/با آدم‌هایی که حالشان خوب است/

این خانم آرزوی ۴۰۰ نفر را برآورده کرده است

«روی تخت دراز کشیده و به سقف بیمارستان خیره بودم. ۴۰ سال زندگی‌ام جلوی چشمم آمد و خوب خودم را مرور کردم. پزشکم گفته بود که ۵۰ درصد ممکن است در این دنیا بمانم. اما من در این دنیا چه خدمتی کرده بودم؟ کدام رسالتم را انجام داده بودم؟ همیشه دوست داشتم در ۴۰ سالگی آدم متفاوتی باشم اما زندگی من در ۴۰ سالگی متفاوت نبود.»

«مریم اُمی» امروز در ۴۲ سالگی‌اش دوباره آن روز را مرور می‌کند و این بار وقتی فنجان چایش را سر می‌کشد، لبخندی از رضایت می‌زند و می‌گوید که هیچ وقت در زندگی‌اش اینقدر راضی و خوشحال نبوده است.

خانم امی صاحب صفحه «آرزوها» است و تا بحال آرزوی ۴۰۰ بچه را که در مناطق محروم زندگی می‌کنند، برآورده کرده است. او در این گفت‌وگو از حس و حال این روزهایش می‌گوید و اینکه چگونه این مسیر را انتخاب کرده است: «همیشه دوست داشتم به آدم‌ها کمک کنم و اتفاقا این کار را می‌کردم. البته این کمک‌ها به طور مخفیانه بود. مثلا با همسرم سعی می‌کردیم مایحتاج ماهیانه چند خانواده را تامین کنیم؛ اما مدتی بعد تصمیم گرفتم به نیازهای بچه‌ها بیشتر توجه کنم. فکر می‌کنم، خوراک، پوشاک و ... چیزهایی طبیعی هستند و حق هر انسانی محسوب می‌شوند اما ببینید،‌ خیلی از ما آرزویی برآورده نشده پس ذهنمان داریم. مثلا شما فرض کنید که من دلم یک عروسک می‌خواست و نتوانستم در زمان کودکی آن را داشته باشم و الان با اینکه پول خرید هزار عروسک را دارم اما حسی که در کودکی داشتم دیگر هیچ‌وقت برنمی‌گردد. برای همین تصمیم گرفتم سراغ بچه‌ها و  آرزوهایشان بروم و از بچه‌هایی شروع کردم که در مناطق دورافتاده زندگی می‌کنند. در حالی که خیلی از آنها اصلا نمی‌دانند آرزو یعنی چه؟ و من باید برایشان کلمه «آرزو» را معنا می‌کردم.»

او ادامه می‌دهد: «صفحه «آرزوها» را در اینستاگرام راه‌اندازی کردم. ویدئویی از آرزوی بچه‌ها را در صفحه می‌گذاشتم و دنبال‌کنندگان صفحه به طور داوطلبانه آرزو را برآورده می‌کردند. خوبی‌اش این است که خیلی‌ها به برآورده کردن همان یک آرزو اکتفا نمی‌کنند؛ مثلا می‌آیند خرج تحصیل بچه را می‌دهند و اصلا زندگی آن بچه سر و سامان می‌گیرد.»

خانم امی می‌گوید: «در فیلم‌هایی که در اینستاگرام می‌گذارم، صورت بچه‌ها را می‌پوشانم که کرامت فردی آنها حفظ شود اما چون خودم این فیلم‌ها را ادیت می‌کنم، تفاوت صورتشان را قبل و بعد آرزویشان می‌بینم و اصلا لحن صدایشان بعد از برآورده شدن آرزویشان خیلی فرق می‌کند و برای من، این زیباترین حس دنیاست.»

او درباره نحوه شکل‌گیری این ایده می‌گوید: «یک روزی داشتم فکر می‌کردم و از خودم پرسیدم چرا همیشه سراغ بچه‌های بیمار می‌رویم و فقط می‌خواهیم خواسته‌های آنها را برآورده کنیم؟ چرا باید بچه‌ای حتما باید بیمار باشد که ما سراغی از او بگیریم؟ آیا فقط وقتی بچه‌ای سرطان دارد باید آرزوی او را بپرسیم؟ چرا به بچه‌های سالم کاری نداریم در حالی که اینها که آینده مملکت ما هستند. در همین فکر بودم و دنبال راه درستی می‌گشتم. می‌خواستم آدم مطمئنی را پیدا کنم تا از طریق او بتوانم بچه‌های نیازمند را بشناسم. به هرحال این روزها در پوشش کار خیر، سوءاستفاده‌های زیادی انجام می‌شود اما همه پله‌ها به درستی جلوی پایم چیده شد. آدم‌های مختلف را در چند شهرستان‌ها پیدا کردم و آنها کودکان نیازمند را به من معرفی کردند و ما به صورت کاملا حرفه‌ای و مستند کارمان را پیش گرفتیم. به طوری که هرکس آرزوی بچه‌ای را برآورده می‌کند،‌ نتیجه کارش را می‌بیند.»

