نویسندهای که خاص و عام با «قصههای مجید» میشناسندش در آستانه تولد ۷۴سالگیاش (۱۶ شهریورماه) میهمان ایسنا شد. از چندی قبل پیگیر حضورش در چنین مراسمی بودیم. اولین تماسها با جواب قطعی همراه نبود و میگفت «من یک بار متولد میشوم و ۱۶ جا برایم تولد میگیرند». اما در نهایت تصمیم گرفت تولد امسالش را در جمع خبرنگاران خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) بگیرد؛ کودکان نسل قبل که با «قصههای مجید» و داستانهای او خاطره دارند، و همچنین کودکان نسل جدید «مدرسه سینما و تئاتر هنر هفتم» که با همراهی همکار قدیمی ایسنا به این مراسم آمدند و به جشن تولد آقای نویسنده شور و حالی دیگر دادند.
کسانی «قصههای مجید» را خواندهاند که باور نمیکنم
تا بچهها در سالن جمع شوند و آماده استقبال از هوشنگ مرادی کرمانی، دقایقی در گروه فرهنگی و هنری میزبان او بودیم. او هم در جمع صمیمی خبرنگاران از نوشتن برای نسلهای مختلف گفت، اینکه کمتر پیش میآید ورزشکار و هنرمندی برای چند نسل کار کند و برایش سعادتی بوده که این اتفاق افتاده و برای چند نسل از بچهها کتاب نوشته است.
مرادی کرمانی در سخنانی اظهار کرد: جاهایی کتاب «قصههای مجید» را خواندهاند که باور نمیکنم. جامعه از لایههای مختلف تشکیل میشود و مانند پیاز است. رفتن به هسته مرکزی جایی است که هدف ماست. مردمی که مخاطب ما هستند نباید ایستا باشند. حوزه روشنفکری یک لایه جامعه است، و سن و سال، حوزه سیاسی و اجتماعی و تبدیل شدن هنر به سرگرمی لایههای دیگر جامعه هستند. عبور کردن از این لایهها مانند یک سوزن خیاطی است که باید از همه چیز رد بشود. دوستی از من تعریف میکرد و میگفت شما تنها نویسندهای هستید که در استان سیستان و بلوچستان هم میتوانید مخاطب خود را پیدا کنید. البته من تنها نیستم و خیلیها هستند و این موضوع اغراق است اما واقعیت این است که دقیق نمیتوان گفت اگر این کارها را انجام بدهیم در لایههای عمیق جامعه نفوذ میکنیم یا اگر این کار را انجام ندهیم، جایی در جامعه نداریم. من در سال ۵۴ «بچههای قالیبافخانه» را نوشتم. هنوز که هنوز است چاپ میشود و به روستاها میرود. این در حالی است که این کتاب غمگین است و نثر محلی دارد و به حرفهای میپردازد که خیلی دور از مردم است و اینطور نیست که همه مردم درگیرش باشند. اما این کتاب توانسته دوام بیاورد. یا مجید شخصیتی است که در ۳۰ سال اخیر توانسته از لایههای جامعه عبور کند. باید جامعهشناسان و روانشناسان اینها را بررسی کنند. البته تعریفهایی وجود دارد که میتواند جوابگو باشد. تعریف اولیه این است که «عوام بفهمند و خواص بپسندند». مثلا اثر حافظ اینطور بوده است. البته من نمیخواهم آثارم را با حافظ مقایسه کنم.
اثر خوب فقط با واژه «جادویی» قابل تعریف است
او سپس درباره اینکه چطور میتوان به این نقطه رسید که اثر هنری را عوام بفهمند و خواص بپسندند، گفت: خودم هم نمیدانم. «من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر/ من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش». همانطور که درخت سیب نمیتواند واقعیت میوههای خود را بگوید من هم نمیتوانم درباره کتابم بگویم. یک باغبان و میوهفروش میتواند بفهمد که این سیب خوبی است. اینکه اثر چیست و چگونه میتواند با جامعه ارتباط بگیرد بی آنکه مبتذل، دم دستی یا فراموش شود، همان عوام بفهمند و خواص بپسندند است. مولوی شعری دارد که میگوید «سخن خاص مگو مجلس عام است اینجا/ سخن خاص نهان در سخن عام بگو». در واقع حرف مولوی این است که اول ظرفت را تعیین کن و بعد به نحوی که عام بفهمند در این ظرف چیزهایی بنویس که برای آدمهای مختلف قابل تفسیر بشود و در موقعیتهای فکری مختلف کارایی داشته باشد.
