بازخوانی یک گفت‌وگو پس از ۱۶ سال / نصرت کریمی و «صورتک‌»هایش

«اگر چه بیش از نیم قرن است که در هنر گریموری فعال نیستم ولی آتش عشق به این هنر هنوز در درونم شعله می‌کشد و حاصل این عشق آتشین مجسمه‌هایی است که از کاراکترهای گوناگون ساختم و نام ”صورتک”‌ بر آنها نهاده‌ام. از سال ۱۳۵۷ تاکنون دوازده نمایشگاه از این صورتک‌ها برگزار کردم. در حدود پانصد صورتک ساختم که حدود دویست اثر به فروش رفته و بقیه در آتلیه شخصی موجود است و هنوز به این کار که دنباله هنر گریم است بها می‌دهم.»

به گزارش ایسنا، نصرت کریمی - بازیگر، کارگردان و گریمور تئاتر و سینمای کشور - سال ۸۲ در گفت‌وگویی با ایسنا از خاطرات خود با عنوان «چگونه بهترین چهره‌پرداز در دهه ۱۳۲۰ شناخته شدم» سخن گفته بود که به بهانه درگذشت این هنرمند بازخوانی می‌شود.

وقتی شاگرد تنبل هنرستان صنعتی شاگرد ممتاز هنرپیشگی می‌شود

«شانزده ساله بودم و هنرجوی هنرستان صنعتی ایران و آلمان در بخش آهنگری که یک شب به اتفاق برادرم استاد زنده یاد علی کریمی به تئاتر هنرستان هنرپیشگی رفتم. نمایش تمام‌ آهنگی (پیراهن مراد) اثر زنده یاد معزالدیوان فکری را نمایش می‌دادند. من تا آن زمان به غیر از نمایش‌های سیاه بازی که در عروسی یا روی تخت حوضی اجرا می‌شد، در صحنه تئاتر نمایشی ندیده بودم. آن شب چنان با تمرکز ذهن،‌ اشعار و آهنگ‌های این نمایش را بلعیدم که در راه مراجعت به خانه، از سر تا به آخر آن را برای برادرم خواندم. هنوز هم پس از شصت و اندی سال، چند بیتی از آن را به خاطر دارم. چند روز بعد، چهار بعدازظهر که از هنرستان صنعتی مرخص شدم، برای نامه‌نویسی به هنرستان هنرپیشگی رفتم. برای دوره سوم داوطلب می پذیرفتند. یکی از شرایط ورود، داشتن مدرک سیکل از دبیرستان بود که هنرجویان پس از گذراندن دوره دو ساله به اخذ دیپلم پنجم متوسطه نائل می‌شدند. من چون در کلاس نهم هنرستان رفوزه شده بودم و هنوز مدرک سیکل اول را دریافت نکرده بودم، به مشکل برخوردم. اما برادرم علی کریمی که ۱۳ سال از من بزرگتر بود، با کمک چند نفر از اساتید مثل زنده‌یادان رفیع حالتی و نعمت میری که از مدرسه کمال‌الملک آن را می‌شناخت، مشکل مرا حل کرد.

قرار شد من به طور مستمع آزاد در کلاس‌های درس حاضر شوم، تا سال دوم که مدرک سیکل اول صنعتی را به دست می‌آورم به عنوان شاگرد رسمی به تحصیل ادامه دهم. به این طریق هر روز پس از تعطیل شدن هنرستان صنعتی، از ساعت ۱۶ تا ۲۰ در هنرستان هنرپیشگی حاضر می‌شدم.

