به گزارش ایسنا، دراگان اسکوچیچ، سرمربی تیم ملی فوتبال ایران گفتوگوی متفاوتی را انجام داده که در ادامه میخوانید:
خوش برخورد و شوخ طبع؛ این ها نخستین چیزی است که با دیدن دراگان اسکوچیچ به ذهن انسان می رسد. قبل از شروع مصاحبه درباره تصویری که قرار بود از او روی جلد این شماره مجله کار شود، گفت: « من آن عکس را دوست ندارم. آنجا خیلی چاق افتادهام! میتوانید با فوتوشاپ آن را درست کنید؟». آنگاه با دیدن دو صفحه کاغذی که روی آن پر بود از اعداد و ارقام و نوشته های من، گفت: مثل این که خیلی سوال دارید! این شرایط تا پایان مصاحبه حفظ شد. یک مصاحبه ۱۲۸ دقیقهای با سرمربی صبور تیم ملی ایران که البته میتوانست بیشتر هم شود. ولی اسکوچیچ قراری داشت و خودش هم در پایان صحبتهایش گفت: تا به حال در زندگیام، کسی منتظر من نبوده و این از بدشانسی شماست که الان قراری دارم.
اگر قرار بود احساسات مربی را هم بنویسیم، تقریبا در ابتدای تمام پاسخ های دراگان باید درون پرانتز مینوشتیم: با خنده!
به عنوان اولین سوال، تعجب نمیکنید که اصلا درباره فوتبال ایران با هم صحبت نکنیم؟
ببخشید؟!
میخواهیم بیشتر از خودتان حرف بزنیم. اگر فرصت شد به فوتبال ایران هم میرسیم!
نه. تعجب نمیکنم. کلا در ایران هیچ وقت غافلگیر نمیشوم! هر وقت فکر میکردم اتفاقی را از قبل میدانستم و در انتظار واقعهای بودم، بعد می دیدم دقیقا اتفاقی برخلاف تصورم رخ داد. راحت باشید. هرچه دوست دارید بپرسید.
پنج سال پیش و زمانی که از ملوان راهی فولاد شده بودید، سوالی از شما در کنفرانس پیش از مسابقه فولاد پرسیده شد. سوالی که پرسش بسیاری از علاقه مندان فوتبال در آن ایام بود؛ چرا این قدر آرام هستید؟
آرام؟ نه. من آن قدر که فکر میکنید، انسان آرامی نیستم. البته یک مربی هم نباید خیلی آرام باشد یا این که برعکس، مثل یک آتشفشان همیشه خروشان و عصبانی باشد. اگر همیشه آرام باشید، همه شما را با این صفت میشناسند و نمی توانید تاثیر زیادی داشته باشید. اگر هم هر روز داد و فریاد کنید و جنجال راه بیندازید، همین اتفاق می افتد. درست است که اکثر مواقع آرام هستم ولی اگر لازم باشد که عصبانی شوم، حتما می شوم. من ترجیح می دهم اخلاقم به شکلی باشد که اطرافیانم خودشان تشخیص دهند که چه چیزی نرمال است و چه چیزی غیرنرمال. اگر احساس کنم که در مساله ای محق هستم، حتما پای حرفم میایستم و از حقم دفاع میکنم. وقتی بدانم حرفم صحیح است، سعی می کنم تا قبل از رسیدن به نقطه جوش خودم، همه چیز را با استدلال و بحث حل کنم. خیلی وقتها شده که از شغلم بیشتر از شخصیت خودم دفاع کرده ام. همیشه آرام آرام نیستم و معمولا ترکیبی از دو خصوصیتی که گفتم، هستم. با این حال تلاش می کنم که همواره ارتباط خوبی با آدمها برقرار کنم. فکر می کنم این خصوصیت ذاتیام هست و نیازی ندارم که تلاش کنم به این شکل باشم. البته اگر نگران هستید، می توانم به موقع عصبانیتم را هم به شما نشان دهم.
در روز سوم سپتامبر ۱۹۶۸ در ریه کا به دنیا آمدید...
بله. سوم سپتامبر روزی بسیار، بسیار مهم به خاطر تولد من است. شک نکنید که زیباترین تابستانهای اروپا را کرواسی دارد. البته پشه زیاد دارد. من خودم خیلی کارناوال را دوست ندارم چون این پول که صرف کارناوال میشود، می تواند خرج ورزش شود. ضمن این که گاهی اوقات جهتگیریها و رقابتهای سیاسی نیز در آن رخنه میکند. معماری شهر مان نیز بسیار شبیه به معماری ایتالیایی است. دلیل این امر، نزدیکی ریهکا به ایتالیا است به طوری که با اتومبیل تنها طی ۴۰ دقیقه میتوان به ایتالیا رفت. بسیاری از مردم ما به ایتالیایی صحبت میکنند و رابطه فرهنگی و شخصیتی عمیقی با مردم ایتالیا دارند.
کمی عجیب نیست در چنین محیط توریستی و تاریخی، شما جذب فوتبال شدید؟
وقتی صحبت از عشق می شود، دیگر نمیتوان دنبال هیچ منطقی گشت و توضیحی برایش داد. فکر می کنم علاقه من به فوتبال و توپ میراثی بود که از پدرم به من رسید. این طور نبود که مثلا در سایر امور کم استعداد باشم و ناچارا به ورزش روی آورده باشم. من به این کار عشق میورزم و حتی پُستی که الان دارم را به عنوان شغلم در نظر ندارم. اصلا نمی گویم که کار میکنم. زیرا اصلا سبک زندگیام غیر از این نیست. اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم، فکر میکنم همین مسیر را طی میکنم. به ورزش روی می آورم. کسانی که احساسی مشابه من نسبت به کارشان دارند، واقعا انسانهای خوش شانسی هستند. زیرا من واقعا از کارم لذت می برم. خیلی از آدمها هستند که این شانس را ندارند و کار خود را بدون لذت انجام می دهند ولی من از کارم کِیف می کنم.