این نویسنده در ادامه متذکر شد: البته امروزه تعریفی از اثر هنری وجود دارد، اینکه اثر در ظرفهای مختلف ریخته شود و جواب بدهد، از زمان و مکان عبور کند، سپس از یک زبان به زبان دیگر برود که ببینند آیا در موقعیتهای دیگر هم جواب میدهد یا در پشت همان زبان میماند. همچنین اثر باید در ظرف سینما و تصویر برود و از داستان روایت تصویری بدهند. مثلا «بینوایان» ۲۰ بار امتحان پس داده است؛ فیلم شده، پویانمایی شده و سریال. هر کدام از ما در دوره خود یک «بینوایان» یا «پینوکیو» دیده است. درواقع اثر باید به گونهای باشد که در جامعه و جهان تاثیر بگذارد. اگر مسیحی کتابی را میخواند از آن لذت ببرد، اگر کلیمی کتاب را میخواند لذت ببرد یا اگر مسلمان میخواند لذت ببرد. اثر نباید بسته باشد. اثر خوب مانند آب میماند؛ هیچکس نمیتواند جلو آب را بگیرد. آب اصلا گم نمیشود و هر شکلی که آب را استفاده کنیم از جایی دیگر سر برمیآورد. اثر خوب و درجه یک و ماندگار چنین حسی دارد و متوقف نمیشود و همینطور حرکت میکند. فقط میتوان با یک واژه مبهم آن را تفسیر کرد؛ واژه جادویی. اثری جادویی است که در جهان تاثیرگذار باشد. بسیاری از کارهای شکسپیر، همینگوی، حافظ، سعدی و مولوی اینگونهاند. البته در برخی موارد در زمانه خود بر سر اثر میزنند. در واقع جامعه روشنفکران و مردم با این آثار قهر میکنند، اما در وقت دیگری دیده میشوند. چند نمونه از آن را در کشورمان داریم؛ سهراب سپهری، فروغ فرخزاد و صادق هدایت. اینها بعد از مرگشان مطرح و دیده شدند. در زمانه خود نقدهایی علیهشان نوشته شده است و آنها را مسخره کردهاند اما کارهایشان به قدری جان داشت که جواب آنها را داد.
***
«تولد، تولد، تولدت مبارک...»
در ادامه حضور هوشنگ مرادی کرمانی در ایسنا، بچههای «مدرسه سینما و تئاتر هنر هفتم» با یک سبد گل و لوحی که با خط خودشان برای آقای نویسنده نوشته و امضا کرده بودند از او استقبال کردند و با «تولد، تولد، تولدت مبارک...» خواندن، زادروز ۷۴سالگی مرادی کرمانی را تبریک گفتند. شور و هیجانی در میان بچهها به پا شد که بزرگترها را هم با خود همراه کرد.
هوشنگ مرادی کرمانی پیش از فوت کردن شمع تولدش و بریدن کیکی که با تصویر جلدهای کتابهایش همراه بود آرزو کرد: همه شما که اینجا نشستهاید از دوستان خوب من و فرزندان من هستید. برایتان آرزوی موفقیتی دارم که در جامعه ما بتوانید آنچه را میخواهید به دست بیاورید و تا جایی که امکان دارد، صداقت، صمیمیت، راستی و درستی همراهش باشد، که هست.
در ادامه مراسم که با حضور هومن - پسر هوشنگ مرادی کرمانی - همراه شد یکی از کودکان به نمایندگی از بچههای حاضر در مراسم اجرای یک استندآپ کمدی را به این نویسنده تقدیم کرد و او خوشحال از این هدیه گفت: بسیار هدیه خوب، ارزنده و ماندگاری است.
نویسندگی با انسان میآید
گفتوگو با هوشنگ مرادی کرمانی با پرسشهای بچهها و دیگر حاضران پی گرفته شد. یکی از بچهها پرسید شما از چندسالگی احساس کردید باید نویسنده شوید؟
نویسنده «مربای شیرین» هم گفت: نویسندگی از جایی شروع نمیشود که من بخواهم انشا بنویسم یا داستان بگویم. نویسندگی با انسان میآید همانطور که راه رفتن و نگاه کردن با انسان همراه است. آیا میشود پرسید از چه زمانی حس کردید که نگاه میکنید؟ نویسندگی از جایی شروع میشود که آدم فراتر از آدمهای معمولی ببیند و در ذهن خود ثبت کند. من زمانی که بچه بودم برای خود داستان میبافتم. آن زمان هنوز مدرسه نمیرفتم. زمانی که مادربزرگ و پدربزرگم برایم قصه میگفتند و خوابشان میگرفت بقیه قصه را خودم ادامه میدادم. این چیزها را نمیشود به کسی یاد داد. زمانی که من شروع به نوشتن کردم به قلم دست نبردم بلکه در ذهنم نوشتم.
