به گزارش ایسنا، روزنامه شهروند در ادامه نوشت: دست آخر نامها را به رأی گذاشتند و تابلوی «بهشت گمشده» به پیشنهاد هیأت امنای مسجد در ورودی روستا نصب شد. ۳۰ کوچه بینشانِ تاجآباد که از چهارسال پیش روستای دوستدار کتاب معرفی شده، اینطور نام گرفتند؛ کوچهای که سه ماه از سال سیل میگیرد، «سیلاب بهاری» (ایوان تورگنیف) نام گرفت، کوچهای که مسجد داشت، «مناجاتنامه» (اثر خواجه عبدالله انصاری)، خیابانی که رودخانهای از آن میگذشت «دُن آرام» (اثر میخاییل شولوخف) و کوچهای که خانه بهداشت در آن بود، «قانون» (اثر ابنسینا).
تاجآباد سفلی را که روستایی در ۲۵ کیلومتری مسیر اصلی همدان - کرمانشاه (اسدآباد) در حاشیه کوه و منطقه شکار ممنوع آلمابلاغ است، با تابلوهای آبی سر کوچههایش میشناسند که نام کتابها به زبانهای فارسی، انگلیسی و کردی بر آن نقش شده است. کار نامگذاری از دوسال پیش آغاز شده بود و تا قبل از آن فقط سه راهِ آبادی اسم داشتند؛ یکی «کانی گلزار»، که چشمه بزرگی داشت و راهسازی آن را خشکاند، یکی راه «اختاچی» بود، مسیری که میرفت به روستای اختاچی در بالادست تاجآباد و آخری راه «ده نو» که به روستایی به همین نام میرسید.
یکی از اهالی آبادی به قباد یاری گفته بود تو به «خوزه آرکادیو بوئندیا» شبیهی. «میگفت با این ایدهها آخرش همسرت تو را به درخت توی حیاط میبندد. بعد ما فکر میکنیم تو جزئی از درختی و فقط همسرت میداند که تو شوهرشی. شوخی میکرد». قباد یاری عضو شورا است و قبلاً، یعنی در زمان راهاندازی کتابخانه معروف تاجآباد، دهیار بوده است. کتابخانه سال ۸۵ راهاندازی شد و اکنون از دو هزار و ۷۰ نفر جمعیت روستا، ۴۵۰ نفر عضو فعال آنند. یاری در گفتوگو با «شهروند» میگوید سرانه مطالعه تاجآباد، متفاوت از دیگر نقاط ایران است و برای همین استقبال از نامهای تازه دور از انتظار نیست.
آقای یاری مردم به نامهای جدید عادت کردهاند؟ مثلا پذیرفتن اسم «آسترید لیندگرن» برای همه آسان بود؟
پذیرفتن نامها بسته به سن آدمهاست. جوانها آنقدر از این اتفاق استقبال کردهاند که برای بقیه ایدهها روحیه گرفتهایم. به علاوه بعد از بازخورد در شبکههای اجتماعی مجازی، کارکردن در فضای جدید هم آسانتر شده است. تاجآباد در سال ۹۴ یکی از عناوین ۲۰ روستای برتر کشور را از آن خود کرد و روستای دوستدار کتاب شناخته شد. این انتخاب بدون دخالت هیچ نهادی بود و حتی استانداری هم از آن مطلع نبود.
انتخاب نام کوچهها چطور انجام شد؟ قصه انتخاب نخستین کوچه را بگویید.
