به گزارش ایسنا، اینجا مثل خیابان انقلاب و یا کریمخان نیست که از یک کتابفروشی به کتابفروشی دیگری بروید؛ در میان ساختمانهای سر به آسمان کشیده خیابان مطهری (تخت طاووس) ، آدرس سرراست است؛ «لارستان - پلاک ۱۰۰».
حالا شهر پر از کافهکتابها و کتابفروشیهای مدرن و رنگورو تازه است. کتابفروشی لارستان اما با همان شمایل گذشته، پاتوغ فرهنگی بسیاری از دانشجویان و جوانان دیروز و جوانان و مخاطبان امروز کتاب است. مغازه در سکوت کتابهاست و ورود چهرهای آشنا برای متصدی مغازه، سکوت کتابها را با صدای زنگوله بالای در میشکند.
علیاصغر طباطبایی، متصدی این کتابفروشی از شروع کار آن چنین روایت میکند: کتابفروشی لارستان در شهریورماه سال ۱۳۷۶ توسط آقای بهشتیان افتتاح شد. من آن موقع دانشجو بودم و با ایشان در اینجا آغاز به همکاری کردم. حالا تقریبا ۲۲ سال است که اینجا هستم. علت انتخاب این کار هم این بود که کتاب را دوست داشتم. دلم نخواست کار دیگری انجام بدهم و البته دغدغه مالی هم نداشتم. اینجا به من خوش میگذرد. مگر آدم چه میخواهد جز همینها؟! من از ساعت ۹ تا ۱۱ امروز با حدود ۱۰ نفر آدم که به اینجا سر زدند، درباره کتابها و چیزهای مختلف گپ زدم و همین چیزها را دوست دارم.
او میافزاید: این کار، کار کمدغدغهای است، چون آدمهایی که به اینجا وارد میشوند با بقیه جاها فرق دارند؛ این کار هم با کاسبیهای دیگر فرق دارد. شاید هر کسی به بقالی برود، اما مخاطبان کتابفروشی خاص هستند. حالا بعد از گذشت این سالها ما با مخاطبان و مشتریانمان دوست شدهایم و اینجا مأوا و مکانی است تا با آنها ارتباط داشته باشیم. اصلا دوستانمان ما را در این جا میشناسند و هویتمان در اینجا شکل گرفته است.
این کتابفروش که از دائمی بودن مشتریانشان میگوید، معرفی کتاب را عامل موثری برای جذب و ماندگاری مخاطبانشان میداند و اظهار میکند: کتابهایی را که خودمان دوست داشته و خواندهایم به مشتریان معرفی میکنیم. حسهای خوبی را که از کتابها گرفتهایم با آنها شریک میشویم. خیلی وقتها ساعتها میشود که راجع به یک کتاب با آنها گپ میزنیم و همینهاست که در ذهن آنها میماند. در دنیایی که همه محکوم به تنهایی هستند، جاهایی که به این شکل هستند، آدمها را جذب میکنند و به مرور صمیمیتی ایجاد میشود و میتوان گفت جَلدمان میشوند.
صحبت از برخی کتابفروشیها که در آنها کافهها یا اقلام غیرفرهنگی بر کتابها غالب شدهاند به میان میآید؛ متصدی کتابفروشی لارستان در اینباره میگوید: من کافهکتابهایی را که فضای خوبی دارند دوست دارم. ما جا و امکاناتش را نداریم، وگرنه شاید ما هم این فضا را ایجاد میکردیم. البته من با فروش صنایع دستی که یک کالای فرهنگی است موافق هستم اما نباید بر کتابفروشی غالب باشد و باید بخش کوچکی از آن باشد. هرچند که کتابفروشیها چارهای هم ندارند؛ باید بتوانند دوام بیاورند.
کتابفروشی لارستان گاهی میزبان نویسندگان یا مترجمان کتابها میشود. طباطبایی از محمود دولتآبادی، هوشنگ مرادی کرمانی، اسدالله امرایی، حسین سناپور، کاوه میرعباسی، نسیم مرعشی و سینا دادخواه بهعنوان کسانی که به این کتابفروشی سر میزنند، نام میبرد.
به گفته او، طیف سنی افرادی که به اینجا میآیند از کودکان ۱۰ ساله شروع میشود و به ۸۰ و ۹۰ سال هم میرسد، اما غالب مراجعهکنندگان از سنین دانشجویی تا حوالی ۴۰ سال هستند.
این کتابفروش که معتقد است کتابهای مورد علاقه هر فرد در طول زندگی متفاوت است، از میان کتابها «هنر ظریف بیخیالی» را به عنوان کتابی که در دست مطالعه دارد معرفی و سپس بیان میکند: کتابها هر کدام در یک مقطع خوب هستند؛ یک زمان ممکن است که رئالیسم جادویی دوست داشته باشی و کارهای مارکز را بخوانی و یک وقت هم دوست داری کتابهای عاشقانه بخوانی و برای همین میروی «غرور و تعصب» جین آستین را میخوانی.