هیچ استادی نمیتواند از یک انسان عادی نویسنده بسازد
او همچنین در پاسخ به یکی از خبرنگاران که از او پرسید چطور میتوان بچهها را به نوشتن تشویق کرد، اظهار کرد: اگر در وجود کسی حس گفتن وجود داشته باشد، نمیتوان جلویش را گرفت. یعنی اگر نگوید به اصطلاح میترکد. باید در درون بچهها انگیزه باشد و این انگیزه نیاز به کلاس ندارد. هیچ دانشگاه و هیچ استادی نمیتواند از یک آدم عادی نویسنده و شاعر بسازد. هر کس استعدادی دارد. استعداد مانند شمش طلاست و به درد کسی نمیخورد. زمانی که شمش طلا به گوشواره و انگشتر تبدیل میشود، کارایی دارد و تبدیل آن به یک مهارت نیاز دارد. این مهارت را میتوان یاد داد. اما شمش طلا را نمیتوان کاری کرد. من به عنوان نویسنده به واژه و جمله نیاز دارم همانطور که شما به عنوان خبرنگار به واژه و جمله نیاز دارید. زمانی که اینها را داشته باشید، میتوانید حرف بزنید. چگونه نوشتن را میتوان یاد داد، اما چه چیز نوشتن را نه. همچنین باید حافظه خیلی خوبی داشته باشید و چیزی را در ته حافظهتان پنهان کنید. کتاب «نه تر و نه خشک» که یک افسانه کوتاه است، مدت ۵۵ سال در ذهن من باقی مانده بود. این یک چیز خدادادی است. اگر شما چنین ذهنی داشته باشید و بسیار تخیل داشته باشید و بتوانید به آن شاخ و بند بدهید و زوایای پنهان را کشف کنید، میتوانید یک نویسنده شوید.
از دوست داشتن چوپانی تا الگو گرفتن از خود
نویسنده کتاب «خمره» در پاسخ به کودک دیگری که از او پرسید الگوی زندگیاش چه کسی بوده است گفت: الگوی زندگیام خودم بودم. البته بچه که بودم دوست داشتم شغلهایی داشته باشیم. زمانی دوست داشتم چوپان باشم و تعدادی گوسفند داشته باشم. بزرگتر که شدم دوست داشتم مانند عمویم ارتشی بشوم. بعد از آن خواستم نویسنده شوم، البته مانند نویسندههایی که از آنها کتاب خوانده بودم. اما کمی که بزرگتر شدم آرزوهایم عوض شد و زمانی دیدم بهتر است خودم باشم و بهترین کسی که میتوان از او الگو گرفت، خود آدم است. البته در سن شما الگوسازی و اینکه بخواهید دیگری بشوید، کاملا عادی است.
همه آدمها و بناهای ماندگار قصه دارند
در ادامه گفتوگو با این نویسنده پیشکسوت ادبیات کودک و نوجوان، یکی از خبرنگاران پرسید ما چون خبرنگار هستیم یکی از چیزهایی که در آموزش خبرنگاری وجود دارد این است که از داستان استفاده کنیم، خارجیها میگویند استوری STORY)) تو چیست؟ ما هم به بچهها میگوییم که روایت خود را در نوشتن داشته باشند. به نظر شما آیا وجه مشترکی بین داستانگویی و روایتگری وجود دارد؟ همچنین نظرتان را درباره سیاست بگویید.
مرادی کرمانی با خنده گفت: سوال دومتان خطرناک و سخت است؛ آن هم در میان شما خبرنگاران!
