پایان 25 سال انتظار

اگرچه منطقه خدمتی‏‌اش سردسیر است اما بازهم ظهر تابستانش گرمای خاص خودش را دارد، زیر آفتاب داغ سر پستش گرما کلافه‌اش کرده، تابش شدید آفتاب تا جایی که توانسته سر تراشیده‌اش را سیاه کرده و چشمانش را اساسی اذیت می‏‌کند. تردد خودروها با سرعت، برایش امری عادی شده، اما مجبور است حواسش به همه آن‌ها باشد.

از دور خودرویی به پاسگاه نزدیک می‎شود، روی کاپوت خودرو پارچه‎ای نصب‌شده که نقش و نگاری شبیه به یک گنبد و گلدسته روی آن کشیده شده است، خودرو که نزدیک‏تر می‌شود تازه می‌توان نوشته‌های روی پارچه را خواند، «کاروان زیر سایه خورشید»؟از این نوشته چیزی دستگیرش نمی‎شود.

کم‎کم مسافران از خودرو پیاده می‎شوند. پالتوهای ‎مای بلند مشکی به تن دارند اما وقتی کلاه‏‌های مخصوص خود را که نشان خادمی حضرت رضا(ع) را یدک می‎کشد بر سر می‎گذارند، تازه متوجه موضوع می‎شود.  

چند نفر با لباده‏‌های بلند مشکی و شال ترمه‌ای که بر روی دوش انداخته‌اند از خودرو پیاده می‌شوند. جعبه‌ای در دست دارند که درون آن پارچه‌ای سبزرنگ به زیبایی قرار داده‌ شده که بارنگ زرد در وسط آن آیه زیبای «نصر من الله و فتح قریب» نوشته‌شده است.

یک‌ لحظه به یاد می‌آورد که دهه کرامت است. حالا دیگر مطمئن شده آنان از طرف حرم امام رضا(ع) آمده‌اند. از تعجب ناشی از خوشحالی بسیار، زبانش بندآمده. خادمان که به او نزدیک می‌شوند می‌گویند خادمان حضرت رضا(ع) هستیم و آمده‌ایم خداقوتی عرض کنیم.


لحظاتی بعد همه سربازان و کارکنان پاسگاه بیرون صف می‌کشند. با سلام نظامی به فرستادگان امام احترام می‌گذارند. به اصرار زیاد از خادمان دعوت می‌شود که داخل پاسگاه بیایند، همه سربازان و کادر پاسگاه هر آنچه دارند برای پذیرایی از خادمان حضرت می‎آورند.


مرتضی  سرباز وظیفه‌‏ای که پیش از همه ورود کاروان خدام را نظاره‌گر بود- گوشه‌ای از دیوار دستانش را روی صورت گذاشته و سعی می‌کند صدای گریه‌اش را درون بریزد اما کنترل اشک‌ها که از دستش خارج می‏شود توجه همه را به خود جلب می‌کند.


خادمان با پرچم متبرک رضوی به او نزدیک می‌شوند. درنگ نمی‌کند و خم می‌شود و پرچم را می‌بوسد. حال و هوایش بسیار دیدنی است. خادمان از او علت انقلاب درونی‌اش را جویا می‌شوند. که می‌گوید: 25 ساله‌ام. اما تاکنون زیارت حضرت قسمتم نشده. با دیدن خودروی شما و پرچم آستان مقدس آش دلم شکست و از ته دل زیارت گنبد و بارگاهش را از حضرت رضا علیه‌السلام خواستم.

دقایقی بعد کاروان عزم رفتن از پاسگاه بین‌راهی تبریز- آذرشهر می‌کند، دل رستمی هم با آنان به‌سوی  مشهد به پرواز درمی‌آید.

ارسالی از یک خادم حرم امام رضا (ع) و «کاروان زیر سایه خورشید».

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۳ مرداد ۱۳۹۷ / ۱۲:۳۶
  • دسته‌بندی: دین و اندیشه
  • کد خبر: 97050301709
  • خبرنگار : 71461