حاج سعید بهاروند اعزامی از بچههای کمیته انقلاب اسلامی در سال ۱۳۶۵ وارد جبهههای جنگ شده و در عملیات بیتالمقدس ۷ در منطقه شلمچه به اسارت درآمد.
این آزاده در گفتوگو با ایسنا با بیان اینکه حدوداً سه هزار اسیر بودیم که همه مفقودالاثر و بدون اطلاع صلیب سرخ در اردوگاه عراق نگهداری می شدیم و هیچ نهادی از وجود ما اطلاع نداشت، اظهار کرد: نه ایرانیان و نه خانوادههایمان و نه صلیب سرخ شاید یکیاز دلایل عدم اطلاعرسانی عراق در خصوص تعداد و نام اسرا این بود که میخواست در مواقع اضطراری از ایران امتیاز بگیرد.
وی ادامه داد: در جریان عملیات بیتالمقدس ۷ بود تا ۱۰ کیلومتری مناطقی که در محاصره دشمن بود جلو رفتیم و به لطف خداوند توانستیم محدودهای از مناطق محاصره شده را در دست بگیریم، باید برای تثبیت و نگهداری منطقه منتظر نیروهای کمکی میماندیم چراکه تجهیزات جنگیمان کم بود، فردا شب ساعت چهار صبح بود که نیروهای عراقی شروع کردند به پاتک زدن و فرماندهان ما هم خیلی سریع بیسیم زدند و درخواست نیرو و تجهیزات کردند اما متأسفانه به علت دیر رسیدن نیروها عراقیها ما را از دو طرف محاصره کردند و بعد از یک سری درگیری مجبور شدیم تسلیم شویم.
بهاروند افزود: عراقیها دستهای ما را بستند و با سر و صورت خونی و مجروحیتی که خیلی از بچهها داشتند که البته خود من هم از ناحیه سر و پا ترکش خورده بودم سوار ماشین کردند و از شلمچه به اردوگاهی در بصره بردند تقریباً تا ۲۴ ساعت همه اُسرا را به زور در یک سالن آسایشگاه که بسیار کوچک هم بود جا دادند، بچهها خیلی تشنه بودند و تنها کمک عراقیها برای رفع تشنگی اسرا گرفتن شیلنگ آب به پنجره سالن آسایشگاه بود که رزمندگان باید صورت خود را جلو میآوردند تا ذرهای از آن آب را به سختی به لبهای خود بزنند و این نوع آب دادن شاید تشنگی بچهها را هم بیشتر میکرد.
این آزاده ادامه داد: بعداز دو سه روز ما را بردند به منطقهای به نام نهروان، در نزدیکیهای بغداد که آنجا هم یک پادگان نظامی و یک آسایشگاه بود و تقریباً تا شش ماه داخل یکی از اتاقهای آسایشگاه که هیچ امکاناتی نداشت روی زمین بودیم و فقط شکنجه میشدیم.
وی افزود: خبر رحلت امام خمینی(ره) یکیاز تلخترین خاطرات اُسرا در دوران اسارت بود چراکه ما حق عزاداری هم نداشتیم و اگر عراقیها می دیدند که کسی در حال عزاداری است و یا حتی صورتش غمگین به نظر میرسد او را میبردند و شکنجه میدادند.
بهاروند عنوان کرد: در آن زمان برنامههای تفریحی زیادی نداشتیم اما بعد از مدتها بین اُسرای استانهای مختلف مسابقات فوتبال برگزار میکردند که اکثر اوقات تیم لرستان اول میشد و هرموقع مسابقه بود همه میگفتند حواستان به تیم لرستان باشد و تنها در یک مسابقه که تیم ما برنده شد به ما نوشابه دادند.