او در ادامه اظهار کرد: انسان با قصه بزرگ میشود. هر انسان و بنایی که تا الان دوام داشته پشتش یک داستان وجود داشته است. هر کوهی که معروف میشود پشتش یک داستان وجود دارد. قصه انسانها را نگه میدارد و آنها را جاودان میکند. خیلی افراد داشتیم که در جامعه کمک کرده و رفتهاند. اما کسانی که قصه داشتهاند، ماندگار شدهاند. قصهها حتی بناها را نگه میدارند؛ مانند باغ شازده کرمان. اگر قصهای وجود نداشت هیچکس باغ شازده را یادش نبود. قصهها انسان را میسازند. معتقدند هر کسی به دنیا میآید و هر کاری که انجام میدهد، یک داستان پشتش وجود دارد.
شما خبرنگاران هر چیزی را میتوانید جاودانه کنید
مرادی کرمانی همچنین یک خاطره از دوران خبرنگاریاش تعریف کرد و گفت: من مدت کمی خبرنگاری کردم. یادم میآید در یک مصاحبه با کسی که به کوه اورست رفته بود چون شناختی از این حوزه نداشتم اولین سوالی که از او پرسیدم این بود که دربند هم رفتهاید؟ این سوال به نظر من سوال خیلی خوبی بود. چون من شناختی از این موقعیت نداشتم. شما خبرنگاران قصهساز هستید. با قصهها زندگی میکنید و با قصهها حرفهایتان را میزنید. هر اتفاق خوب یا بدی که میافتد، شما قصه میسازید. ما در کشوری زندگی میکنیم که آدمهایی در طول تاریخ چیزهای ناراحتکننده و ظالمانه دیدهاند، یا به طرز وحشیانهای آدمها را کشته و زندانی کردهاند. خبری از آنها به ما نرسیده اما ابوالفضل بیهقی یک جوان خوشفکر و تاریخنگار ساده قصه «حسنک وزیر» را با آن نثر خوب، جاودانه کرده است. شما هر چیزی را میتوانید جاودانه کنید، زیرا خبرنگاری هستید که ذهن قصهپرداز دارید و از هر چیزی میتوانید قصه بیرون بکشید. این کاملا درست است که میگویند «داستان شما چیست؟» نمیتوان از قصه فرار کرد.
داستانت را بنویس
اما مرادی کرمانی درباره نسبتش با سیاست و اینکه چرا اظهارنظر سیاسی نمیکند اینگونه توضیح داد: من وقتی مینویسم کارهای دیگر را به خودشان واگذار میکنم. درباره اقتصاد، سیاست، دین و ... اهلش باید بنویسند؛ چون آنها مطلعاند. لزومی ندارد سراغ چیزی بروم که درباره آن تخصصی ندارم. چرا باید درباره این موضوعات بنویسم؟ من اگر بخواهم راجع به انسانشناسی و جامعهشناسی بنویسم به اهلش واگذار میکنم. من میخواهم داستانم را بنویسم. در داستان هم ممکن است چنین چیزهایی باشد.
او افزود: در میان نویسندههای کانون نویسندگان سوئد که بودم یک نفر به من گفت، شما ایرانیها چقدر آرزو دارید کمونیست بشوید! گفتم چطور؟! گفت من هر داستانی از ایرانیها میخوانم آخرش به این میرسد که بیایید سوسیالیست بشویم که اگر اینطور بشود جامعهمان خوب میشود. چه لزومی دارد شما نویسندهها در این مورد صحبت کنید؟ من هم گفتم در کشور ما مسئله حزب و تاسیس حزب و وفاداری به آن جواب نداده است. معروفترین و ماندگارترین آثار داستانی توسط نویسندههایی نوشته شده که تودهای بودهاند. اگر به بنیانهای اصلی ادبیات ما نگاه کنید، به آنها میرسید. این تفکر در آنها ادامه پیدا کرده است. در دهه ۴۰ و ۵۰ روشنفکر کسی بود که چنین تفکری داشت. نویسنده کسی بود که چنین چیزهایی مینوشت. من خودم را از این چیزها را رها کردم. با خودم فکر کردم و گفتم تو که نه میتوانی وزیر بشوی و نه وکیل، نه میتوانی مدیرکل بشوی نه میتوانی سکه بخری، نه میتوانی پولدار شوی نه زندگی شاهانه داشته باشی، پس لااقل داستانت را بنویس.