از پدرتان و تاثیر او در زندگی تان گفتید. از خانواده تان بیشتر بگویید. آیا فقط پدرتان چنین تاثیری را در زندگی تان داشت؟
وقتی ده ساله بودم و برادرم سه ساله بود، مادرم در اثر بیماری از دنیا رفت. آن هم دقیقا در روز تولد ده سالگی من. به همین خاطر، همیشه در روز تولدم، به جای این که بیشتر به خودم فکر کنم، به یاد مادرم می افتم. پدرم بعد از این واقعه هرگز ازدواج نکرد و به معنای واقعی برای دو فرزند کوچک خود جنگید. بعد از آن باقی زندگی ام مثل سایر کودکان خیلی نرمال بود. با رفتن به مدرسه و تمرین ورزش و فکر میکنم فوتبال این شانس را به من داد که در مسیر درستی قدم بردارم. با این حال در تمام زندگیام، دلم برای مادرم تنگ بوده و هست و هنوز هم جای خالی اش را حس می کنم.
بعد از درگذشت مادر، چه تفاوتهایی بین خودتان و سایر همسن و سالان تان حس کردید؟
تا زمانی که مادرم زنده بود، هرجای خانهمان را که نگاه میکردیم، پر از گل و گیاه بود. ولی بعد از رفتن مادرم، تمام گل و گیاهان نیز خشکید. با این حال دوران کودکی شادی را گذراندم. مخصوصا وقتی شرایط خودمان را با بچه های امروز مقایسه میکنم. وقتمان را در بیرون با بازی با همسن و سالان خودمان میگذراندیم و کودکی شادی داشتیم.
اولین خاطرهتان از فوتبال در ذهنتان هست؟ اتفاقاتی مثل دیدن اولین مسابقه فوتبال یا اولین حضورتان به عنوان تماشاگر در استادیوم؟
چهار ساله بودم که همراه با پدرم، مسابقه ریهکا و اوسیک را در استادیوم دیدم. جالب است، چون واقعا به این چیزهایی که پرسیدید، اصلا فکر نکرده بودم! فقط یادم است که اولین بازی رسمیام برای ریه کا بود. اولین مربیگریام هم برای ریه کا بود ولی واقعا نخستین باری است که دارم این خاطرات را مرور می کنم. هرگز فکر نکرده بودم به این مسائل!
گفته بودیم تعجب میکنید.
الان یادم میآید که در اولین عکس زندگیام بسیار چاق بودم. در زمانی که هنوز نمیتوانستم راه بروم، پدرم برایم توپی خرید و عکسی دارم که دستم به مبل است و تلاش می کنم با توپ بازی کنم. می توانم بگویم اول فوتبال را شروع کردم و بعد راه رفتن را آموختم.
مثلا از جام جهانی ۱۹۷۴ و حضور یوگسلاوی در جمع هشت تیم برتر چیزی به یاد ندارید؟
دوران رومانتیکی بود. یک تلویزیون سیاه و سفید که در کنار پدرم، مسابقات را از آن تماشا می کردیم. آن موقع دیدن یک دیدار برایمان اوج رویاهایمان بود. وقتی گفته می شد مسابقه ای به صورت زنده پخش می شود، بزرگ ترین اتفاقی بود که می توانست رخ دهد. اما اکنون با پیشرفت تکنولوژی، هرچه بخواهیم میتوانیم به راحتی ببینیم.
سیستم استعدادیابی در یوگسلاوی آن روزگار چگونه بود؟
در این زمینه یوگسلاوی همیشه در شمار بهترینها بوده و از کودکی به شکل فوق العادهای استعدادها مورد توجه قرار میگرفتند و استعدادیابی ها فوق العاده بود. همین مساله سبب شد که ورزش یوگسلاوی همواره مدعی بزرگی در مسابقات باشد. البته معنای کار واقعی را زمانی متوجه شدم که برای بازی راهی اسپانیا شدم. در آنجا ذهنیت من نسبت به فوتبال به شکلی کامل تغییر کرد و ذهنم کاملا نسبت به گذشته باز شد. مسائل فراوانی را از لحاظ تاکتیکی آموختم. به طوری که الان هم در هنگام مربیگری، سبک کاریام متاثر از چیزهایی است که در اسپانیا آموختم. زیرا سالهای زیادی را صرف این کردم که از مربیان مختلف اسپانیایی، چیزهای جدیدی بیاموزم. هنوز هم ارتباطم را با این کشور حفظ کردهام. اصولیترین مسائل مربوط به تاکتیک را در اسپانیا آموختم.
در ریه کا، نخستین مربیتان ولادیمیر لوکاریچ بود. چه خصوصیاتی در رهبری تیم داشت؟
با آنچه امروز من و تیمهای من هستند، تفاوت داشت. سیستمی دفاعی داشت و علاقمند بود که بازیکنان فیزیکی و سفت و سخت بازی کنند. مرد بسیار بزرگی بود ولی سبک بازیاش با آنچه امروز انجام می شود، کاملا متفاوت بود.
از داربیهای ریهکا بگویید. در بین سه داربی شهر، کدامیک برای شما مهمتر بود؟
داربی آدریاتیک بین ریهکا و هایدوک دیداری بسیار مهم و حیاتی برای هر دو تیم بود. بعد از آن، داربی ریهکا و دینامو زاگرب در درجه بعدی قرار داشت. داربی دلا اوکا با تیم ایسترا هم در رده آخر قرار داشت. البته پدرم متولد بخش جنوبی کرواسی بود و برای کار به ریهکا آمد و من هم در همین شهر متولد شدم. او طرفدار هایدوک اشپیلت بود و برایش غیرقابل تصور بود که من برای ریهکا بازی کنم.