اینجا خیلی کارها به انتخاب و رأی مردم است. همین حالا اگر همه مردم روستا مخالفت کنند، دوباره این نامها تغییر میکند. قرار نیست ایده اقلیت یا یک نفر به همه تحمیل شود. راه اصلی روستا را که میخواستیم نامگذاری کنیم، شورایی متشکل از ۳۰ نفر از نمایندگان همه اصناف، نظامیها، معلمان، دانشجویان، جوشکارها، خدمات کامپیوتری، چوپان و دامدار تشکیل شد. بحثهای زیادی شد که ورودی روستا چه نامی داشته باشد و اصلاً چرا چنین نامی باید داشته باشد. یک نفر بود که معتقد بود باید نام خیابان ورودی روستا بشود «قرآن». او گفت هر کوچه به نام کتابی است و قرآن کتاب ماست. ما این را به رأی گذاشتیم و یکی از بچهها به نام وحید رفت موضوع را با ریشسفیدان روستا مطرح کرد. آنها بشدت برآشفته شدند و گفتند مقدسات نباید استفاده شود. گفتند نام مقدسات را وقتی به خیابان میآورید، مورد اهانت قرار میگیرد و این قابل تحمل نیست. بنابراین این پیشنهاد رد شد. روحانی روستا شکسپیر را پیشنهاد داد. گفت اگر این نام را بگذاریم، چون روستا کنار بزرگراه کربلاست و تردد در آن زیاد است، هر غریبهای تابلو را ببیند، از سر کنجکاوی هم که شده به تاجآباد میآید تا داستان این اسم را بداند. ما اسمهای شکسپیر، «مادر»، «هملت»، «بهشت گمشده»، «مسیر سبز» و در کل ۱۰ عنوان را به رأی گذاشتیم. نظرسنجی در کانال تلگرامی روستا انجام شد که حالا جای «جار زن» را پر کرده است. ۷۰۰ نفر شرکت کردند و بیشترشان به «بهشت گمشده» رأی دادند که پیشنهاد هیئت امنای مسجد بود.
روحانی روستا هم اهل کتاب است؟
اینجا کتاب یک جور دیگر است. نمیشود آمار خیلی دقیق داد، اما سرانه مطالعه تاج آباد متفاوت از باقی کشور است.
دلیلش چیست؟
اینجا درباره کتاب خیلی حرف میزنیم و دور هم خیلی کتاب میخوانیم. مثلاً کتاب «صدسال تنهایی» مارکز را که عدهای خواندهاند، با هم دربارهاش صحبت میکنند. یکبار یکیشان به شوخی به من گفت تو مثل خوزه آرکادیو بوئندیا هستی، شخصیت اصلی داستان. با این ایدههایی که داری آخرش همسرت تو را به درختی در حیات میبندد و من فکر میکنم که تو جزئی از درختی و فقط همسرت میداند که تو شوهرشی.
پس ایده این نامگذاری برای شما بود؟
اینکه کوچه هویتبخشی نشده بود و نامی نداشت، برای من ننگین بود. میگفتم این شایسته روستای بزرگ ما نیست. چندسال پیش نیتم این بود که نام کوچهها را به نام کشورهای دنیا بگذارم و بعد معماری آن کوچهها را براساس معماری آن کشورها تغییر بدهم. دوستی دارم در فضای مجازی که سالهاست در کتابخانه راهنماییام میکند و کارهای خیر زیادی هم کرده است؛ مداوای کودکان بیمار بیبضاعت روستا یا تأمین هزینه دانشگاه یکی از اهالی یا راهنمایی برای ادامه تحصیل. وقتی ایده من را شنید، گفت خیلی از کشورها را نمیشود انتخاب کرد چون با ما رابطه مطلوبی ندارند مثل؛ عربستان، مصر، آمریکا، انگلیس، کانادا و …. او آدمی بسیار فرهیخته، باسواد و اهل کتاب است و بعد از هشت سال ارتباط مجازی به روستای ما آمد. ما مدام از او یاد میگرفتیم. دقیقه دقیقهای که کنار ما بود مثل یک کلاس درس بود. وقتی آمد، پیشنهاد داد که نام کتابها را بر کوچهها بگذاریم. چون تاجآباد روستای دوستدار کتاب است و مردمش علاقهای به کتاب دارند که در کشور نظیر ندارد. پیشنهاد خیلی خوبی بود و با کمال میل پذیرفتیم و در شورا مطرح کردیم. جلسات شش ماه ادامه پیدا کرد و در این مدت دنبال سرمایهگذاری بودیم که کار را اجرایی کند. آخرش هم چون اعتبار نداشتیم، یک سال پیش من مواد اولیه را تهیه کردم و جوشکار روستا، بدون دریافت هیچ مزدی، کار تابلوها را انجام داد.