در اینجا لازم می‌دانم به یک نکته بسیار مهم در امر آموزش و پرورش اشاره کنم که به طور اتفاقی تا مغز استخوان، در آن زمان درک کردم و چندین دهه بعد در اثر مطالعه دریافتم که این نکته یکی از اصولی‌ترین مبانی آموزش و پرورش است که تا به امروز هنوز مورد توجه قرار نگرفته است. من که در هنرستان صنعتی یکی از تنبل‌ترین شاگردان بودم، در هنرستان هنرپیشگی، بین ۳۰ نفر شاگرد که همگی از من مسن‌تر بودند، از همه زرنگ‌تر بودم. دروسی نظری مثل تاریخ تئاتر، تاریخ ادبیات، تاریخ لباس، روانشناسی و مخصوصا گریم را چنان با تمرکز ذهن گوش می‌کردم که گوئی می‌بلعیدم. در دروس عملی مثل فن بیان، سولفژ، ژیمناستیک و بازیگری سرآمد همه بودم و پیوسته مورد تشویق استادان قرار می‌گرفتم. پیشرفت من چنان سریع بود که پس از ۶ ماه هنگامی که چند نفر از تجدیدی‌های دوره دوم برای امتحان مجدد آمده بودند، من داوطلبانه همراه آن‌ها در امتحان نهائی شرکت کردم. وقتی برای اجازه به دفتر هنرستان رجوع کردم زنده یاد نصر، گفت: تو مردش باش، من موافقم. با مطالعه جزوه‌های دوره دومی‌ها، ۶ ماهه در امتحان نهایی قبول شدم. قرار شد از آن پس فقط در دروس عملی شرکت کنم. اما من کماکان در کلاس‌ها شرکت می‌کردم و اجازه یافتم در برنامه‌های تئاتر که توسط فارغ‌التحصیلان دوره‌های اول و دوم اجرا می‌شد به طور عملی همکاری داشته باشم. هر شب پس از کلاس به پشت صحنه می‌رفتم و زیر نظر گریمور (محروم کنعانی) کارآموزی می‌کردم، گاهی هم نقش‌های کوچکی بازی می‌کردم. چه چیز باعث شد که شاگرد تنبل هنرستان صنعتی شاگرد ممتاز هنرستان هنرپیشگی شود؟ من که از هیچ نظر عوض نشده بودم، موقعیت عوض شده بود.

از این تجربه به این نتیجه رسیدم که انسان‌ها هم مثل اشیاء هر کدام برای کاری ساخته شده‌اند که در آن کار صاحب استعداد هستند. سوزن، لامپ و صندلی سه شیئی مفید و مورد استفاده هستند. اگر جای آن‌ها را عوض کنیم، صندلی روشنائی نمی‌دهد، با لامپ نمی‌شود خیاطی کرد و روی سوزن هم نمی‌شود نشست. با جابجا کردن این اشیاء در واقع سه چیز مفید را عاطل و باطل کرده‌ایم. کسی که استعداد موسیقی دارد اگر در رشته پزشکی تحصیل کند، در واقع جامعه از یک موزیسین خوب محروم شده است و خود این شخص هم در تمام عمر ناخوشبخت زندگی می‌کند. انسان‌ها اگر در حیطه استعداد و علاقه‌ خویش حرفه‌ای انتخاب کنند، گام‌های فرسنگی بر می‌دارند، کار برای آنها جنبه تفریح خواهد داشت. هم برای خود و هم برای اجتماع مفید خواهند بود این که همه والدین اصرار دارند فرزند آن‌ها دکتر یا مهندس شوند یک خطای فکری است. بهتر است استعداد فرزندان خود را ارزیابی کنیم و آنها را در مسیر استعداد ذاتی ایشان پرورش دهیم. در دنیا، حرفه خوب و بد وجود ندارد متخصص خوب و بد وجود دارد و متخصص بد کسی است که در رشته عوضی تحصیل کرده باشد.

ساخت رنگ‌های گریم با فرمول رنگ‌سازی کنعانی

در سال‌های بعد و قبل از شهریور ۱۳۲۰ که دنیا درگیر جنگ بین‌الملل دوم بوده اجناس لوکس و از آن جمله مداد آرایش به کشور وارد نمی‌شد. بهای یک مداد آرایش پنج تومان بود، در حالی که دستمزد بیشتر بازیگران دو تومان برای هر اجرا بیشتر نبود. من که ساختن رنگ‌های گریم را به شیوه کنعانی یاد گرفته بودم، به فکرم رسید که مداد گریم را هم بسازم. فرمول رنگ سازی مرحوم کنعانی این طور بود که روغن پیه گاو را با رنگ پودر مخلوط می‌کرد، کمی هم وانیل به آن اضافه می‌نمود که معطر باشد. من روغن پیه گاو را با ۱/۴ موم با حرارت به صورت مایع در آوردم و مقداری دوده به آن اضافه کردم، وقتی منجمد شد، کاربرد آن را آزمایش کردم، عینا مداد آرایشی کار می‌کرد. تنها چیزی که کم داشتم چوب مداد بود که تعدادی به دکه خراطی سفارش دادم. چوب مداد به طول ۱۲ سانتیمتر و قطر ۱/۲۱ سانتی‌متر که سوراخی به قطر نیم سانتی‌متر در آن تعبیه شده بود. مایع سیاه را در سوراخ چوب ریختم و هنگامی که منجمد شد، مداد را تراشیدم. تا مغز آن بیرون آمد. با خوشحالی مشاهده کردم که عین مدادهای فرنگی کاربرد دارد. به همین طریق مداد قهوه‌ای را هم با رنگ قهوه‌ای ساختم. روز بعد،‌ دو نمونه از این مدادها را به رئیس هنرستان مرحوم سیدعلی خان نصر نشان دادم. او در زنگ تفریح درباره استعداد خلاقه برای هنرجویان سخنرانی کرد و به عنوان نمونه زنده، دست مرا که در کنارش ایستاده بودم بلند کرد و گفت: ما اینجور هنرجو می‌خواهیم.