با پدرتان کُری نداشتید؟
موقعیت خندهداری در خانه مان بود. یادم می آید یک بار که یکی از داربیها بدون گل تمام شد، پدرم گفت این ایده آلترین حالت هست. هم تو بازی خوبی در میانه میدان کردی و هم بازی برنده نداشت. برادرم هم که خودش فوتبالیست حرفهای شد و در باشگاه پوماراتس بازی میکرد هم طرفدار ریهکا بود. پدرم هنوز هم در ۸۳ سالگی هوادار هایدوک است. فرقی نداشت بازی میکردم یا مربی ریه ا بودم، پدرم باز هم طرفدار تیم محبوبش بود و یک بار در دوران مربیگری من که دربی را (۴-۰) برنده شدیم و یکی از بهترین بردهای تاریخ ریهکا در داربی را رقم زدیم، او اصلا از این بابت خوشحال نبود.
در دوران بازیگری همیشه هافبک بودید یا به مرور، به یک هافبک تبدیل شدید؟ می توانید بگویید چه سبکی داشتید؟
همیشه هافبک بودم. اگر بخواهم خودم را با بازیکنان ایرانی مقایسه کنم، باید بگویم سبک بازیام مثل مسعود شجاعی بود. از لحاظ هوش، بسیار بالا ولی از نظر فیزیکی معمولی. فکر میکنم همین فیزیک سبب شد که به خیلی از مراحل بالای فوتبال دست پیدا نکنم. ولی هوشی که داشتم در مربیگری کمکم کرد. همین حالا که با شما صحبت میکنم، حواسم هست که اگر بیرون این اتاق، بچه ها با هم صحبت کنند، چه چیزی به هم میگویند.
سال ۱۹۹۱ ستاره سرخ بلگراد قهرمان اروپا شد. دلیل اقتدار این تیم چه بود؟
در آن زمان، حمایتهای مالی فراوانی از ستاره سرخ می شد. آنها تیم پایتخت بودند و باشگاه قدرتمندی هم داشتند. در همان حال نسل قدرتمندی بودند با ستارگانی چون پروزینچکی و چند بازیکن کروات.
بعد از ریهکا، راهی لیگ اسپانیا و تیمهای لاسپالماس و کامپوستلا شدید.
آن زمان برای ما، دوران بدشانسیمان بود. زیرا جنگ تازه شروع شده بود و نمیشد تمرکز کامل روی فوتبال داشت. با این حال اولین بازیکن کرواتی بودم که در خارج از کشور خود بازی میکردم. تا آن زمان هنوز فدراسیون فوتبال کرواسی به رسمیت شناخته نشده بود و بعد از به رسمیت شناخته شدن این فدراسیون توسط یوفا، میتوانم بگویم اولین لژیونر فوتبال کرواسی شدم. این تجربه بسیار خاصی برای من بود.
تفاوتهای فرهنگی بین کرواسی و اسپانیا مشکل ساز نبود؟
تشابهات فراوانی با اسپانیاییها داشتیم. کلا کشورهای حوزه مدیترانه تشابهات رفتاری زیادی به هم دارند و من هم خیلی زود اسپانیایی را یاد گرفتم و به راحتی تطبیق پیدا کردم و احساس نزدیکی به اسپانیا پیدا کردم. هنوز هم خاطرات فراوانی از این کشور دارم و دوستان پرشماری در اسپانیا. سالهای زیادی در ایران بودهام ولی فکر میکنم اسپانیا و ایران بخش بزرگی از قلب من را تسخیر کردهاند و آنها را بسیار دوست دارم.
الگوی خاصی در دوره بازیگری نداشتید؟
وقتی جوانتر هستیم، معمولا دوست داریم خودمان را با بازیکنان بزرگ مقایسه کنیم اما الگوی خاصی نداشتم و بیشتر به بازیکنان ریهکا توجه داشتم. همین حالا هم نمیتوانم بگویم الگوی مربیگری خاصی داشتهام. چون به نظرم هر مربی نکات مثبت ویژه خود را دارد که میتوان از آنها استفاده کرد.
چه شد که بعد از چهار سال از اسپانیا به کرواسی بازگشتید؟
آن موقع همسرم بود و پسرمان میخواست متولد شود. شاید هم اشتباه کردم ولی ترجیح دادم به کرواسی و نزد همسرم بازگردم. نمیدانم. شاید اشتباه کردم و اگر این کار را نمیکردم، میتوانستم کارهای بزرگتری انجام دهم. به همین خاطر قید پیشرفتهای کاری را زدم.
فکر کنم همیشه در روزهایی که لژیونر بودید، از خانواده تان دور بودید.
بله. حتی الان که میخواهم از دخترم صحبت کنم، گریهام گرفته است. آخرین بار که از ایران راهی کشورم شدم، لازم بود ۱۵ روز در قرنطینه باشم و به همین خاطر نمیتوانستم او را ببینم. حتی آخرین بار که میخواستم راهی ایران شوم، همسرم آنا را به اتاقی دیگر برد تا من بتوانم از خانه خارج شوم. او به مدت دو هفته هر روز که بیدار میشد، اولین سوالی که میپرسید، این بود که پدر کجاست؟ واقعا فداکاری زیادی لازم است که انسان این شرایط را بپذیرد. طبیعتا خانواده مهمترین مساله زندگیام است ولی کاری که الان میکنم هم کاری دلی است و به خاطر علاقه و عشق. همسرم هم این موضوع را م داند که اگر فوتبال را از من بگیرند، در ظاهر زنده هستم ولی از درون مرده. درست مثل یک مرده متحرک.
سال ۱۹۹۶ به فوتبال کرواسی بازگشتید. مربیتان بلاژویچ بعدها سرمربی تیم ملی ایران هم شد.
او یکی از بهترین مربیان تاریخ کرواسی بود. وقتی شما درباره موضوع مربیگری صحبت میکنید، تنها نباید به تمرین دادن و ارتباط با بازیکنان فکر کنید. او ارتباط بسیار قدرتمندی با رسانهها داشت. مثلا اگر بخواهم ایویچ و بلاژویچ را با هم مقایسه کنم، باید بگویم که ایویچ خیلی به ذات فوتبال و تاکتیک توجه داشت و بیش از آن که مربی باشد، یک معلم بود. اما بلاژ بیشتر یک مدیر بزرگ بود. اگر بخواهم آنها را در سطح جهانی با مربیان نامدار مقایسه کنم، بلاژویچ مثل الکس فرگوسن بود و ایویچ مثل گواردیولا.
