زمان میگذرد و هر روز ما بیشتر عادت میکنیم؛ عادت میکنیم به آمار مرگهای روزانه، چهل نفر...هشتاد نفر...شصت نفر. عادت میکنیم به قرنطینه، خسته میشویم از در خانه ماندن. از خواندن خبر، آمارمبتلایان به کرونا، آمار مرگ و میر. عادت میکنیم به چهره جدید آدمها در خیابان. عادت میکنیم به ماسکهای رنگ وارنگ. به آدمهای دستکش پوش. به راننده تاکسیهایی که دور خود کاور پلاستیکی کشیدهاند. تا دو ماه قبل آدمهای جامعه ما گرچه ترسخورده و نگران، اما امیدوار بودند که هر چه زودتر دوران استیلای کرونا بر جهان و جان آدمها تمام بشود و برسد آن روز خوش که در آغوش کشیدن عزیزان و دست دادن و دیدن و مهمانیها و آمد و شدها به روال همه دورههای تاریخی زندگی بشری برگردد. تا دو ماه قبل نور امید در چهرههای ترس زده آدمهای خیابان را میشد دید و روزشماری آنها را برای پایان این بیماری ناکجا آبادی. اما هر روز که گذشت عادتمان به زندگی با شمایل جدید آدمهای ماسک زده بیشتر شد. در کوچه و خیابان و مغازه و شرکت و اداره بازتر شد و کسب و کار آغاز. چرخ اقتصاد و جامعه باید بچرخد و زندگی در هر شرایطی باید ادامه یابد. پس عادت کردیم به ماسک و آدمهای ماسکی و دیگر کمتر می پرسیم از روز پایان کرونا. کمتر میپرسیم از علایم کروناییها. کمتر رعایت میکنیم در مغازهها و مهمانیها و محل کار و شرکت و اداره. پذیرفتهایم که کرونا هست و ما هم هستیم. او کار خودش را میکند ما هم زندگی خودمان را. تنها با اضافه شدن یک وجب پارچه سفید و گاه آبی بر چهره همدیگر.
پرسه در خیابان - ۳۳
عکس: محدثه زارع - هادی زند - رحیم بنی اسد آزاد - شیما مسجدی / ایسنا