نخواستم روشنفکر باشم
مرادی کرمانی همچنین متذکر شد: من نخواستم روشنفکر باشم. یا نخواستم داستانی بنویسم که بگویند برای قشر ضعیف نوشته شده است. من در مورد آدمها مینویسم و به قصه آنها میپردازم. قصهام نیز پر از آدمهای فقیر است. من روشنفکر و سیاسی نشدم و نمیشوم، زیرا من آدم چنین چیزی نیستم. البته تلاش کردم که بشوم اما نشد. بعد هم خدا را شکر کردم که نشدم. من روشنفکر نیستم. آدم سادهای هستم. اگر بخواهم تعریفی از کار خودم بدهم باید بگویم من کسی هستم که مثل دوربین عکسبرداری، عکسهایی از زمانه خودم و جامعهای که در آن زندگی میکنم، گرفتهام. این عکسها را در تاریکخانه ذهن خودم بردم و ظاهرشان کردم. آنها را به مردم جامعه نشان میدهم و هر کس هر قضاوتی که میخواهد بکند. یکی از دلایلی که توانستم به طبقات مختلف بروم همین است.
او در ادامه گفت: زمانی که به یک تفکر و ایدئولوژی وابسته شوی، همه چیز را از دست میدهی. مانند این است که در یک کشتی نشسته باشی. زمانی که بقیه غرق شوند، تو هم غرق میشوی. من از معدود نویسندگانی هستم که از پنج یا شش دین مختلف مرا در جلسهشان دعوت کردهاند و به من جایزه دادهاند. در کنیسه، کلیسا و حوزه علمیه قم و حوزه علمیه اهل سنت از من تجلیل شده است. در میان سوسیالیستهایی هم که متعادل بودهاند، رفتهام اما هیچکدام از آنها نشدم، نمیشوم و امکان هم ندارد که بشوم. من مسلمان نیمبندی هستم. همانم و لزومی ندارد بیایم و چیزی بگویم که خارج از چیزی است که میتوانم انجام بدهم. من توانستم همه اینها را کنار بزنم؛ هر چه هست همین است. لازم نیست حتما نویسنده جوری حرف بزند که در تمام دنیا بپیچد. البته کارهایم به ۳۲ زبان ترجمه شده که از همه جواب گرفتهام. حدود ۴۰ پایاننامه فوق لیسانس و دکتری در زبانهای مختلف درباره کارهایم نوشته شده است.
گفتند تو لیبرالی
مرادی کرمانی اظهار کرد: اینکه بخواهید نویسندهای سیاسی شود، یعنی اینکه برود حزبی بشود و شعار بدهد و تبلیغ بکند. این نویسندهها خیلی زود کنار گذاشته میشوند. اوایل انقلاب برخی دوست نداشتند ما که از قبل از انقلاب مینوشتیم کار کنیم. عدهای با ذرهبین روی کارهایم افتادند تا چیزی بیرون بکشند. آخر سر هم به من گفتند تو لیبرالی. من نفهمیدم لیبرال یعنی چه؟ رفتم در «فرهنگ سخن» واژه را پیدا کردم؛ بخشهایی به من میخورد و بخشهای دیگرش به من نمیخورد.
طنز ما ضعیف و گاه مبتذل است
در ادامه به روحیه طنازی مرادی کرمانی اشاره شد و اینکه این طنز غیر از اینکه در آثارش نمود دارد، بداهه در کلامش هم نمود دارد. از او پرسیده شد چطور روحیه طنازی خود را حفظ کرده و نوع زندگیاش چگونه بوده است که در شرایط مختلف توانسته این روحیه را داشته باشد.
او هم در پاسخ گفت: عمدی نبود. ذهن آدمها میتواند سیال باشد. طنز چیزی است که برای اشیا و آدمها بزرگتر یا کوچکتر از واقعیت است. ذهن دو موقعیت مختلف را در کنار هم میگذارد؛ مثل فیل و فنجان و اینطوری طنز ساخته میشود. برخی از ذهنها اینگونه است. در کتاب «هوشنگ دوم» گفتهام در کشورمان طنز ضعیف است و گاهی مبتذل میشود. نگاه به طنز نگاه سطح پایینی است، در صورتی که طنز خیلی والاست. لزوما و حتما طنز نباید صرفا خنده باشد. طنز حقیقتی دارد و آن این است که لبخند به لب بیاورد، به دل درد و به سر فکر. زمانی که این سه در کنار هم باشند، طنز ماندگار میشود؛ مانند طنز چاپلین، چخوف و دهخدا. اگر در دنیا پنج یا شش نویسنده داشته باشیم، حدود ۵۰۰ نفر میتوانند طنز بنویسند. هدایت هم طنز نوشته اما به نظر من اصلا طنز نیست. دولتآبادی هم سعی کرد یا احمد محمود، اما نتوانستند بنویسند. بسیاری از طنزها رو است و یک کارکرد دارد و آن لبخند است. به زندگی میتوان دو گونه نگاه کرد؛ یکی تراژدی و دیگری طنز. به قول ارسطو در هر واقعهای یک طنز نهفته است و در هر طنزی یک تراژدی. قسمتی که در «قصههای مجید» از داستانهای من پخش شد، طنز داستانهایم بود اما یک دانه از «قصههای مجید» نیست که درد و معضل نداشته باشد و آخرش به شادی تمام بشود.