خانم امی اضافه می‌کند: «برای پیدا کردن آدم‌های مطمئن با بنیاد کودک تماس گرفتم و گفتم آدم معتبری به من معرفی کنند. آنها آقایی را در سیستان و بلوچستان معرفی کردند و با او ارتباط گرفتم. اما در بقیه شهرها خودم اشخاصی را پیدا کردم. مثلا خانم و آقایی در کرمان بودند که من قبلا از طریق آنها برای بچه‌ها لباس و کفش می‌فرستادم. ایده را به آنها گفتم و خیلی استقبال کردند. حدود ۵۰ آرزو از آرزوی بچه‌های «منوجان» کرمان را با کمک این دو نفر برآورده کردیم. بعد خانمی از استان فارس که معلم بودند به من پیام دادند و درخواست همکاری دادند. آقایی از اراک تماس گرفتند و درخواست همکاری دانند و وقتی آموزگار بودن آنها برای من محرز شد، همکاری با آنها را هم آغاز کردم. من به قشر آموزگار اعتماد زیادی دارم و فکر می‌کنم بیشتر آنها آدم‌های درستکاری هستند، چون از جانشان برای بچه‌ها مایه می‌گذارند.»

او که صفحه فعالی پر از آرزوهای کودکان محروم دارد، می‌گوید: «من تمام آرزوها را در صفحه نمی‌گذارم. دوست ندارم صفحه را غمگین کنم و برای همین یکسری از آرزوها را خودم برآورده می‌کنم. متاسفانه بعضی خیریه‌ها برای کمک‌گرفتن از دیگران تکدی‌گری می‌کنند.  از مردم خواهش می‌کنند که به آنها کمک کنند اما من از مردم خواهش نمی‌کنم که به ما کمک کنند؛ چون این کار را در شان بچه‌ها نمی‌دانم. نحوه کار من این است که هر کس داوطلب شود،‌ آرزوی یک بچه را برآورده می‌کند. قانون من این است که به هیچ عنوان لوازم دست دوم برای بچه‌ها تهیه نمی‌کنم. همه وسیله‌ها کاملا نو و استفاده‌نشده هستند. مثلا ما دوچرخه‌ای به قیمت یک میلیون‌ تومان برای بچه‌ها می‌خریم در حالی که می‌توانیم، دست دومش را با  ۳۰۰ هزار تومان تهیه کنیم اما ترجیحم این است که بچه‌ اندازه آرزویش جواب بگیرد و احساس کند که دنیا هنوز خیلی زیباست.»

او درباره نحوه گرداندن صفحه «آرزوها» می‌گوید: «من تنهایی این صفحه را می‌چرخانم البته حمایت مالی همسرم را نیز دارم. در واقع ایده از خودم است و آموزگارانی از شهرستان‌های مختلف در انتخاب بچه‌ها کمک می‌کنند. تا کنون حدود ۴۰۰ آرزو برآورده کردم؛ البته در حال ساخت چند مدرسه هم در مناطق محروم هستیم و چند ورزشگاه را هم برای بچه‌ها تجهیز می‌کنیم. کارها خوب پیش می‌روند و مدرسه تا مهر آماده است و بچه‌ها می‌توانند در سال تحصیلی جدید از آن استفاده کنند.»

با وجود اینکه برخی آرزوها توسط داوطلب‌ها برآورده می‌شود، خانم امی می‌گوید: «واقعیت این است که ۹۰ درصد آرزوها را خودم برآورده می‌کنم. چون اجازه نمی‌دهم برآورده شدن آرزوی بچه‌ها بیش از دو هفته طول بکشد. بچه‌ها چشم‌انتظارند و از آموزگارشان پیگیری می‌کنند و من نمی‌خواهم آنها منتظر بمانند. دنبال‌کنندگان صفحه نیز همه انسان‌های شریفی‌ هستند اما طبیعی است که اعتماد زیادی نداشته باشند و با احتیاط بیشتری هدایایشان را ارسال کنند. با این حال امیدوارم اعتماد آدم‌ها جلب شود. صفحه «آرزوها»ی من هیچ وقت از بین نخواهد رفت؛ حتی اگر مجبور شوم خودم به تنهایی همه آرزوها را برآورده کنم. با این کار بیشتر دلم می‌خواهد فرهنگسازی کنم که آدم‌ها این کار را ببیند و به جای صفحه‌های زرد اینستاگرامی با این صفحه‌ها آشنا شوند. به هر حال با یک صفحه اتفاق بزرگی نمی‌افتد. دوست دارم تعداد زیادی صفحه آرزو در اینستاگرام راه بیفتد و هرکداممان با این صفحات یک استان را حمایت کنیم. آرزوی بزرگ خودم این است که هیچ بچه‌ای آرزو به دل نباشد و آرزوی یک عروسک یا دوچرخه به دل هیچ بچه‌ای نماند.»