تشویق زنده یاد نصر که در آن زمان ضمنا در مقام معاونت وزارت پیشه و هنر یکی از رجل سیاسی بنام بود، در بالا بردن اعتماد به نفس نوجوانی مثل من که در هنرستان صنعتی همیشه مورد شماتت و تنبیه معلمین قرار می‌گرفت، فوق‌العاده موثر افتاد. از آن پس جعبه‌های رنگ گریم و مدادهای آرایشی مرا همه بازیگران می‌خریدند. مرحوم کنعانی هم فقط نقش اول‌ها را گریم می‌کرد و بقیه را به من می‌سپرد. از طریق فروش جعبه رنگ گریم به بهای صد ریال و مداد آرایشی به بهای ۲۵ ریال، در سن ۱۷ سالگی از نظر مالی خودکفا شدم و حتی به مخارج خانه هم کمک می‌رساندم.

در سال ۱۳۲۱ که تئاتر کشور در سالن تابستانی، در کوچه برلن، توسط چند نفر از بازیگران به طور تعاونی، به سرپرستی زنده یاد تفرشی آزاد افتتاح شد، اولین قرارداد بازیگری و گریموری به مبلغ ۱۵۰ تومان ماهیانه با من منعقد کردند. در همان سال ۱۳۲۱ روزنامه یزدان به سردبیری منصور جعفریان، طی مصاحبه‌ای عکس مرا منتشر کرد که برای اولین بار به عنوان هنرمند جوان، بازیگر و گریمور به افکار عمومی معرفی شدم.

از شاگردی تا گریموری در گروه نوشین

در سال ۱۳۲۲ که زنده یاد سید عبدالحسین نوشین تئاتر فرهنگ را در محل تئاتر پارس فعلی پایه‌گذاری کرد، عده‌ای از شاگردان خود را که در هنرستان هنرپیشگی طی دو سال تحت تعلیم قرار داده بود، در کنار بازیگران حرفه‌ای مثل زنده‌یاد حسین خیرخواه، حسن خاشع و صادق بهرامی به همکاری دعوت کرد. خانم توران مهرزاد نیز برای اولین بار در این تئاتر به جمع بازیگران پیوست و خوش درخشید. دکوراتور و گریمور تئاتر فرهنگ، ناپلئون سروری بود و من به عنوان بازیگر و دستیار ناپلئون با حقوق ماهیانه دویست تومان استخدام شدم. ناپلئون به اتفاق برادرش سروری، نقاشی و دکورسازی تئاتر را در مسکو آموخته بودند. به خاطر دارم که وقتی در جامعه باربد، نمایشنامه ( توران دخت) اثر شیلر روی صحنه آمد،‌ در شب افتتاح، تماشاگران به محض بالا رفتن پرده برای شکوه دکوری که ناپلئون سروری ساخته بود،‌ با شور و هیجان کف زدند. من که دستیار ناپلئون بودم، ماسک‌های کاریکاتوری قضات دادگاه را با ابعاد ۴۰×۶۰ سانتی‌متر با پاپیه ماشه ساختم. در تئاتر فرهنگ هم که ناپلئون دکوراتور و گریمور بود. من دستیاری او را برعهده داشتم.