دوست داشتم کارگردان بشوم
هوشنگ مرادی کرمانی نویسندهای است که اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی زیادی از آثارش انجام شده است. او درباره اینکه کدام یک از آثار اقتباسشده از داستانهایش را بیشتر دوست دارد گفت: من تکلیف خود را با سینما روشن کردهام. من شیفته سینما هستم. دوست داشتم کارگردان بشوم و برای همین به تهران آمدم که نشد. امکاناتی باید در اختیار من قرار میگرفت که نگرفت. در ضمن سینما پوست کلفت میخواهد و مشکلاتی دارد که من اهلش نبودم. فضا و خانواده سینما آدمی مثل من را نمیتواند هضم کند. من هم نمیتوانم در این فضا باقی بمانم. من نگاه سینمایی داشتم و سینما را میشناختم.
توقعم از سینما به اندازه است
او افزود: در ایران نویسندهای که کتاب مینویسد شاید نداند سینما و مشکلات آن چیست. من نزدیک ۳۵ سال داور فیلم بودهام و زیاد فیلم میبینم. همچنین عضو خانه سینما و بنیاد سینمایی فارابی هستم. من سینما را میشناسم و به همین دلیل توقعم از سینما اندازه است. خیلیها سینما را نمیشناسند و تصویری که دارند این است که اگر منِ نویسنده در کتابم یک ویرگول نوشتهام کارگران باید آن را نشان بدهد. اگر نشان ندهد، یا سانسور کرده و یا بیسلیقگی. اما من که سینما را میشناسم میدانم زمان و موقعیت سینما این اجازه را به ما نمیدهد. سینما ابزار خود را دارد و ادبیات ابزار خودش را. توقعم از سینما به همان اندازه است، اما بقیه توقع زیادی دارند. هر کدام از کارگردانان سلیقهای دارند و تلاش خود را میکنند، اما اندازهاش همین است و بهتر از این نمیشود. گاهی ممکن است کارگردان ابزار و امکانات لازم را نداشته باشد.
تاحالا نیم سطر علیه کارگردانی ننوشتهام
این نویسنده همچنین گفت: سینمای ما محلی و بسته است. فیلم هم بسیار گران است. گرانترین هنر جهان فیلم است که در نهایت به یک کالای تجاری تبدیل میشود و باید پول به تهیهکننده برگردد. مساله مالی، فضای کاری، تکنیک و فناوری در سینما مهم است. اگر بدون در نظر گرفتن این موارد بگوییم کارگردانی داستانمان را خراب کرده، ظالمانه است. من تا حالا نیم سطر علیه کارگردان و کس دیگری ننوشتهام. تصویری که از سینما دارم تصویری فراواقعی و سوررئال نیست. آبشخور سینمای ما همینجا در کشور خودمان است؛ فیلم در کشورمان تولید میشود و به فروش میرود. بضاعت ما همین است. خیلی کم پیش میآید که فیلمهای ما به خارج از مرزها برود. من با انصاف میتوانم بگویم فیلمهایی که خوب شده و مردم دوست دارند من هم آنها را دوست دارم و آنهایی را که بد شده و مردم دوست ندارند من هم دوست ندارم. اما اصلا معتقد نیستم کارگردان داستانم را خراب کرده است. من بارها به کارگردانها گفتهام اجازه دارند فیلمنامه را عوض کنند، شخصیت اضافه کنند، آخر داستان را تغییر بدهند و یا هر کار دیگری که میخواهند انجام بدهند، البته از آنها میخواهم قبل از آنکه چیزی اضافه یا کم کنند به من بگویند که به توافق برسیم.
