از موزه شرلوک هولمز تا ساعت عاشقی سعید

در ایران اما لوکیشن خاطره‌انگیز فیلم «مادر» را کوبیده‌اند و روی خرابه‌اش آپارتمان ساخته‌اند. آخ که چقدر بی‌نظیر می‌شد اگر عشاق سینما و شیفتگان علی حاتمی فرصت می‌کردند در آن حیاط استثنایی گام بگذارند، روی ایوانی بایستند که محمدابراهیم از آنجا برای خواهر و برادرهایش خط و نشان می‌کشید، در آن زیرزمینی پرسه بزنند که غلامرضای کم‌حواس از ترس خون گوسفند به آن پناه برده بود و البته اتاقی را زیارت کنند که «مادر» شبانه آخرین نفس‌هایش را در آن کشید و رفت تا هنگام سپیده‌دم با معشوق دیدار کند؛ به قول خودش خوشا کاروانی که شب راه طی کرد...

به گزارش ایسنا، رسول بهروش، روزنامه‌نگار، در یادداشتی در روزنامه شهروند نوشت: «در این سال‌ها آرام‌آرام روز سیزده مرداد و به‌ویژه ساعت «سه، ربع کم» آن برای خیلی از مردم ایران تبدیل به یک مناسبت خاص شده است. کتاب مشهور دایی جان ناپلئون با شرح عاشق‌شدن راوی درست در چنین زمانی آغاز می‌شود و حالا این تاریخ و ساعت برای خیلی از ایرانی‌ها جنبه‌ای «خاص» پیدا کرده؛ آنان که شیفته نوشته ارزشمند ایرج پزشک‌زاد یا سریال خوش‌ساخت ناصر تقوایی هستند و هر سیزدهم مرداد سعی می‌کنند این مناسبت را به دوستان و اطرافیان‌شان یادآوری کنند. توجه روزافزون به این موضوع، سیزدهم مرداد امسال هم که همین چند روز پیش بود، کاملا احساس می‌شد؛ به‌طوری که عده زیادی با ارسال پست در شبکه‌های اجتماعی یا به کمک پیام‌های کوتاه تلفنی و اینترنتی، به پاسداشت این لحظه پرداختند و البته که این یک اتفاق خجسته است. چه چیزی زیباتر از این‌که یک روز معمولی در تقویم به یمن هنر نویسنده‌ای استثنایی تبدیل به یک مناسبت خاص و شیرین شود؟ مگر ماموریت هنر چیزی جز خلق همین تفاوت‌هاست؟

جان بخشیدن به میراث‌های فرهنگی و هنری، مهارتی است که انسان‌ها در بسیاری از نقاط جهان از آن سود می‌برند. به‌عنوان مثال منزل شرلوک هولمز در خیابان بیکر لندن به موزه‌ای تبدیل شده که سالانه هزاران بازدیدکننده از سراسر جهان دارد؛ کسانی که در آن اتاق‌های کوچک و منحصربه‌فرد، به یاد مخلوق تیزهوش آرتور کانن‌دویل پرسه می‌زنند، از پنجره خیابان را می‌بینند و با کت و کلاه شرلوک هولمز عکس می‌گیرند. در ایران اما لوکیشن خاطره‌انگیز فیلم «مادر» را کوبیده‌اند و روی خرابه‌اش آپارتمان ساخته‌اند. آخ که چقدر بی‌نظیر می‌شد اگر عشاق سینما و شیفتگان علی حاتمی فرصت می‌کردند در آن حیاط استثنایی گام بگذارند، روی ایوانی بایستند که محمدابراهیم از آنجا برای خواهر و برادرهایش خط و نشان می‌کشید، در آن زیرزمینی پرسه بزنند که غلامرضای کم‌حواس از ترس خون گوسفند به آن پناه برده بود و البته اتاقی را زیارت کنند که «مادر» شبانه آخرین نفس‌هایش را در آن کشید و رفت تا هنگام سپیده‌دم با معشوق دیدار کند؛ به قول خودش خوشا کاروانی که شب راه طی کرد...

حالا اما در لوکیشن مادر، یکی از همان قارچ‌هایی سبز شده که صدها‌هزار مشابهش تهران را قرق کرده است. داستان لوکیشن دایی جان ناپلئون البته کمی امیدوارکننده‌تر است. این ملک موسوم به «خانه اتحادیه» را شهرداری تهران خریده و سال‌هاست که قرار است آماده بازدید عمومی شود؛ هر چند هر بار به دیدنش رفتیم به در بسته خوردیم. در این یک فقره البته باکی نیست؛ چه این‌ که اگر درهای ملک گرانقیمت این اثر تاریخی بسته است، مردم پنجره‌ای رو به حفظ آن گشوده‌اند و سیزدهم مرداد را به تدریج وارد تقویم غیر رسمی عشاق ادبیات ایران کرده‌اند. بخشی از هنر شاد زیستن، شاید ریشه در همین جزییات داشته باشد؛ مثل گرامیداشت بی‌پایان هشتم آذر که هر‌ سال یادمان حماسه ملبورن را برای مردم زنده می‌کند. راستی که زندگی خشک و بی‌روح ما چقدر به چنین ظرافت‌هایی محتاج است.»

انتهای پیام

  • شنبه/ ۱۹ مرداد ۱۳۹۸ / ۱۳:۱۷
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 98051909470
  • خبرنگار :