نخواندیم و فکرم ناراحت است» گفتم: «ما همینجا هم در عالیقاپو و هم در مسجد امام سجاده داریم» گفت: «سجاده نمیخواد» کاپشنش را درآورد در همین سر حوض وضو گرفت و نمازش را خواند و کاپشنش را برداشت و گفت: «حالا خیالم راحت شد». شاید به نظر او انجاموظیفه کرده، ولی برای من یک درس بود.
یک روز بالای پشتبام مسجد امام به من گفت: «ظهر شده باید ناهار بخوریم» گفتم: «آقا چی ناهار میخورید» گفت: «اینجا چی پیدا میشه» گفتم: «اینجا جوجهکباب هست، کباب هست، بریون هست، برنج و همه نوع خورش هست، هرچی شما بخواین» گفت: «نه من گوشت و اینها را نمیخورم، اینجا ماست هم خوب پیدا میشه؟» گفتم: «بله» گفت «بگو برا من یه نون و ماست تهیه کنن».
ما نون و ماست تهیه کردیم و چند تا سیخ کباب و جوجهکباب هم گرفتیم که شیرازی دوتا لقمه بیشتر از کباب نخورد و بعد گفت: «آقا ناهار ما چقدر شد» گفتم: «آقا فحش ندید حالا یکتکه نون و ماست خورید» گفت: «تو فضولی نکن، پول ناهار من چقدر شد» من هم گفتم و بعد پول را از جیبش درآورد و داد.
آن پول نه او را کشته بود نه من را اما یک درس از او گرفتم؛ اینکه هیچوقت طمع نداشته باشم به خاطر اینکه مهندسم یکلقمه نان از بنّای خودم بخورم. او دارد کار می کند، تو هم داری کار می کنی. البته جزو وظایف پیمانکار است که ناهار ناظر را بدهد و این جزو مقررات است ولی شیرازی توقع یک نان و ماست هم از ما نداشت و این جزو همان درسها در مرمت است. این احیای فرهنگ قدیم است.
من خیلی چیزها از شیرازی یاد گرفتم، اصلاً قابلتصور نیست. این مرد واقعاً مرد بود، کاری به جنسیت ندارم، او واقعاً مرد بود. یادم هست برادرم ۳۶ سال در اداره زیر نظر شیرازی کار میکرد، بعدها سرطان گرفت. شیرازی از تهران آمده بود در همین میدان نقشجهان به من گفت: «ماشین داری؟» گفتم: «بله» گفت: «بعدازظهر کاری باهات دارم.» تا ظهر در دانشگاه هنر درس میداد و بعدازظهر آمد و گفت: «بیا برویم» گفتم: «کجا؟» گفت: «منزل داداشت» گفتم: «آقا راضی بهزحمت شما نیستیم» گفت: «به تو مربوط نیست، من خودم میخوام آقا رضا رو ببینیم.» رفتیم و در راه میوه گرفت و من گفتم: «آقا راضی به زحمت نیستیم» گفت: «بازهم بهت میگم به تو مربوط نیست.»
رفتیم در خانه ۵ دقیقه بیشتر ننشست و چای را هم نصفه خورد اما رفتارش برای من درس بود و من به این درس عمل کردم. یکزمانی یکی از کارگرانم نزد من کارمیکرد و بیمه بود و بازنشسته شد ولی بازهم کارمیکرد. کارگر ساده بود تا اینکه قلبش ناراحتی پیدا کرد و رفت در خانه خوابید. من دو سال رفتم خانهاش و حقوقش را دادم چون شیرازی به من درس داده بود که کسی که برای تو کار میکند باید بروی به او سر بزنی.
شیرازی، معاون سازمان میراث فرهنگی کل کشور، با آنهمه مشغله که یک روز در شیراز بود و یک روز تبریز و یک روز اصفهان و یک روز تهران و دیگر شهرها و یک روز باید برای بودجه به مجلس میرفت رضا منشئی را هم فراموش نمیکرد و میگفت: «باید برویم رضا منشئی در خانه مریض است به او سر بزنیم». ببینید همهاش مرمت نیست، شیرازی فرهنگ را یاد میداد. ما باید اینطور فکر کنیم...
چقدر جایشان خالی است.
خیلی زیاد... خیلی... اگر دکتر شیرازی در قید حیات بود وضع میراث فرهنگیمان فرق میکرد، برخورد ما هم فرق میکرد چون پشتمان یک کوه بود و میتوانستیم به آن کوه تکیه کنیم ولی الان جای آن کوه خیلی خالی است.
دوباره به عالیقاپو رسیدیم، گویی منزلگاه آغاز و پایان سخنان استاد، این عمارت است... سکوت میکند و اینبار با صدایی که میشنوم نفس میکشد، بسان آه... و بعد... مهربانانه نگاهش را به مسجد شاه عباس میدوزد و به سمت مسجد شیخ و سردر بازار قیصریه میچرخاند و سربلند میکند برای دیدن قامت بلند عالیقاپو... آنگاه لبخند میزند، خداحافظی میکند و میگوید: «میراث فرهنگی به آدم دلسوز نیاز دارد».
انتهای پیام