به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: اسدالله علَم یار گرمابه و گلستان محمدرضاشاه پهلوی است که هر چند نخست وزیر هم بوده اما بیشتر به عنوان وزیر دربار شهرت داشته و از حیث تأثیرگذاری و نزدیکی به شاه مانند تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه بوده است.
با این تفاوت که تیمورتاش سرنوشت تراژیکی پیدا کرد و به غضب رضاشاه گرفتار شد اما علم تا آخر امین محمدرضاشاه باقی ماند و اگر سرطان به جان او چنگ نینداخته بود، از شاه دور نمیشد و مرگ او هم به همین سبب با تیمورتاش تفاوت داشت.
نقش او در رژیم پهلوی چنان بود که بسیاری معتقدند مرگ علم در آغاز سال ۱۳۵۷ از دلایل بیتصمیمیهای بعدی شاه بود و چه بسا اگر زنده بود اتفاقات دیگری رقم میخورد. اگر زنده میماند (البته سالم و نه با حال نزار پس از سرطان که پوست و استخوان و ۴۸ کیلو شده بود)، شاید شاه تصمیمات دیگری میگرفت. از اعمال خشونت بیشتر تا انتقال سلطنت. شاه اما بدون او حیرت زده و منفعل شده بود.
این حدس و گمانها البته بیشتر به خاطر سابقه برخورد خشن علم در مقام نخست وزیر در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است. هر چند که در اسفند همان سال ۴۲ ناگزیر شد کنار برود.
مهمترین احتمال در تفاوتها این که او در سال ۵۷ زودتر به دنبال دولت نظامی میرفت و همان گزینۀ اول - غلامعلی اویسی - را ترجیح میداد نه ازهاری را.
اهمیت نام او اما بیشتر به خاطر خاطراتی است که بر خلاف بسیاری از خاطرهنویسان به قصد تطهیر نوشته نشده و جزئیات را هم شامل میشود و آیینۀ تمامنمایی از تاریخ ایران در سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ به دست میدهد و حتی ما را به اندرونی خلوتهای عصرانۀ شاه هم میبرد. یادمان باشد جزئیات مهم است و ما در خاطرات علم جزئیات را میبینیم.
خاطرات آدمهایی مثل هوشنگ نهاوندی را هم باید خوانده باشید تا بدانید چرا و چقدر میتوان به خاطرات علم استناد کرد.
آدمهایی مثل نهاوندی در دوران افتادن از قدرت و با خشم و کینه راست و دروغ را با هم آمیختند علم اما هر روز روایتهای دربار و دیدارها و مذاکرات خود با شاه را به قصد انتشار و با قید شرط بعد از مرگ خود یا شاه نوشته و منفعتی یا انتقامی در آن مستتر نیست.
سعایت و بدگویی از هویدا و هشدار به زبان نرم البته هست اما قصد تطهیر خود در میان نیست. چون خود بر مصدر کار و وزیر دربار بوده و شاید هر کس دیگری بود ترجیح میداد تصویر یک مرد زن باره را که مدام به شاه هم پیشنهاد میدهد از خود ترسیم نکند و بر قضاوت دیگران و به خصوص خانواده اش تأثیر منفی بر جای نگذارد.
خاطرات علم را علی نقی عالیخانی بعد از انقلاب منتشر کرد و خوشبختانه جلد هفتم آن که در واقع جلد اول این مجموعه است نیز پیدا و منتشر شده است.
در اصالت خاطرات علم هیچکس تردید روا نکرده و سالها قبل گردآورندۀ آن در گفت و گویی که با محمد قائد انجام داد توضیحات دقیقی را بیان کرد و هرگونه ابهامی را در این باره زدود.
مشابه این گونه خاطرهنویسی را تنها میتوان در روزنامۀ خاطرات اعتمادالسلطنه و در دوران ما در کتابهای خاطرات هاشمی رفسنجانی جُست.
اگر روزنامۀ اعتمادالسلطنه نبود بسیاری از جزئیات دوران ناصرالدین شاه قاجار بر ما پنهان بود. حال آن که منهای چند سال اول و ماههای آخر سلطنت ناصرالدین شاه، اعتمادالسلطنه غالب سالها را روایت کرده است و به نکاتی مانند شمار جمعیت هم اشاره کرده و در زمینههای مختلف مورد استفاده و استناد است. (همین چندی پیش یکی از استنادات این نویسنده دربارۀ ایرانی و نه افغان بودن سیدجمال الدین اسدآبادی روایت اعتماالسلطنه از دیدار با او بود.)
سراغ بسیاری از اتفاقات تاریخی که میروم خاطرات علم یک منبع قابل اعتماد است. کما این که غیبت او در روزهای جشنهای دو هزار و پانصد ساله محسوس است و اگر وقفه نیفتاده بود در این باره بیشتر میدانستیم و از واکنشها و نظرات شاه هم آگاه میشدیم.
مثلاً وقتی علم هم در یکی از ۲۸ مردادها صراحتاً لفظ «کودتا» را به کار میبرد دیگر سلطنت طلبان نمیتوانند ادعا کنند کودتا نبود: او در صفحه ۱۳۱ جلد سوم مینویسد: «صبح بر شهدای ۲۸ مرداد و سپهبد زاهدی گل گذاشتم… عجیب این بود که بر سر مقبرۀ زاهدی بانی کودتای ۲۸ مرداد و ساقط کنندۀ مصدق، مگس هم پر نمیزد. یا للعجب از این مردم ابن الوقت.»
