در سوگ دکتر «سید محسن حبیبی»؛

بالله که شهر بی تو مرا تنگ می‌شود...

محمدعلی حضرتی، پژوهشگر، شاعر و نویسنده در یادداشتی که در سوک درگذشت دکتر سیدمحسن حبیبی، معمار، شهرساز و استاد دانشگاه تهران نوشته و آن را در اختیار ایسنا قرار داده است، می‌نویسد؛ خبر کوتاه بود و قاطع. به قطعیت و برّندگی مرگ که جای هیچ اما و اگری نمی‌گذارد.

دکتر سیدمحسن حبیبی (۱۳۲۶ کرمانشاه- ۱۳۹۹ تهران) استاد اندیشمند و نظریه‌پرداز حوزه شهرسازی ایران درگذشت. بیماری همه‌گیر کرونا همه را با مرگ پیوند داده و به یک اعتبار، مرگ را از اعتبار فروافکنده است. دیگر برای همگان هیبت و هیمنه مرگ درهم شکسته و گویی هیچ‌کس از خبر درگذشت هیچ کسی به شگفتی نمی‌آید. اما برای من این خبر، دردناک و تأثرانگیز بود.

مرحوم دکتر حبیبی را چند بار دیده بودم. کتاب «شهرسازی، تخیلات و واقعیات» او را که ترجمه‌ای از تألیف ارزشمند خانم «فرانسواز شوای است» در نیمه دوم دهه هفتاد خوانده بودم. آن هنگام، قزوین تازه استان شده بود و من دوست داشتم مطالعات و تأملات تاریخی‌ام را از شهر قزوین با داده‌های علمی نوآورانه مطابقت دهم و به گفته حضرت حافظ «فلک را سقف بشکافم و طرحی نو دراندازم». اما مشغله‌های فراوان اداری و اجرایی راه‌اندازی و تأسیس «سازمان ایران‌گردی و جهانگردی استان قزوین» در کنار دغدغه به سامان رساندن دیدگاه‌های اهل نظر در قلمرو قزوین‌پژوهی که چند سال بود ذهنم را درگیر کرده و پس از دو همایش «رشد و توسعه در سال‌های ۷۱ و ۷۲» به ایده «بنیاد فرهنگی قزوین شناسی» رسیده بود نگذاشت آن موضوع را پی بگیرم. ولی نثر روان و شسته رفته دکتر حبیبی در ترجمه آن کتاب (برخلاف نثر کج‌ومعوج متداول معماران که در گزارش‌ها و بعضاً کتاب‌هایشان می‌دیدم) برایم جذاب بود.

شورای شهر دوم آمد و با شهادت مرحوم مسعود امامی و مهندس بیات در حادثه سقوط هلی‌کوپتر (الموت-۱۳۸۳) یک نفر از تبریز برای پست معاونت عمرانی استانداری رسید و پس از تثبیت جایگاهش، کم‌کم شهر قزوین را دگرگون کرد. صدور مجوز برج‌ها و برج‌واره‌ها مثل برج تجارت و چندین و چند ساختمان بلند مرتبه که با ضوابط شهرسازی و طرح‌های تفصیلی هم ناسازگار بود صادر شد و نابودی بافت تاریخی و باغستان سنتی قزوین (دست‌کم به صورت غیررسمی) در دستور کار قرار گرفت.

حکایت تقابل سیل ویرانگر مدرنیته و به تعبیر مرحوم حبیبی «نووارگی» با شهر عتیق قزوین که در دوره اوایل پهلوی اول و اواخر پهلوی دوم آزموده شده و نفس شهر را بریده بود تکرار شد. درخواست بازنشستگی پیش از موعد کردم تا همدست ناگزیر ویرانگری‌ها نباشم. یک روز در دفتر پژوهش‌های فرهنگی، کتاب «شرح جریان‌های فکری معماری و شهرسازی در ایران معاصر» را دیدم. تألیف دکتر محسن حبیبی بود. نخست برای نثر تمیز و درست نویسنده‌اش برداشتم ولی موضوعش با نگرانی‌های آن روزگارم برای «شهر» قزوین همسو بود. کار خانم شوای را «ایرانیزه» کرده و در فقدان منابع جدّی مکتوب و جولان فرهنگ شفاهی، گوهری گرانبها به نظرم آمد. به ویژه برای من که رشته درسی‌ام جنس دیگری داشت. این کتاب و آثار دیگر استاد حبیبی بعدها برای دخترم که ارشد برنامه‌ریزی شهری می‌خواند خیلی مفید بود.

«شرح جریان‌های فکری ...» این امکان را به وجود آورد که معماران و شهرسازان نظریه‌پرداز به جای تقابل و چالش دیدگاه‌ها، در جایگاه گفت‌وگو بنشینند و دیالکتیکی ناخواسته بین آنان ایجاد شود و خواننده علاقه‌مند از خلال سخن و نظر آنان به انتخاب و داوری بپردازد و بر خلاء چشمگیر آثار مکتوب در این حوزه به‌اختصار و آسانی دسترسی یابد. ولی با خواندن «قصه شهر» که دگرگونی‌ها و پوست‌اندازی‌های تهران را به‌عنوان نماد شهر نوپرداز ایرانی در بستر ادبیات معاصر بازخوانی کرده بود و ردّ آن را در شعرها و داستان‌ها و رمان‌ها، بازجسته بود؛ شیفته دانش و نگاه نوجوی او شدم.

استاد حبیبی افزون بر دانش گسترده و اهلیّت نظر، شخصیتی ممتاز و برجسته داشت. وارستگی، مهربانی و نیکخواهی، تواضع و فروتنی و امید همیشگی به فردای بهتر و بالاتر از همه داشتن خوی معلمی و میل به آموختن که در سرشت او نهادینه شده بود از وی چهره‌ای کم نظیر ساخته بود.

در کشمکش نگارنده و دلسوزان شهر با مجموعه مدیریت شهری و استانی!! در ماجرای خیابان‌کشی در دل بافت تاریخی و باغستان سنتی که به «شهر کُشی» حتمی و اجتناب ناپذیر می‌انجامید به پایمردی مرحوم دکتر تقی‌خانی به استاد حبیبی معرفی شدم و آشنایی نزدیک یافتم. توصیه‌های او برای ایستادگی و مقاومت در برابر امواج سهمگین سوداگری شهری که هویت‌زدایی از کهن شهر قزوین را سرعت می‌بخشید برایم بسیار دلگرم کننده و راهگشا بود. او می‌گفت: «کاری بسیار دشوار و طاقت‌سوز داری. چون این پل‌ها به پول‌های پنهان وابسته است و حیف است شهری به قدمت قزوین و باغستان آباد و بی‌نظیرش قربانی مطامع و حرص و آز بی‌پایان کارفرمایان و مقاطعه‌کاران شود.»

داغ دریغ او را بر دل احساس می‌کنم و تنها به پاس حق‌گزاری آثار پربار و شخصیت فرهیخته و مهربانش، به گفته بیهقی «لختی قلم را در سوک او گریاندم» نامش بلند و پایا باد.

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۹ مهر ۱۳۹۹ / ۱۳:۱۳
  • دسته‌بندی: قزوین
  • کد خبر: 99070906981
  • خبرنگار : 50060