مردی برای تمام فصول

لازم نیست برای ملاقات با آدم‌هایی که ابعاد روحی و شخصیتی‌شان از هر سو به شکل اغراق‌گونه‌ای رشده کرده باشد، سری به رمان‌های داستایوفسکی بزنیم. یکی از این آدم‌ها در بندر گناوه بوشهر زندگی می‌کند.

به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: غریق نجات، ناخدای کشتی، دروازه‌بان فوتبال، بازیگر فیلم، قهرمان شیرجه، غواص، هیأت‌دار، سازنده و نوازنده دمام و... چند ساعتی با علی زیارت‌زاده در بندر قدم می‌زنم و در خانه‌ میهمانش می‌شوم تا پای خاطرات دور و درازش بنشینم. زیارت‌زاده با لهجه دلنشین جنوبی‌اش حرف می‌زند و می‌خندد و گریه می‌کند.

در بندر گناوه همه او را می‌شناسند و از هر معبری که می‌گذریم، جلوی پایش بلند می‌شوند و سلام می‌کنند و او مثل پهلوان‌های متواضع قدیم پاسخ همشهری‌ها را می‌دهد. اولین چیزی که در حسینیه‌ ماتم حاج اسماعیل پدر حاجی زیارت‌زاده نظرم را جلب می‌کند نظم و ترتیبی منحصر بفرد است؛ قابلمه‌های خالی با کفگیرهای بزرگ به صف شده و کتیبه‌های عزاداری حتی یک میلیمتر هم عقب و جلو نیستند. نظمی وسواس گونه که هیچ جا نظیرش را ندیده‌ام. گوشه دیگر هم قاب‌های متنوعی از مراسم مختلف است و عکس‌های زیادی که حاج علی با شخصیت‌های مختلف از فرماندار و امام جمعه گرفته تا کارگردان و فوتبالیست‌ها و لوح‌های تقدیر زیادی که به پاس کارهای خوبش در شهر گرفته.
علی با قد بلند و چشمانی مهربان در حسینیه قدم می‌زند و از نظم و ترتیبی که حاصل مدیریت اوست با لذت حرف می‌زند: «اینجا را باید روزهای مراسم ببینی که چقدر شلوغ است. از همه جای ایران می‌آیند.» با او به اتاقی پر از دمام می‌رویم که در روزهای عزاداری نواخته می‌شود. دمام‌هایی که چوب‌شان را خودش از هند آورده و ساخته و آنطور که می‌گوید، حالا هرکدام میلیون‌ها تومان می‌ارزد. زیارت‌زاده که خودش هم نوازنده دمام است هم سازنده آن می‌گوید: «سی و هفت سال است دمام می‌زنم. خودم هم دمام می‌سازم. برای درست کردن دمام به اصفهان و شیراز و خوزستان و گچساران هم رفته‌ام. دمام را پیش مرحوم پدرم یاد گرفتم که هم می‌ساخت هم می‌زد.»
 بعد از دیدن حسینیه به خانه‌اش که چند متری آن طرف‌تر است می‌رویم تا آنجا مفصل‌ حرف بزنیم. داخل اتاق پذیرایی هم پر از لوح تقدیر و عکس است: «من ۵۳ ساله هستم و پسر حاج اسماعیل که آدم شناخته شده‌ای در هیأت‌های قدیم گناوه بود. پدرم قبل از فوتش در سال ۷۴ مجوز حسینیه را گرفت اما یک آجر روی هم نگذاشته بود که به رحمت خدا رفت. بعد ما آستین ورکشیدیم و شروع کردیم به درست کردنش. اول باید از خانمم تشکر کنم که همه طلاهایش را فروخت تا خرج ساختن حسینیه کنم. بعد هم از همه مردم گناوه که خیلی کمک کردند و می‌کنند.»
او از پخش غذای نذری در روزهای عزاداری می‌گوید و از قیمه و قلیه ماهی و شکر پلو و قیمه بوشهری و همینطور که حرف می‌زند، خم می‌شود و پرزی را از روی فرش برمی‌دارد و وقتی می‌بیند نگاهش می‌کنم، می‌گوید این همه نظم و ترتیب را از پدرش و بعد هم از خدمت سربازی یاد گرفته. از او می‌پرسم چه چیزی او را آنقدر به حسینیه وابسته می‌کند؟ حاج علی می‌گوید: «نشاطی که امام حسین (ع) به من می‌دهد، خانواده‌ام هم به من نمی‌دهد. دوماه جلوتر از محرم و دوماه محرم و صفردائم در حسینیه هستم. هیچ خانه نمی‌آیم و همه چیز را تعطیل می‌کنم. عشق دارم به اهل بیت و امام حسین (ع) و این دست خودم نیست.»
علی که شغل اصلی‌اش ناخدای لنج تجاری است می‌گوید: «یادم نمی‌آید یک نمره بیست گرفته باشم. اصلاً ذهن مدرسه نداشتم و کلاً درآب و دریا بودم. همیشه هم چسبیده به کمر بابام و سکان به دست او بودم. می‌گفتم بذار کمکت کنم. عاشق دریا هستم و خانم و سه دخترم هم شناگرند. برادرانم همه لنج دارند و ماهیگیر هستند. پسرم هم ماهیگیر است. راستش را بخواهی، هیچ کاری در شهر بلد نیستم؛ ۱۰۰ میلیون پول به من بدهی برای معامله آخرش ضرر می‌کنم و نمی‌دانم چیکارش کنم. اما اگر الان که ساعت ۶ غروب است بگویند یکی غرق شده برو نجاتش بده یا پروانه لنج پیچیده و دارد از بین می‌رود در جا حاضرم. عقیده من این است که خدمت به مردم بالاتر از عبادت است.»