درباره این دو نوع کاراکتر مربیگری بیشتر توضیح می دهید؟ خودتان کدام مدل را ترجیح می دهید؟
دو نوع مربی داریم. یک سری بیشتر نقش مدیر را دارند و سری دوم معلم هستند. خود من ترجیح میدهم که یک معلم باشم. البته فکر میکنم خصوصیات رهبری را هم دارم ولی سعی میکنم که همیشه در حال آموزش به بازیکنان باشم. نقش مربی همین است که کاری کند که بازیکنانش در داخل و خارج از زمین بهتر باشند. همیشه دوست داشتم وقتی از مجموعهای خارج میشوم، بازیکنان آن مجموعه بگویند دراگان فلان چیز را به ما یاد داده و به ما کمک کرده است. بازیکنان مهرههای اصلی فوتبال هستند و ما اینجا هستیم که به بازیکنان کمک کنیم تا عملکردشان بهتر شود.
این نوع مدیریت، نیازمند آن نیست که خیلی جدی باشید و کلا از شوخی دوری کنید؟
من شخصا زیاد شوخی میکنم؛ البته نه درون میدان. به بازیکنانم میگویم شما در تمرین حق دارید شوخی کنید ولی حتما شوخیتان باید آن قدر بامزه باشد که مرا به خنده بیندازد. اگر شوخی تان باعث خنده من نشود، کارتان تمام است.
حدود بیست سال قبل، صحبت های زیادی از بلاژویچ در مطبوعات ایران شنیده می شد. مثلا گفته بود این قدر آمادگی جسمانیاش زیاد بود که با بازیکنان تیم ملی کرواسی تمرین میکرد و همه در برابرش کم میآوردند!
فکر میکنم داشت اغراق میکرد. من هم زمانی در کویت مربیگری کردم و شرایط بدنی خوبی داشتم. من هم احتمالا از همه بازیکنان تیمم آمادهتر بودم! حتی الان هم فکر کنم خیلی خوب پاس میدهم ولی در دویدن کم میآورم. احتمالا شوخی کرده چون آدم شوخی بوده است.
بلاژویچ و کرواسی دورانی درخشان را در یورو ۱۹۹۶ و جام جهانی ۱۹۹۸ سپری کردند.
آن زمان نسل درخشانی از بازیکنان را در فوتبال کرواسی داشتیم. گاهی اوقات نسلی طلایی در یک کشور در کنار هم قرار می گیرند. اتفاقی که الان در کرواسی رخ داده، همان زمان هم اتفاق افتاده بود. البته در مقایسه با سایر جمهوریهای یوگسلاوی سابق، کرواسی عملکرد بسیار بهتری داشته و این چیزی نیست که بخواهم به خاطر تعصبات ملیتی بگویم. در کرواسی برای رسیدن به این موفقیتها کار فراوانی هم صورت گرفته و مثال بارز این امر، پرورش مربیان فراوان و حضور تعداد زیادی از آنها در فوتبال سراسر دنیا مثل ایران است.
در ویکی پدیا بین سالهای ۹۶ تا ۲۰۰۱ حفره ای در اطلاعات مربوط به شما دیده می شود. آن ایام چه می کردید؟
آن ایام هنوز اینترنت به گستردگی امروز نبود و هرچه اطلاعات از بازیکنان بود، در روزنامههای آن زمان دیده می شد. خود من فیلمهای زیادی از دوران بازیام در اسپانیا داشتم که با از بین رفتن آنها بخشی از زندگی فوتبالیام را از دست دادم. البته در طول آن دوران به جز ریهکا در تیم دیگری بازی نکردم. در کشور خودم، به جز ریهکا در جایی دیگر بازی نکردم و عشق دومم همین تیم بود.
اگر با پیشنهادی از هایدوک روبه رو می شدید، قبول نمیکردید؟
اتفاقا دو سال پیش، هایدوک چنین پیشنهادی را به من داد. رییس هایدوک به برادرم زنگ زد و برادرم گفت عقلت را از دست دادهای؟! این مساله اصلا قابل قبول نیست که مربی ریهکا، ناگهان مربی هایدوک شود. البته دنیای حرفه ای فوتبال همین است و با وجود عشق به ریه کا، اگر رو در روی این تیم قرار بگیرم، باید برای شکست آن تلاش کنم.
با بازی در باشگاههای نوویلیا و الاتحاد، از فوتبال کناره گیری کردید.
دیگر به سالهای پایانی فوتبالم نزدیک شده بودم و بیشتر به دنبال این بودم که از فوتبال لذت ببرم. سه سال در تیم الاتحاد امارات بودم که مربی کروات داشت. این تجربهای متفاوت برای من بود. از این جهت از چالشی جدید صحبت می کنم که رفتن به اسپانیا چندان تفاوتی از نظر فرهنگی برایم ایجاد نکرده بود اما با حضور در خاور میانه برای اولین بار در فرهنگی کاملا متفاوت حضور یافته بودم. در همان زمان علی کریمی هم در امارات بازی میکرد.
مربیگری تان را با ریه کا و نتایجی درخشان آغاز کردید.
