به مناسبت روز جهانگردی؛

سفر، کسب‌وکار من است

۱۲ سالِ آزگار هر روز سر ساعت پنج‌ونیم بیدار می‌شده، ورزش می‌کرده، قهوه می‌خورده و سرِ کار می‌رفته اما یک‌باره همه‌چیز را رها می‌کند تا جهان را با سفر کردن بشناسد.

به گزارش ایسنا، ۳۸ ساله است. هم سابقه تدریس در مدرسه را دارد و هم کارمندیِ بیمارستان اما  هیچ‌چیز به‌اندازه «سفر» که در فرهنگ واژگان او مترادف با «زندگی» است، او را به دنیا و بیشتر از همه، به خودش گره نزده. سحر طوسی، داستان جهانگرد شدنش را این‌گونه برای خبرنگار ایسنا روایت می‌کند: 

«سال‌ها مجبور بودم هر روز صبح زود از خواب بیدار شوم، ورزش کنم، قهوه بخورم و سر کار بروم اما حتی همان سال‌ها هم روزهای پنجشنبه با کوله‌پشتی سر کار می‌رفتم و بعد از پر کردن ساعت، سوار اتوبوس می‌شدم و سفر می‌کردم. طوری برنامه‌ریزی می‌کردم که شب جمعه سوار اتوبوس باشم و صبح شنبه دوباره با کوله‌پشتی، سر کار. برای سفرهای طولانی‌تر هم مرخصی بدون حقوق می‌گرفتم اما بعد از ۱۲ سال دیگر تحمل این وضعیت را نداشتم. ازدیک‌طرف دلم به حقوق خوش بود اما از طرف دیگر، تلخی یک زندگی روزمره کامم را زهر می‌کرد.  

نشستم و دیدم که  من چقدر هر روز کارهای تکراری می‌کنم و حرف‌های تکراری می‌زنم؛ منی که هرلحظه ممکن است دیگر نباشم یا اگر شانس بیاورم و پیر شوم، باید غروب‌ها به این صبح تا عصرهای ازدست‌رفته فکر کنم و بعد مثل همه موسفیدها، این رسم کهن را به‌جا بیاورم و به جوان‌های دوروبرم بگویم: «قدر جوانی‌تان را بدانید.»

بله من آن زمان هم‌ سفر می‌کردم، اما سفر نبود، سک سک بود! در حدی که دلم خوش باشد فلان مکان را دیده‌ام.

یک‌بار رفتم تربت‌حیدریه تا از نزدیک شاهد مراحل زعفران چینی باشم. دو روز مرخصی داشتم و نتوانستم صفر تا صد این کار را ببینم، اتفاقی که در شفت هم برایم تکرار شده و حسرت دیدن همه مراحل برداشت برنج را به دلم گذاشته بود. در سفرنامه‌ها می‌خواندم که جهانگردها گاهی یکی دو سال در سفر بوده‌اند و به خودم می‌گفتم: نگاه کن، همه‌چیزت نصفه‌نیمه است؛ هم کارت و هم‌سفرت. راستش را بخواهید، فکر می‌کردم حقوقی که می‌گیرم رشوه‌ای است برای اینکه آرزوهایم را فراموش کنم! تصمیمِ ترک کار مدت‌ها ذهنم را مشغول کرده بود اما می‌گفتم باید تا پیدا کردن یک شغل جایگزین صبر کنم.  

گذشت و گذشت تا اینکه در جشنواره گل نرگس شرکت کردم و بعد، اتفاقی به شیراز و حافظیه رفتم. آقای حافظ، با این بیت، کار مرا یکسره کرد:

 غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است

من دیگر به تهران برنگشتم! یک ماه شیراز ماندم و از همان‌جا راهی سفر فیلیپین شدم. چه کارمند بدی!»

این خانم جهانگرد، تنها و آهسته سفر می‌کند و برای این کار دلایلی هم دارد: «اولین سفرهای من با شرکت در تورهای طبیعت‌گردی آغاز شد. خیلی خوش می‌گذشت اما وقتی برمی‌گشتم می‌دیدم فقط کمی خندیده‌ام  و یک عالم کوله کشی کرده‌ام. برای همین تصمیم گرفتم تنها سفر کنم. مقصد اولین سفر تنهایی من ترکیه بود. هم سخت بود، هم خوش گذشت. همراهی نداشتم برای همین با آدم‌های آن کشور حرف زدم و ترکی یاد گرفتم. آنجا فهمیدم چه کلمات مشابهی بین ما و ترک‌ها هست. برگشتم و در ایران هم تنها سفر کردم. من عاشق داستان بودم و سعی می‌کردم داستان آدم‌های شهرهای مختلف را بشنوم. یادگرفتن زبان‌ها و لهجه‌های مختلف، اعتمادبه‌نفس مرا بالا برد و زندگی در بطن مردم، جهان‌بینی مرا دگرگون کرد.»