این آزاده با اشاره به اینکه خاطرات دوران اسارت زیاد است، عنوان کرد: یک روز حدوداً ساعت شش عصر بود که در محوطه اردوگاه مشغول هواخوری بودیم که ناگهان صدای سوت یکیاز نگهبانان به صدا درآمد و هر موقع هم صدای سوت میآمد هرکسی از اُسرا در هر کجا که قرار داشت باید خبردار و بدون حرکت میایستاد در غیر این صورت تنبیه میشد، بعداز خبردار ایستادن ما مسئول ارشد ایرانیها در اردوگاه با صدای بلند در حالی که افسر عراقی کنارش بود اعلام کرد که آسایشگاه شش داخل آسایشگاه شود و بقیه هم از حالت خبردار به راحت باش اعلام شدند.
وی ادامه داد: خمسه خمسه به ردیف پشت سر هم نشستیم قانون آمارگیری برای هر کاری این بود که باید پنج تا جلو و بقیه پشت سر آنها چهار زانو و سر پایین بنشینیم، ارشد آسایشگاه هم از ماجرا بیاطلاع بود و هر موقع این طوری ناگهانی صدا میزدند قطعاً تنبیه و شکنجهای در کار بود.
بهاروند افزود: تا یک ساعت به همین حالت نشسته بودیم که یکیاز افسران عراقی با چند درجه دار و سرباز داخل شدند و افسر استخبارات یا همان اطلاعات امنیت ارشد آسایشگاه را صدا زد و او هم که عربی بلد بود آمد تا برای ما ترجمه کند که افسر استخبارات چه می گوید و بلند گفت: «که استارت لامپ مهتابی بیرون آسایشگاه را یک نفر برداشته و قصد فرار دارد حالا یا خودش بلند شود بگوید یا همه تنبیه میشوند» و گفت: «تا یک ساعت فرصت دارید آن را پیدا کنید و گرنه تنبیه میشوید».
این آزاده ادامه داد: یک ساعت گذشت و افسر عراقی برای پُرس و جو آمد و ما میدانستیم دروغ محض است چیزی دست ما نبود خلاصه آن شب به ما شام ندادند و مجبورمان کردند تا صبح خمسه خمسه چهار زانو و دستها به هم و سر روی دستها به پایین بنشینیم خیلی از بچهها به زمین میافتادند و حالت غش کردن به آنها دست میداد و آنهایی هم که پیر بودند تا حالت مرگ پیش میرفتند، نگهبانان تا صبح دو ساعت دو ساعت پست میدادند و هرکدام به شیوه خود ما را شکنجه میدادند.
وی ادامه داد: آن شب یکیاز سختترین شبهای اسارت بود و به اندازه یک سال برای ما طول کشید، صبح افسر عراقی آمد و گفت می خواستم امروز شدیدترین شکنجهها را نصیبتان کنم ولی شانس آوردید که یکی از نگهبانان عراقی که دیشب نگهبان بوده آمده پیش من و گفته است که استارت خراب بوده و من خودم بردم آنرا عوض کنم و من هم فهمیدم که کار شما نبوده پس دیگر کاری به شما ندارم و فهمیدیم که افسر استخبارات خود استارت لامپ مهتابی را برداشته تا بهانهای برای تنبیه داشته باشد.
بهاروند با اشاره به اینکه احیای تفکر شهدا رسالت ما در برابر خونشان است، عنوان کرد: به مدت ۵ سال اسیر بودم و سرانجام ۲۰ شهریور ۶۹ در حالیکه حتی خانوادههای ما هم خبر نداشتند و تا آن موقع فکر میکردند ما مفقودالاثر شدهایم به وطن برگشتیم.
این آزاده تصریح کرد: توصیه من به نسلهای جدید این است که خاطرات، دست نوشتهها و وصیتنامههای شهدا را بخوانند و بدانند این انقلاب به سادگی به دست نیامده، خیلی بها داده و بسیاری از دلاور مردانمان شهید شدهاند و امروز باید تا پای جان خود از این انقلاب و نظام دفاع کنیم.
انتهای پیام