به سینما نگاه روشنفکری ندارم
مرادی کرمانی تاکید کرد: نگاه روشنفکری و توقع آنچنانی از سینما ندارم. اگر گویندهای هم داستان من را بد بخواند نمیتواند بگوید داستانت خراب است. حتما مسالهای بوده که نتوانسته این کار را انجام دهد. کسی دلش نمیخواهد فیلم بد بسازد؛ همه دوست دارند شاهکار بسازند.
در ادامه گفتوگو با ایسنا، هوشنگ مرادی کرمانی با اشاره به حضور فاطمه محمدی - مدیر انتشارات نوین کتاب گویا و ناشر کتاب صوتی «قصههای مجید» - که به جمع اضافه شد گفت: تولید کتابهای صوتی مشکلات بسیاری دارد. من دلم میخواهد ایشان درباره این موضوع صحبت کنند.
درددل ناشر کتابهای صوتی
فاطمه محمدی نیز گفت: درددل زیاد است. جاهایی پیش آمده که این درددلها را گفتهایم، اما آقای مرادی کرمانی اینها فایدهای ندارد. افتخار بزرگی برای ما بود که کتابهای آقای مرادی کرمانی را به صورت صوتی تبدیل کنیم، در واقع این موضوع محک زدن خودمان بود تا ببینیم چقدر از عهده این کار برمیآییم. واقعیت این است که «قصههای مجید» پروژه بسیار بزرگ و هزینهبری بود.
او همچنین درباره رقابت بخشهای خصوصی با صداوسیما اظهار کرد: ما در جامعهای زندگی میکنیم که مجبوریم به رقابت ناجوانمردانه و نابرابری تن بدهیم. برای بخش خصوصی کار کردن سخت است. وقتی مجبور هستیم برنامهریزی کنیم و با یک سازمان عریض و طویل رقابت داشته باشیم، این کار را سخت میکند. سازمان صداوسیما خیلی از کتابهای ناشران را با میل و سلیقه خود تولید و عرضه میکند و به صورت رایگان در اختیار مردم قرار میدهد و ادعای کار فرهنگی دارد. من واقعا منطق این کار را نمیدانم و برایم قابل درک نیست.
امپراتوری صداوسیما به کسب اجازه نیاز ندارد
این ناشر سپس درباره اینکه به عنوان ناشر کتاب صوتی اگر «قصههای شب» رادیو را به صورت صوتی دربیاورد آیا ممکن نیست صداوسیما اعتراض کند، گفت: احتمالا ما را به جایی میفرستند که عرب نی انداخت! سالها پیش زمانی که «ایران صدا» تازه تاسیس شده بود مدیرش از من دعوت کرد مدیریت بخش تولید کتاب صوتی را برعهده بگیرم. در جلسهای که این پیشنهاد را به من داد من تصورم این بود که با امکانات صداوسیما میتوانم این کار را توسعه بدهم، بنابراین استقبال کردم. زمانی که درباره فرآیند انجام کار توضیح دادم که ابتدا اجازه گرفتن از ناشر لازم است، خیلی محکم و قاطع به من اعلام کرد اینجا اپراتوری صداوسیماست و این امپراتوری به کسب اجازه از هیچ کس نیاز ندارد. من از آن مجموعه بیرون آمدم، زیرا ما با ناشران چشم در چشم میشویم و با آنها تعامل داریم. چطور میشود این کار را انجام بدهیم؟! درک نمیکنم چطور میشود با این کار حرکت مثبتی در جامعه راه انداخت؟! من باورم این نبود و با آنها همکاری نکردم.
تمجید از صداقت و صمیمیت بچههای ایسنا
در پایان مراسم جشن تولد و گفتوگو، هوشنگ مرادی کرمانی خطاب به خبرنگاران ایسنا گفت: جلسه خوبی بود. از شما تشکر میکنم. صداقت و صمیمیتی که در تک تک بچههای شما وجود دارد آدم را جذب میکند که به اینجا بیاید. ایسنا سالهاست که خبرهایم را کار میکند. ما هرچه داریم از شما داریم. اگر اسم و شهرتی داریم از شماست و اگر شما با صداقت، صمیمیت و مهر خود نباشید ما این موقعیت را نخواهیم داشت. هر هنرمندی اعم از شاعر، نویسنده، بازیگر و کارگردان مدیون شماست و هیچوقت هم نشده جمع بشویم و از شما تکریم کنیم. شما خبرنگارانی هستید که با صداقت کار میکنید.
ندا ولیپور - ساره دستاران
انتهای پیام