آغاز مربیگری من، در شرایطی فوق العاده رقم خورد. در آغاز کار آن قدر صاحب پیروزی شدیم که به من لقب « آقای صددرصدی» داده شد. نخستین بازی ما مقابل اوسیک بود. من تا قبل از آن، مربی دوم تیم بودم و بعد از رفتن مربی اول، جایگزین او شدم و حس کردم که بازیکنان با من، ارتباط خوبی دارند. عصر همان روز رئیس باشگاه چند بار با من تماس گرفت و وقتی دید پاسخی ندادم نگران شد. نزدم آمد و گفت اتفاقی افتاده؟ گفتم خیر. خواب بودم. او از من پرسید قبل از اولین بازیات خوابیده ای؟ طبیعی بود که فکر و ذکرم به بازی باشد اما نه این که دست و پایم بلرزد. ما در نیمه اول آن مسابقه با یک گل عقب افتادیم اما تا پایان مسابقه، بازیکنان ما ۲۵ کرنر زدند و سرانجام (۴-۱) برنده شدیم. بازیکنان مثل دیوانهها تلاش میکردند و میدویدند. بعد از آن هم بردهای پیاپی سبب شد که لقبم صددرصدی شود. در لیگ دوم شدیم و در جام حذفی نیز با برتری بر تیمی که دالیچ مربیاش بود، قهرمان شدیم. سال بعد قهرمان شدیم و آن گاه به اسلوونی رفتم. در اینتربلاک اسلوونی فقط میخواستم تیم را از سقوط نجات دهم. هفت امتیاز از نزدیکترین رقیبمان عقب بودیم و تنها هشت مسابقه به پایان لیگ باقی مانده بود. در آنجا موفق شدم تیم را از سقوط نجات دهم و یک سال بعد جام حذفی و سوپرکاپ را برنده شدیم و در جام یوفا هم یک مرحله پیش رفتیم.
رئیس آن زمان تیم، یکی از ثروتمندان اسلوونی بود اما با جهتگیریهای فکریاش موافق نبودم. زیرا نفرات زیادی با او در ارتباط بودند و به وی مشاوره میدادند. برایم هم است که بازیکنان و اطرافیانم احساس مرا درک کنند و اگر آنها چنین درکی از من نداشته باشند، احساس راحتی نمیکنم. به همین خاطر روزی به او گفتم من شما را تا این جا رساندم و حالا دیگر بدون من ادامه بدهید. تنها بعد از دو فصل، آنها سقوط کردند.
دلیل انتخاب شما، سابقهای بود که در این تیم داشتید؟
طبیعتا به خاطر بازی در ریهکا، طبیعی بود که در سن پایین چنین شانسی به من داده شود. نزدیک به ۱۵ سال است که سرمربی هستم و خیلی مربیان در سنین بالاتری نسبت به من کار را شروع میکنند. ولی واقعا روی این کار سرمایهگذاری کردم. فکر میکنم از اولین افرادی در کرواسی بودم که دانش آکادمیک را در دانشکده ورزش تکمیل کردم و مدارک فدراسیون فوتبال کرواسی را هم دریافت کردم. در همان حال در دانشگاه مدیریت ورزشی هم خواندم. به این مساله افتخار میکنم و فکر میکنم کمتر کسی چنین مدارکی داشته باشد. موضوع مهمی است که سعی کنیم دائم دانش خود را بالا ببریم. یک مربی باید پشتوانه علمی بالایی داشته باشد. شاید جالب نباشد که انسان از خودش تعریف کند. ولی علاوه بر دانش حرکتی در دانشگاه تربیت بدنی، دوره ای را هم در دانشکده رسانه گذراندم. حتی مدیریت روابط عمومی را هم یاد گرفتم و همه به این خاطر بود که در مربیگری، تمام اینها نقش تاثیرگذاری دارند. می دانم که هیچ مدرسهای مثل تجربه مفید نیست و تمام آموختهها را باید در عمل به کار بست. اما لازم است که علم را با گذشت زمان به روز کرد و بالاتر برد.
سال ۲۰۰۵ الویس اسکوریا مربی ریهکا بود و شما در حالی جانشین او شدید که نخستین عنوان باشگاه را در کرواسی کسب کرده بود.
قبلا با همدیگر همبازی بودیم و در قهرمانی جام حذفی، من دستیار او بودم. البته در دوران یوگسلاوی سابق هم قهرمانی توسط ریهکا کسب کرده بودید اما این اولین عنوان باشگاه پس از استقلال کرواسی بود و بعد از آن به ۷-۶ عنوان رسید. از آنجا که باشگاه مدتها صاحب عنوان نشده بود، این عناوین در تاریخ باشگاه اهمیت فراوانی داشت.
در فینال جام حذفی ۲۰۰۶ شرایط عجیبی رقم خورد که تنها میتوان با مسابقه پاری سن ژرمن و بارسلونا مقایسه کرد. چیزی نمانده بود شما هم بعد از برد (۴-۰) در دیدار رفت، به سرنوشت پاری سن ژرمن دچار شوید!
شرایط خاصی در آن روزها رخ داده بود. ما باید در ۱۲ روز چهار مسابقه میدادیم. ابتدا دربی مقابل هایدوک داشتیم و علاوه بر دیدارهای رفت و برگشت فینال مقابل وارتکس، باید دیداری هم در برابر دینامو زاگرب برگزار میکردیم. با این حال (۴-۰) هایدوک را بردیم که بهترین نتیجه تاریخمان در برابر این تیم بود. بعد نوبت برد(۴-۰) در دیدار رفت جام حذفی رسید و آن گاه در برابر دیناموزاگربی (۲-۲) کردیم که با حضور بازیکنانی چون لوکا مودریچ، از بهترین تیمیهای تاریخ دینامو بود. دیدار برگشت هم تا ده دقیقه آخر (۲-۱) عقب بودیم اما فشار این بازیها اثر خود را گذاشت و با سه گلی که خوردیم بازی(۵-۱) شد. خستگی مفرط این بازیها اثر خود را گذاشت و چیزی نمانده بود که کامبک بخوریم. ولی آن فقط یک اتفاق و یک بازی دیوانهوار بود که دیگر تکرار هم نشد.
در شرایطی که یک تیم به هر دلیلی بازی را از دست میدهد، مربی چه باید بکند؟ در این شرایط اگر تعویض بکند و گل بخورد، گفته میشود تعویضها اشتباه بوده و اگر تعویض نکند، گفته میشود مربی تصمیم درستی نگرفت.