از او می‌پرسم آیا تا بحال آرزویی بوده که نتواند آن را برآورده کند: «نه؛ همیشه آرزوها را برآورده می‌کنم. البته آرزوها خیلی وقت‌ها بزرگ و سنگینند اما به احترام بچه‌ها برآورده می‌کنم. مثلا یک دختر خانم کوچکی از منوجان کرمان چند وقت پیش آرزو کرده بود که بتواند مادر فلجش را در فضایی حمام کند که همسایه‌ها مادرش را نبینند. چون حیاط خانه‌شان دیوار نداشت و مادرش را داخل حیاط خانه حمام می‌کرد. هزینه ساخت حمام و دستشویی هزینه‌ کمی برای ما نبود اما من به احترام آن دختربچه رویش را زمین نینداختم. انجام این کار در آن منطقه و رفت و آمد به آنجا سخت بود و بعد از ۸ ماه توانستیم این کار را تمام کنیم. تابحال نشده آرزویی را برآورده نکنم؛ مگر موارد خاص که من تشخیص دهم برآورده کردن این آرزو به صلاح نیست. مثلا بچه‌ای ایکس‌باکس یا لپ‌تاپ می‌خواهد. من این آرزو را برآورده نمی‌کنم. چون پسر خودم هم چنین چیزهایی را ندارد. اما به جایش می‌روم در آن شهرستان یک کافی‌نت راه‌اندازی می‌کنم. سه ‌چهار لپ‌تاپ می‌گذارم که همه بچه‌ها بیایند و استفاده کنند. دلم نمی‌خواهد یک لپ‌تاپ بخرم و دست بچه‌ای بدهم، بدون اینکه نظارتی برای او باشد اما در کافی‌نت نظارت وجود دارد چون بچه‌ها کنار هم هستند و می‌توانند در یک فضای امن تحقیق کنند و حتی بازی کنند. در واقع می‌خواهم در درجه اول انسانیت را بچه‌ها نشان دهم که بدانند خیر و نیکی در این دنیا وجود دارد.»

از او می‌پرسم که بچه‌های محروم بیشتر چه آرزوهایی دارند که توضیح می‌دهد: «چیزی که خیلی برای من ناراحت‌کننده است به‌ویژه در منطقه بلوچستان این است که بچه‌ها خیلی کفش می‌خواهند و وقتی دلیلش را از معلمشان پرسیدم، گفت چون اینجا دمای هوا ۵۰ درجه است و شن‌ها داغ می‌شوند و همه این بچه‌ها دمپایی پلاستیکی دارند، پاهایشان می‌سوزد؛ برای همین آرزوی کفش دارند. پسرها هم اغلب دوچرخه می‌خواهند که البته طبیعی هم هست. آرزوها بیشتر شامل لباس و کفش هستند. این برایم ناراحت‌کننده است و من دلم می‌خواهد بچه‌ها آرزوهای دیگری داشته باشند. مثلا خودم روی کفش، یک اسباب‌بازی هم می‌گذارم و می‌فرستم. آموزگاران می‌گویند وقتی آرزوهای بچه‌ها را می‌پرسیم مدتی می‌مانند و فکر می‌کنند که چه چیزی بخواهند چون نداشته‌هایشان خیلی زیاد است. شرایط خانوادگی هم هست. بچه‌هایی بوده‌اند که یخچال یا کولر می‌خواستند یا مثلا روستایی داشتیم در بلوچستان که بچه‌ها آب نداشتند بخورند و مجبور بودند زنگ تفریحشان یک کیلومتر پیاده‌روی کنند آب بخورند و دوباره سر کلاس برگردند. ما برایشان یک آب‌سردکن خریدیم که بچه‌ها راحت باشند و آب خنک داشته باشند.»