باید اقرار کنم که بعد از نوشین که در فن بیان، میزانسن و بازیگری بهترین استاد ایرانی من بود، در زمینه دکورسازی و گریم از ناپلئون سروری بسیار آموختم. تئاتر فرهنگ در اردیبهشت ۱۳۲۳ با نمایشنامه‌ و این اثر بن جان سون افتتاح شد و مورد استقبال پرشور مردم به ویژه روشنفکران قرار گرفت. در آن زمان که جمعیت تهران در حدود ۲۵۰ هزار نفر بود، برنامه‌های تماشاخانه تهران و هنر بیشتر از یک هفته تماشاچی نداشت و آنها ناچار بودند هر هفته نمایشنامه جدیدی روی صحنه بیاورند. نمایشنامه ولپن پانزده شب با سالن پر ادامه یافت که در آن زمان یک رکورد دو برابر محسوب می‌شد. در چند شب اجرای ولپن، ناپلئون نقش‌های اول را گریم می‌کرد و گریم نقش‌های کوچک‌تر بعهده من بود. زنده یاد نوشین که برای اعتلای هنر نمایش اعتقاد داشت که به جوانان بااستعداد باید میدان داد، وقتی کار مرا مشاهده کرد در شب سوم اجرا، در حضور همه به من گفت: امشب تو مرا گریم کن. اعضای گروه که به استاد اعتقاد مراد و مریدی داشتند، از شب بعد همه داوطلب شدند که من آنها را گریم کنم و از آن پس من شدم گریمور گروه نوشین.

در همان ایام که من در ساخت دکور دستیار ناپلئون بودم، یک روز به اتفاق او به کتاب فروشی شوروی واقع در خیابان سعدی رفتیم. او می‌خواست کتاب‌هایی درباره تکنیک افکت‌های دکور تئاتر خریداری کند. او کتابی را درباره هنر گریم به من معرفی کرد که خودش قبلا خریداری کرده بود و اظهار داشت: کریمی جان اگر می‌خواهی هنر گریم علمی را یاد بگیری، یک جلد از این کتاب بخر، گفتم من که روسی نمی‌دانم. استاد با لبخند جواب داد: عکس‌های این کتاب هم برای تو آموزنده است ، با نگاه کردن به عکس‌های این کتاب کلی چیز یاد می‌گیری. توصیه استاد را پذیرفتم و با تورق کتاب مزبور به نظر استادم آفرین گفتم. از آن روز تا به حال یعنی طی بیش از نیم قرن، آنچه کتاب درباره هنر گریم به زبان‌های فرانسه،‌ انگلیسی، المانی،ایتالیائی و چکی و روسی به طرق مختلف به دست آوردم، از هیچ کدام به اندازه آن کتاب آموزش نگرفتم. کتاب مزبور که در سال ۱۹۳۹ میلادی توسط p.a.paypya استاد گریم در مسکو به چاپ رسیده است، تمام فوت و فن این هنر، تاریخ ماسک های باستانی و اسطوره‌ای ، تاریخ آرایش مو در ادوار مختلف، پروک سازی، گریم با رنگ، گریم پلاستیک، شبیه‌سازی و ساختن کارکترهای گوناگون، ریش و سبیل مصنوعی و طرز قلاب زدن مو روی تورهای نامرئی، گریم های فانتزی، تبدیل چهره انسان به حیوانات، و طرز ساختن رنگ‌های گریم و ضمیر مخصوص برای اضافه کردن بینی و چانه بنام خمیر (گوموز) را با تصاویر نمونه آموزش می‌داد. تبدیل مو به ”کرپه” برای ریش و سبیل مجعد و بافت (ترمه) برای ساختن کلاه گیس و ... را از این کتاب آموختم.

تاثیر یک کتاب بر نصرت کریمی و خاطراتی از رواج یافتن تئاتر لاله‌زاری

اما به علت ندانستن زبان روسی، برای استفاده از متن تئوریک کتاب، از شاهین سرکیسیان کمک گرفتم. او که شیفته هنر تئاتر بود، در گروه نوشینی مسئولیت تهیه آکسسوار را بر عهده داشت، ضمنا در کلاس‌های خصوصی زبان فرانسه و روسی را هم تدریس می‌کرد. حق‌التدریس زبان روسی ساعتی دو تومان بود. از او خواهش کردم هفته‌ای دو ساعت کتاب گریم را به همین نرخ برای من ترجمه کند. با رغبت دوستانه پذیرفت. در کافه لاله‌زار که پاتوق روشنفکران و هنرمندان دهه بیست بود، با زنده یاد سرکیسیان کتاب گریم را طی شش ماه ترجمه کردیم. او مطالب را شفاهی ترجمه می‌کرد و من کتبی به زبان فارسی قابل فهم می‌نوشتم. او چون با هنر گریم آشنائی نداشت، گاه مطالب را به درستی درک نمی‌کرد ولی من که عملا دست‌اندرکار این هنر بودم می‌فهمیدم مقصود نویسنده چیست. کتاب و ترجمه را شب‌ها به اتاق گریم تئاتر فرهنگ می‌بردم و آنچه به طور نظری آموخته بودم، روی چهره بازیگران عملا تجربه می‌کردم. در سال ۱۳۲۴ گروه نوشینی به علت اختلاف سلیقه با صاحبان تئاتر، از تئاتر فرهنگ کناره گرفت. گروه دیگری به اتفاق چند نفری از گروه نوشینی، به اجرای نمایش‌هایی در سطح پائین‌تر پرداختند که بعدها این سبک نمایش به سبک ـ تئاتر لاله‌زاری - مشهور شد که انضباط کارهای نوشین را نداشت.