بعضی بازیها دیوانهوار پیش میرود. من به نظرات مردم احترام میگذارم ولی اگر همیشه گوشم به اطراف باشد، دیگر نمیتوانم مربیگری کنم. ما به خاطر مردم و هواداران مربیگری میکنیم و همیشه تلاش کردهام مربی تیمهایی باشم که هوادار زیادی داشته باشند. اما تصمیمات خودم را میگیرم و دوست ندارم قربانی ایده و نظر دیگران شوم. اگر سابقه مرا چک کنید میبینید به ندرت بازیهای را با گلهای زیاد باخته باشم. مثلا در ایران فقط میتوان به بازی صنعت نفت و استقلال اشاره کرد. اکثر باخت ها در دیدارهای نزدیک و پا به پا رقم خورده است. فکر می کنم آن مسابقه سنگینترین باخت زندگیام بود. به هر حال فوتبال است و گاهی اوقات احساس به بازی غلبه میکند. مثل مسابقهای که بارسا ۸ گل از بایرن خورد. یادم نمی آید به جز آن مسابقه، دیداری را در دقیقه ۹۰ از دست داده باشم ولی در مقابل، بردهای زیادی را در واپسین ثانیهها به دست آوردهام.
در ریه کا بازیکنی مثل « فردی بوبیچ» را نیمکت نشین کردید. این نوع تصمیم گیری ها مشکل ساز نمی شود؟
در ریه کا بوبیچ را داشتیم که ۵۰ بازی ملی در آلمان داشت ولی سن و سالش بالا رفته بود و حضورش در باشگاه، بیشتر تبلیغاتی بود. من هم احساس کردم آمادگی لازم را برای بازی کردن ندارد و به جایش از یک جوان استفاده کردم. از طرف رسانه های آلمان و کرواسی فشار زیادی رویم بود ولی تسلیم نشدم. البته همیشه با دستیارم مشورت میکنم ولی تصمیم نهایی را خودم میگیرم. یک بار در النصر عربستان، رئیس باشگاه مرا تحت فشار قرار داد که از یک بازیکن استفاده کنم.ساعت ۲ بامداد بود که به من پیام داد و گفت باید یک بازیکن در ترکیب قرار گیرد. اما من جوابی به او ندادم. دو ساعت قبل از بازی به رختکن آمد و گفت: پیام دیشب مرا دیدی؟ گفتم بله دیدم. از من پرسید نظرت چیست؟ گفتم به نظر من، شما بدخوابی داری!
به شکلی ناگهانی سر از فوتبال کویت درآوردید. از چنین کاری راضی بودید؟
من در چهار کشور مختلف یعنی کرواسی، اسلوونی، کویت و ایران تجربه حضور در فینال جام حذفی را داشتهام. در عربستان هم چالشی مناسب با حضور در لیگ قهرمانان آسیا داشتم که به صعود النصر از مرحله گروهی منجر شد. البته در عربستان بدون منطق مربی را کنار میگذاشتند و به همین خاطر به خوبی سایر جاهای دیگری که مربیگی کردم، نبود.
نخستین بار چه زمانی به ایران آمدید. فکر می کردید در ایران ماندگار شوید؟
در بازی با استقلال وقتی پرویز مظلومی سرمربی بود برای اولین بار به ایران آمدم. ۸۵ هزار تماشاگر به استادیوم آمده بودند.
در اوقات فراغتمان سری زدیم به بام تهران و در آنجا گفتم: تهران؛ من دوباره به اینجا بر میگردم! چند سال بعد هم برگشتم. در تهران کیروش را در هتل المپیک ملاقات کردم و مدتی با سرمربی وقت تیم ملی صحبت کردم که مقدر بود بعدها جانشینش شوم.
با ملوان خود را به هواداران ایرانی معرفی کردید. چه احساسی داشتید وقتی از فوتبال عربستان به انزلی آمدید؟
داستان آمدنم به ایران بسیار جالب است. در النصر که بودم، مشکلات گوارشی شدیدی پیدا کرده بودم و در همان زمان، تیمهای زیادی به من پیشنهاد کار دادند. اما لازم بود مدتی وقتم را نزد دکترها بگذرانم و رژیم خاصی را رعایت کنم. یک ماه اول این دوران پر بود از پیشنهادات کاری ولی در پایان شش ماه دیگر خبری از پیشنهادها نبود و به محض این که اولین پیشنهاد را دریافت کردم، آن را قبول کردم.
در هنگام ورود به ایران، رویای خاصی داشتید؟
طبیعتا هر کس رویاهایی دارد و من هم دوست داشتم بازیهای بزرگی را مربیگری کنم. همین مساله و عشق به مربیگری باعث میشود که حاضر باشم در هرجا به حرفهام بپردازم. شاید درست نباشد که بگویم ملوان یک دورخیز بود تا به پست های بالاتری برسم. به دانش خودم باور داشتم و همه دانش خود را صرف کردم تا آن تیمها به بهترین شرایط خود برسند. همان طور که در مسابقات جیرو ایتالیا و تور دو فرانس، دوچرخه سواران باید به شهرهای مختلف سفر کنند، من هم با سفر به انزلی و اهواز و بابل، همین کار را انجام دادم. چالش سختی بود اما اگر جستجو کنید شاید مصاحبههای مرا ببینید که همان موقع گفته بودم هدفم مربیگری تیم ملی ایران است.
بعدها دوباره با خونه به خونه به شمال ایران برگشتید. حضور در دسته اول فوتبال ایران برایتان کمی نامانوس نبود؟
لازم بود که طرز فکر بازیکنان را تغییر میدادم. اما بازیکنان و هواداران ملوان، کمک فراوانی به من کردند. این مساله را در اهواز و آبادان و بابل هم با تمام وجود حس کردم. طبیعی است که یک مربی دوست نداشته باشد در دسته دوم مربیگری کند اما من، خونه به خونه را به فینال جام حذفی رساندم و در یک بازی نزدیک با یک گل فینال را به استقلال واگذار کردیم. برایم اهمیت زیادی دارد جایی باشم که حمایت هواداران را حس کنم.