خانم امی خودش حدود ۲۰ سال آموزگار بوده است و بسیاری از لحظه‌هایش را با بچه‌ها تقسیم کرده است: «من از مقطع دبستان تا دبیرستان تدریس کرده‌ام. تدریس بهترین زمان عمرم بود. شما کنار بچه‌ها زمان را احساس نمی‌کنید. همه اش پاکی و صداقت است. ببینید،‌ من هم دلم می‌خواست مثل خیلی دیگر از افراد جامعه کاری انجام دهم و تغییری ایجاد کنم. دلم می‌خواست برای کشورم کاری کنم. اول برای سنین بزرگ‌تر این کار را می‌کردم اما دیدم کسی که سنش بالاست، شخصیتش شکل گرفته و من‌ نمی‌توانم شخصیت او را عوض کنم اما به یک بچه می‌توانم راهی را نشان دهم، کمکش کنم و انسانیت را نشانش دهم. بچه‌هایی که امروز آرزویشان را برآورده می‌کنیم، بچه‌هایی هستند که می‌توانند در آینده پروفسور سمیعی، مریم میرزاخانی و ... شوند. این بچه در ذهنش می‌ماند که روزی در اوج فقر یک‌ نفر پیدا شد و آرزویش را پرسید. این برایش خیلی قشنگ است. این بچه هم اگر روزی به جایی برسد، می‌رود آرزوی یک بچه‌ای را می‌پرسد. وگرنه یک لباس و کفش که دردی از این بچه‌ها دوا نمی‌کند. آن لحظه و آن خاطره‌ای که در ذهن بچه‌ها می‌ماند برای من ارزشمند است.»

مریم امی که در ۴۰ سالگی درگیر بیماری سخت شده است، به روزهایی اشاره می‌کند که روزگار به او سیلی زد: «واقعیت این بود که من یک انسان سالم بودم مثل همه و حتی یک روز هم بیمار نبودم. به طور ناگهانی فهمیدم تومور مغزی دارم و این یک سیلی محکم به صورتم بود. زندگی‌ام آرام و جاری بود. با همسر و پسرم سفر شمال بودم و وقتی برگشتم یک روز رفتم تئاتر و بعد از آن به دلیل سردردهایم رفتم برای «ام‌آر آی» و دیدم تومور دارم. به همین راحتی! شما به جایی می‌رسید که می‌بینید هیچ‌چیز وجود ندارد. تصمیم بر جراحی مغز شد و پزشکم گفت ۵۰ درصد ممکن است در این دنیا بمانم. یک روز ساعت ۸ صبح به بیمارستان «عرفان» رفتم اما جراحی‌ام عقب افتاد و به ساعت ۱۲ شب موکول شد. باید ساعت‌ها به صورت خوابیده منتظر می‌ماندم. به سقف خیره شدم و ۴۰ سال زندگی‌ام جلوی چشمم آمد. با خودم گفتم من تا امروز چه کار کرده‌ام؟ چه خدمتی کرده‌ام؟ کدام رسالتم را انجام داده‌ام؟ نمی‌شود در این دنیا نشست و فقط از همه چیز ایراد گرفت. تمام آن ساعت‌ها فکر کردم و تلنگری به من خورد. همیشه دوست داشتم در ۴۰ سالگی آدم متفاوتی باشم چون معتقد بودم آدم‌ها در ۴۰ سالگی به بلوغ فکری می‌رسند اما زندگی من در ۴۰ سالگی متفاوت نبود.»

او ادامه می‌دهد: «بعد از آن عمل جراحی، شانس زندگی پیدا کردم و می‌توانستم باز هم برای پسر ۴ ساله‌ام مادری کنم. به پسرم بیشتر فکر کردم، به آرزوهایش و با خودم گفتم بچه‌هایی مثل پسر من چه آرزوهایی دارند؟ آنجا تصمیم گرفتم شمعی را روشن کنم؛ حتی اگر فقط زندگی یک نفر روشن شود.»

خانم امی تاکید می‌کند: «امروز همان‌جایی هستم که همیشه دوست داشته‌ام باشم. همیشه عاشق نوشتن، نقاشی و کمک به دیگران بودم و هر سه این کارها را انجام دادم. کمک واقعی به من حس خوبی می‌دهد. اگر همین الان دوباره به شرایط سال ۹۶ برگردم، هیچ حسرتی ندارم. این دفعه بدون حسرت و با رضایت کامل قلبی به اتاق عمل می‌روم. من این کار را کمک کردن به دیگری نمی‌دانم. این کار را کمک کردن به خودم می‌دانم. چون حال من را خوب می‌کند. چون هیچ وقت اندازه الان حالم خوب نبوده است و بزرگ‌ترین آرزوی خودم این است که صفحه آرزوها پس از من فعالیتش را ادامه دهد و همیشه پویا باشد.»

انتهای پیام

  • یکشنبه/ ۲۷ مرداد ۱۳۹۸ / ۰۳:۰۰
  • دسته‌بندی: ایکسنا
  • کد خبر: 98052612652
  • خبرنگار : 71410