بنابراین من در گریم بازیگران، آزادی عمل کامل داشتم و این موقعیت مناسبی بود برای این که بتوانم آموخته‌های نظری را به محک تجربه عملی بزنم. مثلا مرحوم تقی ظهوری را که نقش نوکر به سبک تئاتر سیاه بازی اجرا می‌کرد، هر شب به طریق دیگری گریم می‌کردم. یک شب او را لاغر می‌کردم با قیافه غمگین، شب بعد چاق با قیافه شاد، شب سوم با دماغ منقاری، چهارمین شب با چشم باباغوری، شب بعد با ریش بزی، شب دیگر با ریش، خلاصه هر شب از روی کتاب یک کاراکتری در چهره او می‌ساختم. این یک شانسی بود که می‌توانستم درس‌های نظری کافه لاله‌زار را در تئاتر فرهنگ با آزادی کامل به طور عملی و به طور کاربردی تجربه کنم و کیفیت کارم را اعتلا دهم.

خاطره یک شب اجرا به عنوان بهترین گریمور ایران

به خاطر دارم یک شب که از روی تصاویر کتاب، مرحوم ظهوری را گریم می‌کرد، او با لحن شوخ طبع خود گفت: کریمی جون! امشب هم باز گریم کتبی است؟ طی یک سال تمام آنچه از کتاب آموخته بودم، روی چهره بازیگران به محک تجربه زدم، به طوری که کیفیت کارم از سایر گریمورها به میزان چندین سر و گردن در سطح بالاتری قرار گرفت و حرفه‌ای‌های تئاتر مرا به عنوان بهترین گریمور ایران شناختند. به خاطر دارم در اواسط دهه ۱۳۲۰ که یکی از هنرمندان مشهور روسیه بنام کنی پر به ایران دعوت شده بود که نمایشنامه (خرس)‌ اثر چخوف را در سالن یکی از دانشکده‌ها، با بازیگران ایرانی به روی صحنه آورد، مرا به عنوان بهترین گریمور ایرانی به او معرفی کرده بودند. شب اجرای نمایش با معرفی‌نامه حسین خیرخواه به آن محل رفتم. در شب افتتاح چون شاه و ملکه و رجال دولتی و فرهنگی دعوت شده بودند، نیروهای شهربانی ورود افراد را به دقت زیر نظر داشتند. وقتی معرفی‌نامه را به جناب سرهنگ ارائه دادم، او به دقت آن را خواند و با نگاهی تحقیرآمیز به من که جوانی ۲۱ ساله بودم، اظهار داشت: خود استاد نصرت‌الله کریمی کجا تشریف دارند؟ وقتی جواب دادم خودم هستم، حیرت زده همراه یک پاسبان مرا به پشت صحنه راهنمایی کرد. در پایان نمایش، کنی پر برای تشویق بازیگران به پشت صحنه آمد. بازیگران عبارت بودند از: حسین خیرخواه، توران مهرزاد و محمدتقی کهنموئی. کنی پر از خیرخواه پرسید : گریمور کجا است؟ خیرخواه مرا به او معرفی کرد . گفتگوی زیر بین‌ من و کنی پر به کمک مترجم رد و بدل شد:

او - شما در مسکو تحصیل کردید؟

من - خیر.

او- چطور تشخیص دادید که گریم شخصیت خرس باید به این شکل باشد؟

من- از طریق مطالعه نمایشنامه.

او- چرا سبیلی به این بزرگی به کار بردید که دهان او را بپوشاند؟

من - سبیل اکثر نظامیان روسیه تزاری به همین گونه است.