بعد از ملوان، راهی فولاد شدید که آن موقع مدافع عنوان قهرمانی لیگ کشور بود.
در ایران پیشنهادهایی از تیم ملی جوانان، تراکتور، استقلال و ...داشتم. وقتی به فولاد رفتم، از تراکتور و سپاهان هم پیشنهاد داشتم ولی فولاد را انتخاب کردم چون قهرمان بود و تیم جوانی هم داشت. اما ناگهان هشت بازیکن تیم ما را به سربازی بردند. با این حال به کاری که در فولاد کردم افتخار می کنم. من به این تیم کمک کردم در دورهای سقوط نکنند که واقعا شرایط مناسبی نداشتند و در همان حال در لیگ قهرمانان آسیا هم به میدان رفتیم.
با پایان کار در فولاد، مدتی مربیگری نکردید. دور بودن از نیمکت مربیگری برای مردی که این اندازه عاشق فوتبال است، مساله دشواری نیست؟
در ایران تصور میشود که وقتی کار نمیکنیم، هیچ پیشنهادی هم نداریم ولی اصلا به این مساله فکر نمیشود که من یک سال زمان گذاشتهام و رفتهام تا دانشم را به روز کنم. علاوه بر این استراحت کنم. در کرواسی هم همواره پیشنهاد از طرف باشگاههای مختلف داشتهام ولی گاهی تصمیم میگیرم که برای خودم زندگی کنم. در همان سال دوره مدیریت ورزشی را گذراندم. از مهمترین مسائل این است که پارادایم و ساختار فکریمان را تغییر دهیم. در فرصتی که داریم باید در سمینارهای مختلف شرکت کنیم، به کشورهای گوناگون سفر کنیم و تمرینات تیمهای دیگر را ببینیم تا ذهنیتمان تغییر کند. اهمیت زیادی دارد که این ذهنیت به روز باشد و از دور خارج نشود. هر وقت مربیگری نکردهام، داشتم کیفیت خودم را بهبود میبخشیدم.
معمولا در ایران این سوال در مورد مربیان خارجی مطرح می شود که چرا زبان فارسی یاد نمی گیرند. شما در دوران حضور در ایران، فرصت این کار را به دست نیاوردید؟
وقتی در باشگاههای ایران کار می کردم، از زمان خودم برای تکمیل سایر دوره های تحصیلی و مطالعاتیام استفاده میکردم. آن هم از ساعت ۱۲ شب تا ۴ بامداد. باقی اوقات روزم را هم در باشگاه و با تمرین و مسابقه سپری می کردم.
وقتی به سطح اول فوتبال دنیا هم دقت می کنیم، مربیانی مثل گواردیولا و مورینیو را میبینیم که از تکرار نتایج یک دهه قبل خود، عاجز ماندهاند. آیا این بدان معنا نیست که مربیگری نیز تاریخ مصرفی دارد و به مرور یک مربی عمر مفید خود را سپری میکند؟
خیر. مساله اساسی تغییر دیدگاههای یک مربی است. مثلا گواردیولا یکی از بزرگترین مربیان دنیا است. اما در مقابل، مربیانی مثل ساری یا بیلسا را میتوان دید که از باشگاههای کوچک شروع کردند ولی سبک و متد کاری و تعهد کاری و اثرگذاری آنها از هر تاکتیکی بالاتر است. شما میتوانید عوامل مهمی را در کنار هم قرار دهید که آنها سبب نتیجه گرفتن میشود. مثلا آمادهسازی، تاکتیک و بازیکنان یک تیم، همه و همه در نتیجه گرفتن آن مربی تاثیرگذار هستند. به همین خاطر ممکن است یک مربی بسیاری از این امتیازات را داشته باشد، اما باز هم موفق به کسب نتیجه نشود. اگر من بتوانم به منطقهای فراتر از منطقه امن خودم قدم بگذارم، می توانم به روز شوم ولی اگر روزی برسد که من حس کنم روش من، روشی بدون نقص است، قطعا آن موقع کار من تمام است.
اگر بخواهید مقایسهای بین کرواسی و ایران داشته باشید، چه خصوصیاتی در فوتبال کرواسی میبینید که باید در ایران تقویت شود؟
ما کشوری کوچک و ۴ میلیونی هستیم. میتوانید این جمعیت را با ۸۰ میلیون نفر جمعیت ایران مقایسه کنید. هواداران هم در جام جهانی این حس خود را نشان دادند که برای تیم ملی کشورشان می توانند با شور خود، یک ورزشگاه را به آتش بکشند.
ما اهمیت زیادی به استعدادهایمان میدهیم. در همان حال بازی برای تیم ملی موضوع مرگ و زندگی است؛ حتی در یک مسابقه دوستانه. بازیکنی که پیراهن تیم ملی کرواسی را به تن میکند، بیش از ۱۰۰ درصد توان خود را برای تیم ملی می گذارد. زیرا میداند که به نمایندگی از ۴ میلیون نفر به میدان می رود.
غیر از فوتبال، به چه چیزهایی علاقه دارید؟
من علاقه زیادی به تاریخ دارم و تاریخ در کنار ورزش و فرهنگ، موضوعات مورد علاقه من است. از دیگر علایقم پیاده روی است. خانواده همسرم در آلمان ساکن هستند و سال گذشته من با هواپیما از آلمان به فرانسه آمدم تا پیاده رویام را آغاز کنم. در آن سفر ۹۰۰ کیلومتر پیاده روی کردم. از فرانسه تا اقیانوس اطلس را در ۲۶ روز طی کردم. پیادهروی طولانی ذهنم را آزاد میکند. تنها به این فکر نمیکنم که ورزش کنم بلکه دیدن زیباییها برایم لذتبخش است. در سفرم مردمی از همه دنیا را دیدم و علاوه بر آدمهای جدید، غذاهای جدید را کشف کردم.