مخالفت جدیای وجود نداشت؟ معمولاً حرکتهای اینچنینی، دستکم در شهرها سخت پیش میرود.
ابتدا نه، اما در ادامه یک مخالف پیدا شد که همچنان آزارمان میدهد. نام نمیبرم. او از اهالی روستا هم نیست. به هر اداره و نهادی میرفت، اعتراض میکرد، اما وقتی موافقت آنها را دید شگفتزده شد و دیگر ادامه نداد.
سواد اهالی روستا چقدر است؟
تقریبا ۸۰ درصد اهالی باسوادند و خیلیهایشان در همین کتابخانه درسشان را ادامه دادهاند. چوپان ما لیسانس علوم سیاسی دارد. برادرش هیئت علمی دانشگاه تهران است و دو نفر از خواهرانش هم دامپزشکند. این خانواده اعجوبه و متفاوتند. یکی دیگرشان دیپلم دارد، اما مدام سرش در کتاب است. درباره مباحث فلسفی با من صحبت میکند یا درباره علم کوانتوم که به چه شیوه جلو میرود. من را مجاب کرده درباره این مبحث بخوانم و کمی سردربیاورم. زنی از اهالی روستا همیشه خلاصه کتابهایی در زمینه فرزندپروری را در گروه تلگرامی تاجآباد منتشر میکند. آنقدر شیرین مینویسد که دیگران ترغیب میشوند کتاب را بخوانند. زمانی که دهیار شدم و دنبال ترویج کتاب و مدرسه و درس، خودم هم به این فکر افتادم که درس بخوانم و الان سال آخر مدیریت دولتیام. در سیوهفتسالگی با همسرم دوباره شروع کردیم به درس خواندن. همسرم تا پنجم ابتدایی خوانده بود، اما در کتابخانه، مدرسهای به راه انداختیم و ۵۰ بیسواد را باسواد کردیم؛ ۱۷ نفر مقطع راهنمایی خواندند که یکیشان همسرم بود. شش نفر دبیرستان و دو نفر هم رفتند دانشگاه. سال پیش همسرم دیپلم گرفت.
شنیده بودم که ریشسفیدان روستا هم بشدت اهل کتابند؛ این کتابخوانیها یک رسم قدیمی است؟
رسم بوده، اما الان این رسم دیگر مرسوم نیست. تلویزیون و موبایل همه را، بخصوص نسل جدید را آلوده کرده است. قدیمیها را نه. پدر هشتادوهشتساله من با پیرمرد هشتادساله دیگری عضو کتابخانهاند و کتاب به هم قرض میدهند. آخرین کتابی که پدر من، محمدعلی از عبدالرضا گرفته، جلد دوم «خواجهی تاجدار» بود که نویسندهاش یک سیاح خارجی است.
پدرم تا جلد دومش را تهیه کرد، دو بار جلد اولش را خواند. یا زمانی که چهار جلدی «سالهای ابری» را به پدرم دادم و مشغول خواندن شد، به جلد دوم که رسید پرسید یعنی غیر از ما کس دیگری هم این کتاب را خوانده است؟ این کتاب آنقدر به زندگی او شبیه بود که فکر میکرد بعید است کسی آنقدر علاقهمند باشد که روایتی شبیه زندگی او را بخواند. علی اشرف درویشیان در منطقه ما یک اعتبار است.
آیا این ظرفیت علاقه به کتاب یا اجرای طرحهایی مثل نام کوچهها،باعث شده گردشگران فرهنگی به تاج آباد بیایند؟
از ابتدا تلاشمان جذب گردشگر فرهنگی بوده است. روستای ما با کتاب در کشور معروف است و این عنوان کمی نیست. نامگذاری بخش کوچکی از کار ماست. میخواهیم هرکس به تاجآباد میآید با چند کتاب آشنا شود و برای خواندن بیشتر رغبت پیدا کند. روی ظاهر روستا هم میخواهیم کار کنیم، اما دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. دهیار ما ۱۶ ماه است که حقوق هم نتوانسته بگیرد. برای کار بیشتر فعلاً اعتباری نداریم.
انتهای پیام