او - چرا بینی او را به رنگ آلبالوئی سرخ کردید؟

من- او دائم الخمر است، بینی این طور اشخاص به مرور زمان به این رنگ جلوه می‌کند. (‌این نکته را از کتاب گریم فرا گرفته بودم)

کنی پیر دست مرا به گرمی فشرد و اظهار داشت: شخصیت خرس را در تئاتر مسکو که برنامه‌های آن زیر نظر استانیسلاوسکی اجرا می‌شود، عینا به همین شکل گریم می‌کنند، آیا شما فیلم نمایش (خرس)‌ را که توسط گروه فحات اجرا شده است دیده‌اید؟ جواب دادم خیر و او مجددا دست مرا به گرمی فشرد. کسانی که ناظر این گفتگو بودند، با تحسین فراوان مرا مورد تشویق قرار دادند از آن پس در مقالات نقد هنری جراید، از من با عنوان بهترین گریمور خاورمیانه یاد می‌کردند. من هم به علت غرور جوانی واقعا این عنوان تعارف گونه را باور کردم. موقعی به خاطر فکری خودم پی بردم که در پراگ ضمن کارآموزی نزد بزرگترین گریمور تئاتر ملی چکوسلواکی کار هنرمندانه او را از نزدیک مشاهده نمودم. در آنجا، جناب آقای بزرگترین گریمور خاورمیانه فهمید که چقدر نمی‌داند و تا چه اندازه از قافله جهان اول عقب است!

از آموزش در پراگ تا قصه تئاتر سعدی و شایعه علیه نوشین

سال اولی که به عنوان بورسیه در پراگ اقامت گزیدم، صبح‌ها در دانشکده زبان با عده‌ای از دانشجویان خارجی در کلاس زبان چکی شرکت می‌کردم، بعد از ظهرها به طور مستمع آزاد در کلاس‌ها دروس عملی تئاتر عروسکی، زیر نظر اساتید عروسک تئاتر می‌ساختم و بازیگری عروسکی می‌آموختم و شب‌ها پشت صحنه تئاتر ملی پراگ زیر نظر سرپرست گریمورها کارآموزی می‌کردم، پروک سازی، قلاب زدن مو روی کلاه گیس و گریم پلاستیک با لاتکس را در آنجا آموختم، در سال ۱۳۲۵ که نوشین به اتفاق سرمایه‌گذاران آقایان حریری، و شیخی و عمویی در حال ساختن تئاتر فردوسی با سن گردان بود، من در جامعه باربد به سرپرستی اسماعیل‌خان مهرتاش، به عنوان کارگردان، بازیگر و گریمور همکاری داشتم. در نمایشنامه‌های ” خاقان میر فقیه، ازدواج قراردادی، عزیز و عزیزه بازیگر و گریمور بودم و نمایش ازدواج قرن اتم را کارگردانی و بازی کردم. در سال ۱۳۲۶ که تئاتر فردوسی افتتاح شد، من مجددا به عنوان بازیگر و گریمور در آنجا استخدام شدم، ضمنا دستیاری ناپلئون را در ساخت دکور به عهده داشتم. در تابستان ۱۳۲۷ بین شرکای تئاتر فردوسی اختلاف افتاد وآقای عموئی از شرکا جدا شد و به قصد پایه‌گذاری تئاتر سعدی و جلب بازیگران گروه، شایع کرد که نوشینی با زدوبند سوء استفاده مالی کرده است.

افراد گروه که این توطئه را حقیقت پنداشتند دست جمعی از تئاتر فردوسی استعفا دادند. زنده یاد نوشین ناچار شد با شاگردان کلاس که در تئاتر فردوسی آموزش می‌دیدند و عده‌ای از بازیگران حرفه‌ای دیگر مثل صادق بهرامی، عباس زاهدی، مهدی امینی، زنده یاد رقیه چهره‌ازاد ، اعلم دانائی، مهین دیهیم و چند نفر دیگر،‌ نمایشنامه سنگین (پرنده آلی) اثر مترلینگ را روی صحنه آورد. من که مثل سایر افراد گروه فریب این توطئه را خورده بودم روزی در خیابان لاله‌زار با مرحوم نوشینی برخورد کردم، استاد با لحن گله‌آمیزی اظهار داشت: تو هم این گفته‌های عموئی را باور می‌کنی؟ گفتم : چون خلافش را نشنیده ام،‌ مثل همه باور می‌کنم. استاد برای نهار مرا به منزل خویش دعوت کرد و گفت: امروز بعدازظهر عموئی برای جلب همکاری من می‌آید. می‌خواهم تو شاهد گفتگوی ما باشی. هنگام ورود عموئی من پشت پرده اتاق مجاور گوش ایستادم. نوشین به عموئی گفت: تو رفتی هو انداختی که من با سوءاستفاده مالی سر افراد گروه را کلاه گذاشتم، حالا آمدی از من دعوت به همکاری می‌کنی؟ عمویی در جواب اظهار داشت: آخه استاد سرمایه‌ام در خطر بود، ناچار بودم برای جلب افراد گروه به تئاتر سعدی این مطلب را بگویم. اما اگر شما هم قول همکاری بدهید، در حضور همه از این دروغی که گفتم پوزش می‌طلبم. نوشین تقاضای او را نپذیرفت.