در هر کشوری دوست دارم قبل از هرچیز به اماکن تاریخی آن جا بروم. دو سال پیش عمویم به ایران آمد و من هم ۵ روز آزاد داشتم. در این روزها او را به شیراز و مشهد و تهران بردم. دوست داشتم همه جاهای زیبای ایران را به او نشان بدهم. برای من، مهمان نوازترین مردم دنیا ایرانیها هستند.
در مجموع سرشار از انرژی هستم و حتی چند روز پیش که سرم درد می کرد، مشغول دیدن بازیهای چهار سال پیش لیگ ایتالیا شدم و مروری داشتم بر تاکتیکهای آن روزها. باید دیوانه فوتبال باشید که این کار را بکنید اما با این کار حالم هم خوب شد.
همسرتان هم احتمالا همین علایق را دارد. این طور نیست؟
همانطور که مادرم خانه را پر از گل و گیاه کرده بود، الان همسرم خانهمان را به یک کتابخانه بزرگ تبدیل کرده است. وقتی برای خرید بیرون میرویم، همسرم حتما چند کتابی میخرد. واقعا دیگر خانهمان جایی برای کتاب ندارد.
لطیفهای فوتبالی است درباره سفر انسان به کره ماه. گفته می شود وقتی نیل آرمسترانگ به عنوان اولین انسان، پایش را روی کره ماه گذاشت، از او پرسیدند روی ماه، خبرنگار فرانسوی هم دیدی؟ او گفت نه. ولی مربیان یوگسلاو و مجار دیدم! راستی چگونه در جامعهای ۴ میلیونی این همه مربی و معلم پرورش پیدا می کند؟
درباره ماه گفتید و من یاد یک خاطره جالب افتادم. زمانی که جوان بودیم، یک مربی داشتیم به نام تومیانوویچ که در حال حاضر در MLS آمریکا مربیگری میکند. وقتی صحبت از آرمسترانگ میشد، میگفت میدانید من همین امروز صبح با آرمسترانگ قهوه خوردم؟ بعد او راهی ماه شد و من آمدم به زمین تمرین! البته خود من مطمئن نیستم واقعا انسان به ماه رفته باشد. شاید چند فیلم و عکس در تگزاس گرفته شد و اعلام شد که آنجا ماه است.
اما در پاسخ شما باید بگویم که فکر می کنم ارتباط خاصی بین ریهکا و ایران وجود داشته است. اگر دقت کنید از همین شهر ریهکا، مربیانی مثل برانکو و زلاتکو کرانچار هم رشد کردند و به سطوح ملی رسیدند. ولی نباید فراموش کنیم که ریهکا از تیمهای مهم فوتبال کرواسی است و پرورش این همه مربی در این منطقه عجیب نیست. اگر در هر جامعهای عشق به کار باشد، همه انرژیمان را صرف کار میکنیم. من همه عمرم را صرف یاد گرفتن مسائل مربوط به فوتبال کردم. ممکن است در کشورهای دیگر، این علاقه به موضوعات دیگر وجود داشته باشد اما در کرواسی این علاقه صرف ورزش شده است.
کارلوس کی روش در ابتدای مربیگری در ایران، در مصاحبه ای اشاره کرد که میخواهد میراثی ماندگار از خود در ایران به جا بگذارد. هدف شما چیست؟
درست است که ایرانی نیستم ولی سالهای زیادی را در ایران گذراندهام. مشکلات فوتبال ایران را به خوبی می شناسم و معتقدم بازیکنانی بسیار مستعد و در عین حال فیزیکی دارد که فوتبال در ژن آنهاست. ولی لازم است درباره تاکتیک بازی، ذهنیت آنها تغییر کند. دوست دارم بعد از مدتی که اینجا کار کردم، کادر فنی و بازیکنان، دوستان من باشند و علاوه بر موضوعات داخل میدان، مسائلی نیز در رابطه با زندگیشان، به آنها بیاموزم. فکر میکنم ایران به مربیانی نیاز دارد که انگیزه بازیکنان را برای نبرد افزایش دهند. دوست دارم تمرکز بازیکنان را روی ذات فوتبال و اتفاقاتی که داخل زمین میافتد بیشتر کرده و از حواشی دورشان کنم. دوست دارم تمام دانشی که دارم را به آنان منتقل کنم. زیرا این اهمیت دارد که کاری کنیم که عملکرد بازیکنان افزایش یابد. البته در این میان، نتیجه گیری را هم نباید از یاد ببریم. اعتقاد دارم که سخت کار کردن، نتیجه مثبتی نیز به دنبال خواهد آورد. وقتی خودت را باور داشته باشی، چیزی باعث نگرانیات نمی شود. در اولین مصاحبهای که در ایران کردم، به من گفتند اگر نتیجه نگیریم چه میشود؟ من هم گفتم اگر از اینجا بیرون بروید و ماشین با شما تصادف کند، چه میشود؟
من به انرژی معتقدم و هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت به انرژی های منفی فکر نمیکنم و ذهنم را اسیر سناریوهای منفی نمیسازم. مثبت فکر میکنم و نمیگذارم ذهنم مشغول مشکلات شود. من سخت کار میکنم و باید دیگران هم به این فکر کنند که فقط کار خودشان را بکنند و بقیه کارها درست می شود.
برویم سر سوال آخر.
من بارها در کنفرانس های مطبوعاتی این را شنیدم و بعد خبرنگاران ۵ سوال دیگر هم کردند!
نه. واقعا صحبت پایانی است. آیا چیزی بوده که من نپرسیده باشم و خودتان دوست داشته باشید مطرح کنید؟
من دنیایی برای خودم ساختهام که مربوط به فوتبال و تاکتیکهای آن می شود و مسائل حاشیهای در آن، جایی ندارد. فکر میکنم آخر داستان همین باشد. مثبت باشید و محلی برای افکار منفی نگذارید. زیرا ما انسانیم و هیچ کدام نمی دانیم فردا چه اتفاقی می افتد.
انتهای پیام