به گزارش ایسنا، رمان«زنِ آندِروس» نوشته تورنتون وایلدر با ترجمه علیرضا دوراندیش در ۱۰۴ صفحه با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه و قیمت ۹۰۰۰ تومان از سوی نشر نیماژ راهی بازار شده است.
در نوشته پشت جلد کتاب آمده است: «تورنتون وایلدر (۱۸۹۷-۱۹۹۵) نمایشنامهنویس و نویسنده آمریکایی. اولین رمانش به نام «کابلا» را سال ۱۹۲۶ نوشت و با دومین رمانش «پل سَن لوییس رِی» جایزه پولیتزر سال ۱۹۲۸ را دریافت کرد. او چند رمان دیگر هم در کارنامهاش دارد. از جمله رمان «هشتمین روز» که برنده جایزه کتاب ملی سال ۱۹۶۸ شد.
وایلدر نمایشنامهنویس برجستهای نیز بود. نمایشنامه «شهر ما» که نگاهی به زندگی در شهر کوچکی در آمریکاست، سال ۱۹۳۸ جایزه پولیتزر نمایش را برایش به ارمغان آورد. او این جایزه را بار دیگر به خاطر نمایشنامه «پوست دندانهای مار» (۱۹۴۳) به دست آورد.
رمان پرفروش «زن آندروس» (۱۹۳۰) که بستر رویدادهای آن پیش از میلاد مسیح در یکی از جزایر پُرابهام یونان است، روایتگر شخصیت معمایی و پُرابهام کرایسیس است: زنی مطرود با زیبایی و هوشی خیرهکننده! کرایسیس با تشکیل گردهماییهایی با مردان جوان و مجرد جزیره، در پی یافتن مفاهیم ارزشمند زندگی است و اینکه انسان واقعا در این دنیای خشن چطور زندگی میکند، چطور عشق میورزد و در نهایت، چطور میمیرد. تورنتون وایلدر در این اثر هم مانند بقیه آثارش به طور ضمنی اشاره میکند که خاصترین و متعالیترین عشق، عشقی است که فداکارانه و صادقانه باشد. به گفته او نیازی نیست که این عشق لزوما عشقی رمانتیک میان یک زن و مرد باشد. عشق، عشق است و میتواند به همه هستی پیشکش شود. حتی به آنچه از نگاه انسان سخت و دردناک است. چنان که در متن کتاب آمده: «من همه زندگان را میستایم. همه روشناییها و همه تاریکیها را هم!»
دیگر کتاب تازه منتشرشده در این نشر مجموعه داستان «با شب یکشنبه» نوشته محمدرضا صفدری است که در ۸۰ صفحه با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه و قیمت ۸۰۰۰ تومان به چاپ رسیده است.
در معرفی محمدرضا صفدری و کتاب جدیدش عنوان شده است: «از محمدرضا صفدری به عنوان یکی از شاخصترین چهرههای داستان کوتاه فارسی یاد میکنند. گرچه در کارنامه نویسندگی او دو رمان «سنگ و سایه» و «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» در چندین جایزه ادبی عنوان کتاب سال را از آن خود کردهاند، با این حال نام این نویسنده جنوبی، پیش از هر چیزی در ردیف چهرههای شاخص داستان کوتاه فارسی قرار گرفته است و او را در ردیف نامهای تأثیرگذاری قرار داده است که نمادی از رشد و شکوفایی داستان کوتاه فارسی در دوره اخیر است.
سومین مجموعه داستان محمدرضا صفدری دربرگیرنده آثاری است که هر کدام بیانگر پختگی نویسندهاش در شیوههای مورد علاقهاش در داستان کوتاه است. زبان که از خصلتها و مولفههای مهم صفدری است در مجموعه «با شب یکشنبه» به اوج میرسد و به نمونههایی رشکبرانگیز تبدیل میشوند. آدمهایی که صفدری از زندگی در دوردستها و اکنون روزگارش به داستانهایش احضار میکند، از بس که ملموس و باورکردنیاند، کابوسهایی همیشگی در ذهن و یاد مخاطبش میشوند.
از متن کتاب: «چشمم میماند به کشش انگشتهای بالای سرم تا کم کم سایه دستهایی را میدیدم که به روی دیوار میرفت و میآمد. چند شب از این سایهبازی گذشته بود که دیدم رختهایم را به هم ریختهاند. تازه سر شب بود و از گشت و گذار برگشته بودم. هرتکهای از جامه شلوارهایم در جایی افتاده بود. اول که آنها را دیدم توی خاک و گچ لگدکوب شده، از دلم گذشت که اینها رختهای همان کسی است که نرسیده بوده مالهای به دیوار پستو بکشد. دلم گرفت برای او که از ترس یا چیزی دیگر، نرسیده بوده که کیسه جامه شلوارش را با خود ببرد. آنها را یکییکی از لای آجرها و کپههای گل و گچ بیرون میکشیدم که جامه شلوارهای خودم را در میان آنها دیدم. آنها را تا کردم توی کیسهام گذاشتم. تکه چرمی داشتم که پیه بز لای آن پیچیده بودم. دیده بودند که هر شب پیه بز میمالیدم به پاشنه پا و کنده زانویم. این را هم پرت کرده بودند. برای همین، کنده صدایم میکردند. از آن روز که پیه و تکه چرم را دیدند گفتند که من جادو میکنم.»
همچنین بنا بر اعلام ناشر، چاپ پنجم مجموعه داستان «فارسی بخند» نوشته سپیده سیاوشی در ۸۸ صفحه، با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه و قیمت ۸۰۰۰ تومان راهی بازار شده است.
در نوشته پشت جلد این کتاب آمده است: «فارسی بخند» نخستین اثر داستانی سپیده سیاوشی است که در دوازدهمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری به عنوان بهترین مجموعه داستان ایرانی برگزیده شد و در فاصله اندکی به چاپهای متعدد رسید. سیاوشی بدون نگاهی جانبدارانه زنانی بهیادماندنی را در داستاننویسی فارسی به جای میگذارد که فراموش نشدنی و مملوساند. نویسنده شخصیتها را به خوبی در موقعیتهایی خاص اما به ظاهر عادی قرار میدهد و پیچیدگی را در سادهترین تصمیمگیریها نشان میدهد.
از متن کتاب: زن گفت: «صدای باران، هیچ کس هم که توی خیابان نباشد خودش دلگرمی است، اما حالا انگار همه چیز مرده، چرا برف صدا ندارد؟»
مرد اوهوم کوتاهی گفت. سرش را هم بالا نیاورد. زن حس کرد خانهشان شبیه جزیرهای شده که هر لحظه بیشتر زیر آب میرود. به ساختمانهای روبهرو نگاه کرد و چراغهایی که همه سر ظهر روشن بودند. این همه جزیره کنار هم. هیچ کس توی خیابان نبود.
مرد گفت: «از کنار آن پنجره نمیخواهی کنار بیایی؟ فکر میکنی آنجا بایستی برف نمیبارد؟»
زن آهسته با دلخوری گفت: «هیچ کاری نکردم امروز.»
بعد بلندتر گفت: «این برفها آب هم میشوند؟ اگر خیابانها همیشه این شکلی بمانند؟ وحشتناک است.»
انتهای پیام