وقتی از لابهلای کتابها به بیرون خیره میشوی، نور به چشم میتابد. اما انگار روزگار برای کتابها تاریکتر از این چیزی است که پیداست.
متصدی کتابفروشی لارستان میگوید: در مترو کتابها را با ۵۰ درصد تخفیف به مشتریان میفروشند در حالی که این کتابها اصل نیستند و برای همین قیمت کمتری دارند. اما چه کسی پشت اینها است که نمیتوانند جمعشان کنند؟! اتحادیه ناشران رسما میگوید که نمیتواند اینها را جمع کند. اما در جاهای شلوغ همانند متروها و هایپرمارکتها با دادن کتاب با تخفیف زیاد باعث اعتراض مشتری به ما میشوند و قانع کردن مشتری که آن کتابها نسخه قاچاق هستند بسیار سخت است. یکی از معضلاتی هم که به جان کتابفروشیها افتاده فروش سایتهای اینترنتی است که تخفیفهای خارج از عرف میدهند و این باعث میشود که خیلیها بیایند و کتاب را در مغازه ببینند، اما از سایتها بخرند. در حالی که چون فقط ۲۰ تا ۲۵ درصد از سوی ناشر به ما تخفیف داده میشود کتابفروش نمیتواند این میزان تخفیف به مشتری بدهد.
او با بیان اینکه دخلوخرج با هم همخوانی ندارد، میافزاید: من دلخور هستم بابت اینکه در ایام نمایشگاه کتاب بنهایی که برای خرید داده میشوند در دستگاههای کارتخوان کتابفروشیها هم قابل استفاده هستند؛ اما در ایام نمایشگاه این امکان را قطع میکنند. در حالیکه میگویند ۵۰ درصد فروش سالانه کتاب ناشران در ۱۰ روز نمایشگاه است، به کجا برمیخورد اگر چند نفر هم از کتابفروشیها خرید کنند؟! تخفیفهایی هم که بر قیمت کتابها برای نمایشگاه اعمال میشود، در واقع بخشی از سود کتابفروش است که تخفیف میزنند. علاوه بر این ناشران میتوانند قیمت موجودی انبارشان را به قیمت روز درآورند و لیبل میچسبانند. اما کتابفروش عناوین زیادی دارد و قیمتها را نمیداند و این باعث میشود که ما کتابها را ارزان بفروشیم اما گران بخریم.
طباطبایی همچنین از رسانهها میخواهد کمی بیشتر برای کتابفروشیهای مستقل تبلیغ کنند و اینقدر ناشران را بزرگ نکنند چون به گفته او، ناشران به اندازه کافی بزرگ هستند.
نردبانی در گوشه مغازه در اختیار مشتریان است تا دستان خود را به بلندترین جای مغازه برای برداشتن کتاب دلخواهشان برسانند. با این حال هنوز برخی کتابها سالها است که در اینجا خاک میخورند، اما خریده نمیشوند. مثلا مجموعه چهارجلدی «فرهنگنامه فیلم» ۱۵ سال است که در قفسههای بالای کتابفروشی جای گرفته است؛ کتابی که حالا هر جلدش ۱۲۰ هزار تومان فروخته میشود، در اینجا هر چهار جلدش به قیمت ۱۲۵ هزار تومان فروخته میشود.
علاوه بر کتابها، لوحهای فشردهای هم در برخی قفسهها برای فروش دیده میشود، اما به گفته طباطبایی، مردم کمتر آنها را میخرند و حق هم دارند، چون این دیدن جملات است که باعث به خاطر سپردن آنها میشود.
علیاصغر طباطبایی در انتها یک آرزوی کتابی خود را چنین بیان میکند: آرزو دارم کتاب خواندن دغدغه مردم شود. مردم در کوتاهمدت متوجه نمیشوند کتاب چه تاثیری در زندگیشان دارد. مادرانی به اینجا میآیند که حاضرند در کافه با فرزندشان برای خوردن قهوه پول بدهند اما برای کتاب نه! و هزار تا اما و اگر میآورند برای این که یک کتاب برای فرزندشان بخرند.
لارستان معمولا به جز مواقعی که مأوای دوستدارانش است در خلوت به سر میبرد. با هر نگاه به گوشه گوشه کتابفروشی نگاه آدم به نام بزرگانی میخورد که روی کتابها نقش بستهاند؛ چهرههایی که ۲۲ است در این کتابفروشی میزبان مخاطبانشان میشوند.
گزارش و عکس: فاطمه نظرمحمدی
انتهای پیام