سفر به عراق و دیدن آن سرزمین تاریخی، میل به خواندن تاریخ را در او شعله‌ور می‌کند و مطالعه، اهمیت شناخت «خود» را در جان او می‌کارد: «آدمی که خودش را بشناسد راحت‌تر مشکلات را از سر راهش برمی‌دارد و به هدفش می‌رسد.»

توصیه او به سفر اولی‌ها چنین است: «اول: خودتان را بشناسید. دوم: دو برنامه داشته باشید که اگر برنامه یک به هم خورد سفرتان خراب نشود و برنامه دو را پیاده کنید. سوم: جستجو کنید هم پیش از سفر، هم در سفر و هم بعد از سفر. من یک شعار دارم: عشق، جسارت، احتیاط.  برای اینکه سفرتان کم‌هزینه‌تر شود، به‌روز بودن خیلی مهم است. حواستان به تخفیف‌ها باشد از بلیت هواپیما گرفته تا قیمت هتل‌ها و ... رعایت کردن قوانین کشورها هم از خرج‌های ناخواسته جلوگیری می‌کند. زبان کشور مقصد را یاد بگیرید تا کمتر سرتان کلاه بگذارند و با عکاس‌ها دوست شوید که برکات زیادی دارد!»

او از این می‌گوید که چطور شهری یا کشوری فقط و فقط با یک بنا، شهره جهان شده‌اند اما ما با این گنجینه‌های بی‌شمار هنوز که هنوز است در خم یک کوچه‌ایم: «در کشورهای جهان سوم به میراث تاریخی  آن‌طور که بایدوشاید توجه نمی‌شود. در کشورهای دیگر که گاهی فقط یک بنا دارند آن‌قدر از این بنا محافظت می‌شود که بیاوببین و نه‌فقط از جسم بنا محافظت می‌شود بلکه روح آن و قصه‌هایی که درباره آن بنا ساخته‌شده هم از کودکی به بچه‌ها آموزش داده می‌شود تا همه در حفظ تاریخ و میراث کشورشان سهیم باشند. متأسفانه از ناآگاهی است یا کینه یا سیاست، ما هنوز به این درجه نرسیده‌ایم که قدر و قیمت داشته‌هایمان را بدانیم.»

جالب‌ترین خاطره سفرش را این‌گونه تعریف می‌کند: «یک‌بار از مرز عراق تا مرز پاکستان با دوچرخه سفر کردم. قرار بود به شهری برسم و میزبانی منتظرم بود اما بین راه خسته شدم و به یکی از روستاها رفتم. وارد مسجدشان شدم و اجازه گرفتم که شب را آنجا بمانم، چون می‌دانستم در مسجد اهل سنت اتاقی برای مهمان هست. به من اجازه دادند اما چند دقیقه که گذشت همسر خادم مسجد آمد و گفت شما مهمان مایید و باید به منزل ما بیایید.

 مرا به خانه بردند، دوچرخه‌ام را وسط اتاق پذیرایی گذاشتند و همه زنان روستا یکی‌یکی می‌آمدند، می‌نشستد، سؤالاتی مثل اینکه چند سال داری؟ چرا تنها سفر می‌کنی؟ و ... از من  می‌پرسیدند، یک چایی هم می‌خوردند و می‌رفتند. بعد دوباره یک دسته دیگر می‌آمدند و دور اتاق می‌نشستند و با تعجب از من سؤال می‌پرسیدند! پشت در هم جواب‌های مرا برای مردهایشان تکرار می‌کردند.  

به من گفتند: حمام کن، خسته‌ای، لباس‌هایت را می‌شوییم و لباس محلی‌شان را به من دادند. شام به منزل دیگری رفتم و صبح همه آمدند و با کلی لقمه و خوراکی بدرقه‌ام کردند!  قول هم گرفتند که یک‌بار دیگر بروم و بیشتر بمانم. این جالب‌ترین خاطره من است.»

این خانم جهانگرد، کلِ زندگی را یک سفر می‌داند: «ما آدم‌ها از زمانی که به دنیا می‌آییم تا زمانی که از دنیا می‌رویم در سفریم. با دیدن آدم‌ها و مکان‌های مختلف تغییر می‌کنیم، عوض می‌شویم و از همه مهم‌تر خودمان را می‌شناسیم. خب، اگر خودمان را درست نشناسیم سفر ما به مقصد نمی‌رسد.»

  • جمعه/ ۵ مهر ۱۳۹۸ / ۱۱:۲۸
  • دسته‌بندی: اصفهان
  • کد خبر: 98070503500
  • خبرنگار :