در همین خاطرات است که متوجه میشویم شاه حتی به فرزند خود نیز بدگمان است و نگران است همان اتفاقی که منجر به برکناری پدرش و به سلطنت رسیدن او شد تکرار شود؛ چراکه از پیشنهادهای مربوط به توجه بیشتر به ولیعهد استقبال نمیکند یا وقتی به شاه پیشنهاد میدهد برای ارتشبد خاتم شوهر خواهر خود مراسم ویژه برگزار کند استقبال نمیکند و بحث را عوض میکند و همین به شایعاتی که دربارۀ مشکوک دانستن مرگ خاتم (بر اثر سقوط با کایت) وجود داشته دامن میزند.
علم سالها رئیس دانشگاه پهلوی شیراز بوده و وقتی در دهۀ ۵۰ دوباره به دانشگاه شیراز میرود و برخی از دختران دانشجو را با پوشش مذهبی میبیند تعجب میکند و در گزارش دیدارها موضوع را با شاه در میان میگذارد. شاه اما از توهم خود دربارۀ کمونیستها دست بر نمیدارد و هم چنان مهمترین خطر را آنان میداند. حال آن که موج جدید را دکتر شریعتی به راه انداخته بود نه کمونیستها و شاه همچنان خطر را از ناحیه آنان میدانست.
خاطرات علم به کار همه میآید و همه هم به آن استناد میکنند. از حداد عادل که میگوید در دوران ریاست مجلس و در سفری به خراسان، درون بالگرد هم آن را زمین نگذاشته تا دیگران.
با این همه روحیۀ چاپلوسی و تملق او جاهایی حال خواننده را به هم میزند اما صادقانه تصور میشود نه به قصد انتفاع شخصی. بلکه از باور او به توسعۀ آمرانه و اعتقاد عمیق او به «الملک عقیم» ناشی میشود منتها با همۀ اینها میداند دوران پادشاهیهای آن گونه رو به پایان است و از شاه میخواهد ولیعهد بهگونهای تربیت شود که برای مواجهه با جهان مدرن آینده آماده باشد تا مردم پادشاه را انتخاب کرده باشند نه این که صرفاً به ارث برده باشد.
علم را میتوان عقل منفصل شاه از سال ۴۰ به بعد دانست. تا قبل از علم، نخست وزیران همه از شاه سر بودند. مشهورتر از همه کنایۀ احمد قوام به محمدرضاشاه از دیداری بود که سالها دست نداده بود و در حضور دیگران گفت: اعلیحضرت ماشاالله چقدر بزرگ شدهاند! پس از آن شاه مصمم شد کسانی را به کار گیرد که روی حرف او حرف نزنند. مشورت بدهند ولی در قبال اتخاذ تصمیم مغایر، موضع نگیرند.
البته اگر علم نمیمرد و موفق به سرکوب و مهار انقلاب نمیشد و کشور را هم ترک نمیکرد و به دست انقلابیون میافتاد سرنوشت هویدا زودتر برای او اتفاق میافتاد.
شاه پس از اسدالله علم با شاه قبل از او کاملاً متفاوت بود. قدرت تصمیم گیری سریع را از دست داد و بیشتر به انکار واقعیتها روی آورد.
در کنفرانس مطبوعاتی به بهانه سالگرد ۲۸ مرداد در سال ۱۳۵۷ و در هنگامۀ تظاهرات در شهرهایی چون اصفهان به صراحت میگوید: معترضین دو سه نفر - و نه حتی دو سه هزار نفر - بیشتر نیستند.
اما هم او تنها سه ماه بعد پیام فرستاد که «صدای انقلاب شما را شنیدم» و بعد هم تقصیرها را به گردن امیر عباس هویدا (نخستوزیر سالهای ۴۳ تا ۵۶)، نعمتالله نصیری (رئیس ساواک)، داریوش همایون (وزیر پیشین اطلاعات و جهان گردی و قائم مقام حزب رستاخیز) و عبدالعظیم ولیان (نایب التولیه آستان قدس) انداخت و با دستگیری آنان موافقت کرد یا خود پیشنهاد داد.
اگر علم زنده بود شاه هرگز متنی را که رضا قطبی و بنا به برخی روایتها حسین نصر نوشته بودند نمیخواند و اگر قرار بود متنی را بخواند متنی را میخواند که اسدالله علم نوشته بود و بعید بود در آن لفظ «انقلاب» را به کار برد و چه بسا میگفت «صدای اعتراض شما را شنیدم.»
هر چند اگر علم زنده و سالم بود نمیدانیم او را هم به زندان میانداخت یا نه تا نشان دهد چقدر جدی است.
تأثیر علم تا حدی بود که حتی میتوان گفت اگر علم بیمار نشده و از طرف مشورت او کنار نرفته بود چه بسا آن حماقت مقاله علیه امام خمینی و تحریک مردم را هم مرتکب نمیشدند.
مرگ اسدالله علم و خروج امیرعباس هویدا از صحنه شاه را از دو لذت مدام هم محروم کرد. لذت اول این که نخستوزیر و وزیر دربار مدام او را تملق کنند و یکی خطاب کند: «ارباب» و دیگری امضا کند: «غلام خانهزاد»
لذت دوم این که هویدا از علم بدگویی میکرد و علم هم از هویدا که در خاطرات او نیز هویداست.
انتهای پیام