 وقتی عموئی رفت به من گفت: حاضری در حضور جمع آنچه شنیدی شهادت دهی؟ گفتم با کمال میل و همین گونه عمل کردم تا زمینه برای آشتی گروه با استاد فراهم شد. اما نمایشنامه پرنده آبی بدون همکاری گروه که به تئاتر فردوسی برگشته بودند به روی صحنه رفت و عمویی ناچار شد خانه کلنگی در چهار راه فجرالدوله را که برای ساختن تئاتر سعدی خریداری کرده بود بفروش برساند. از افراد گروه فقط من در پرنده آبی به عنوان گریمور همکاری داشتم. در این نمایشنامه عده زیادی بازی داشتند که گریم اکثر آنها بسیار دشوار بود. بازیگران عبارت بودند از: صادق بهرامی در نقش ”‌نان”‌صادق شباویز در نقش ” سگ” اکبر مشکینی ” قند” رضا رخشانی ” آتش”‌جلال ریاحی” پدر بزرگ”‌، عباس زاهدی ” پدر” خانم لرتا ”‌تاریکی ”‌، رقیه چهره آزاد ” مادر بزرگ” خام ریاحی ” شیر خوراکی”،‌اعلم دانائی ”‌روشنائی” ، میهن دیهیم ”‌جادوگر” ، مهین اسکوئی ”‌گربه” ، یوسفی ” آب”‌، خامنه‌ای ” مادر” و دو کودک در نقش‌های ”تقییل وی قیل” من چون دست تنها بودم برای گریم دشوار این عده به چهار تا پنج ساعت وقت نیاز داشتم. چون تئاتر ساعت ۷ شروع می‌شد، اولین نفر زنده یاد مهین دیهیم بود که طی دو ماه، ایثار گرانه ساعت ۳ بعدازظهر در اتاق گریم حاضر می‌شد. گریم او که از همه مشکل‌تر بود در حدود سه ربع ساعت وقت می‌گرفت. در آن زمان هنوز گریم پلاستیک با لاتکس اختراع نشده بود. من ناچار بودم برای دِفرمه کردن چهره جادوگر، از پنبه و جوراب نایلون استفاده کنم. بقیه بازیگران هر کدام بین یک ربع تا نیم ساعت روی صندلی گریم بودند. بازیگرانی که در پرده‌های دوم به بعد بازی داشتند. پس از شروع نمایش برای گریم حاضر می‌شدند. من از ساعت ۱ بعدازظهر تا ۹ شب مدام مشغول کار بودم و پس از پایان نمایش هم برای پاک کردن گریم‌های دشوار لازم بود حضور داشته باشم. با وجودی که نیمه شب برای استراحت به منزل می‌رسیدم، ذره‌ای احساس خستگی نمی‌کردم زیرا چنان با شور و شوق به کارم علاقه‌مند بودم که گذشت زمان را در هنگام کار احساس نمی‌کردم. جوانان اگر بدانند که عشق ورزیدن به کار دلخواه در حکم تفریح است، هرگز به حرفه غیر دلخواه روی نمی‌اورند.