او می‌گوید تا امروز بیش از ۵۰ نفر مرده یا زنده را از آب بیرون کشیده: «یک قایق غرق شده بود، یکی را روز اول پیدا کردم، یکی دیگر را بعد از ۱۰ روز پیدا کردم و یکی دیگر هم که اهل داراب فارس بود، چند روز بعدش. خانواده هرسه ۱۸ روز همین اتاق میهمان ما بودند. بچه جزیره خارک دانشجو بود و با قایق که از خارک می‌آمده دریا طوفانی می‌شود و قایق غرق می‌شود. هر سه نفر از بین می‌روند. خانواده‌ها اینجا هیچ کس را نداشتند. خانمم دو سه هفته از آنها پذیرایی کرد و وقتی تعدادشان بیشتر شد، چند شبی هم در حسینیه خوابیدند. تا روزی که آخرین نفر را پیدا کردم شب و روز توی دریا بودم. اما زمانی که پیدا کردم خیلی اوضاع‌شان ناجور بود. خانواده‌ها هم نمی‌شناختند. توی جیب یکی‌شان کارت تردد بود که از روی آن فهمیدند بچه‌شان است.» چشمانش پر ازاشک می‌شود و دائم می‌گوید: «خیلی ناجور بود... ببخشید.» بعد هم با خواست خانواده‌ آخری با لباس کثیف و خیس می‌رود فارس و خودش جنازه را کفن می‌کند و در قبر می‌گذارد.
از غریق دیگری هم می‌گوید که بچه گناوه بوده و با قایق برای ماهیگیری به دریا زده بوده که کوسه حمله می کند: «کوسه مرده را نمی‌زند و اگر زنده باشی، کارت دارد. آن بنده خدایی را که پیدا کردم دست و پا نداشت و مادرش از روی دندان طلای پسرش شناخت.» بازهم چشمانش پر از اشک می‌شود: «خاطره زیاد است، اگر بگویم حالت گرفته می‌شود. غریق‌ها بیشتر خاطرات‌شان تلخ است تا شیرین. من پر از این خاطرات غمناکم.» حاج علی البته از کسانی هم می‌گوید که بعد از نجات با او دوست شده‌اند و هنوز هم با او در ارتباطند.
در عکس قدیمی روزنامه‌ای کاهی علی زیارت زاده را درون دروازه می بینم که با شیرجه بلندی از تیر افقی دروازه هم بالاتر رفته. از او راجع به عکس می‌پرسم و متن زیر آن که نوشته در یک بازی توانسته چهار پنالتی را دفع کند و تیمش به قهرمانی برسد. خودش می‌گوید: «فوتبال را از نوجوانی شروع کردم. با اینکه ذهنیت خوبی نداشتم اما هیکلم خوب بود و خوب پیشرفت کردم. البته شناگر بودن هم نقش داشت و خیلی پرش می‌زدم چون بدنم آماده بود. الان هم تیم پیشکسوتان بازی می‌کنم.»
او چند عکس هم دارد با محمد نوازی و مهدی رحمتی بازیکن‌های استقلال. چند عکس دیگر هم از شیرجه‌های بلند او روی دیوار هست. همان شیرجه‌هایی که برای اولین بار پایش را به فیلم «جنگ نفتکش‌ها» باز کرد و بعد از آن فیلم‌ها و مستندهایی دیگر: «زیاد فیلم بازی کرده‌ام اما اولینش جنگ نفتکش‌ها بود که نقش بدل را داشتم و از روی کشتی شیرجه زدم. فیلم‌های دیگری هم بود که در جشنواره‌ها به نمایش درآمد. الان هم یک گروه چند بار آمده‌اند و دارند مستندی درباره غریق‌هایی که نجات داده‌ام می‌سازند. رفته‌اند همه کسانی که گفته بودم نجات داده‌ام پیدا کرده‌اند تا ببینند من راست می‌گویم یا نه؟»
حرف‌هایش که تمام می‌شود از روی گوشی فیلم‌های مختلفی از صید شیر ماهی و پرش با لباس از روی بلندترین نقطه لنج نشانم می‌دهد و به شوخی می‌گوید: «اینها را نشانت می‌دهم تا بفهمی خانه چه کسی آمده‌ای» او از خاطرات جنگ و انتقال مجروحان می‌گوید و نوحه خوانی در مزار امام حسین در دوره صدام... در یکی از فیلم‌ها می‌بینم با عینک دودی روی دماغه لنج ایستاده و همه داد می‌زنند حاج علی بپر! علی عینکش را برمی‌دارد و توی دریا می‌اندازد، درست مثل فیلم‌ها. کمی بعد با شیرجه بلندی در آب گم می‌شود. لحظه‌های نفس‌گیری است اما چیزی نمی‌گذرد که او با عینک دودی روی چشم، سرش را از آب بیرون می‌آورد.

انتهای پیام

  • جمعه/ ۱۴ دی ۱۳۹۷ / ۱۳:۲۳
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 97101407347
  • خبرنگار : 71357