وقتی گریموری در کارنامه نصرت کریمی کمرنگ شد 

تئاتر فردوسی تا پانزدهم بهمن ۱۳۲۷ که شاه در دانشگاه مورد سوء قصد قرار گرفت، با استقبال پرشور مردم نمایشنامه‌های ” ولپن، مستنطق،‌ مردم، پرنده آبی، سرگذشت، سه دزد و دختر شکلاتی را به اجرا گذاشت. پس از پانزدهم بهمن دو تئاتر فردوسی هم بسته شد و نوشین همراه سایر سران حزب توده به زندان محکوم شد. در غیاب نوشین تئاتر سعدی با سرمایه عمویی و کارگردانی زنده یادان حسین خیرخواه و خانم لرتا در سال ۱۳۲۹ افتتاح شد. من در این تئاتر مجددا به عنوان بازیگر و گریمور استخدام شدم. برنامه‌های این تئاتر در حدود دو ماه با سالن پر روی صحنه برد. بهای بلیت‌ها پنج، چهار سه و دو تومان بود که از یک هفته قبل به فروش می‌رسید. بازیگران دستمزدهای قابل ملاحظه‌ای دریافت می‌کردند. حقوق من ماهیانه دو هزار تومان بود که این رقم در سلسله مراتب دولتی حقوق وزیر بود. من با تمام ولخرجی‌هایی که می‌کردم، در ماه بیش از سیصد تومان خرج نداشتم. با اندوخته‌ای که از همین درآمد کسب کردم توانستم در پانزدهم بهمن ۱۳۳۱ پس از ازدواج با اعلم دانائی برای تحصیل عازم اروپا شوم. یک ماه قبل از عزیمت، آقای حسن نوری را که یکی از شاگردان با استعدادم بود برای جای گزینی خودم آماده کردم. او تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که تئاتر سعدی به آتش کشیده شد،‌ گریمور تئاتر سعدی بود. من پس از یازده سال تحصیل و کار در تئاتر، سینما و تلویزیونی با مدرک فوق لیسانس در کارگردانی سینما و فیلم‌های انیمیشن و عروسکی، در اردیبهشت ۱۳۴۳ به ایران مراجعت کردم و از آن پس جز تدریس در کلاس‌ها شبانه و بعدا در دانشکده هنرهای دراماتیک، به ندرت در چند نمایش به عنوان گریمور همکاری داشتم.

در نمایش (گناهکاران بی گناه) بازیگر و گریمور بودم. در نمایشنامه‌های (پهلوان اکبر می‌میرد) و (غروب در دیار غریب) به کارگردانی آقای عباس جوانمرد گریمور بودم و در فیلم گاو به عنوان طراح گریم به دوست عزیزم مهرجویی یاری رساندم. از آن پس مشغله‌های کارگردانی و بازیگری مجالی برای پرداختن به این هنر مورد علاقه‌ام باقی نگذاشت. در تمام دورانی که گریمور حرفه‌ای بودم، در هر تئاتری که استخدام می‌شدم، کلاسی برای آموختن هنر گریم به علاقمندان دایر می‌کردم و آنچه می‌دانستم بی‌ریا به شاگردانم می‌اموختم. گاهی دوستان از سر دلسوزی به من گوشزد می‌کردند: کریمی جان آنچه بلدی به این‌ها یاد نده یه وقت جلوت شاخ میشن. در جواب این دوستان می‌گفتم: این‌ها اگر فاقد استعداد خلاقه باشند هرگز نمی‌توانند با آگاهی به فوت و فن‌ها جلوی من شاخ شوند و اگر صاحب استعداد باشند از طریق دیگری به تکنیک دسترسی پیدا می‌کنند فقط کمی دیرتر. ضمنا بی‌رقیب بودن برای من این خطر را دارد که با خیال راحت در جا بزنم. رقیب موجب رقابت می‌شود و رقابت موتور پیشرفت بیشتر مرا روشن می‌کند، پس آموزش به شیفتگان هنر گریم به سود من هم هست.

امروز که بیش از نیم قرن از آن زمان گذشته است، درست بودن این نظر را بیشتر احساس می‌کنم، مخصوصا استادانی که خود شاگردان بسیار پرورش داده‌اند وقتی در مصاحبه‌های خود اظهار می‌دارند: استاد من نصرت کریمی بوده است به رضایت خاطری دست می‌یابم که موجب آرامش روح و سلامتی جسم است. در پایان باید اقرار کنم که اگر چه بیش از نیم قرن است که در هنر گریموری فعال نیستم ولی آتش عشق به این هنر هنوز در درونم شعله می‌کشد و حاصل این عشق آتشین مجسمه‌هایی است که از کاراکترهای گوناگون ساختم و نام ”صورتک”‌ بر آنها نهاده‌ام. از سال ۱۳۵۷ تاکنون دوازده نمایشگاه از این صورتک‌ها برگزار کردم. در حدود پانصد صورتک ساختم که حدود دویست اثر به فروش رفته و بقیه در آتلیه شخصی موجود است و هنوز به این کار که دنباله هنر گریم است بها می‌دهم.»

به گزارش ایسنا، نصرت کریمی هنرمند قدیمی سینما و تئاتر امروز 12 آذر ماه  به دلیل کهولت سن در 95 سالگی در منزل‌اش درگذشت.

انتهای پیام

  • سه‌شنبه/ ۱۲ آذر ۱۳۹۸ / ۱۴:۴۶
  • دسته‌بندی: سینما و تئاتر
  • کد خبر: 98091208645
  • خبرنگار : 71219