/در آستانه 40 سالگی انقلاب/

بادامچیان: آیت‌الله میلانی ترور شاه را مصلحت ندانست/انقلاب بلافاصله به آرمانش نمی‌رسد

نایب رئیس شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی با بیان اینکه موتلفه به دنبال ترور شاه بود گفت: «آیت‌الله میلانی ابتدا حکم مهدورالدمی شاه را داد اما بعد از اعدام انقلابی حسنعلی منصور، زدن شاه را به مصلحت ندانست.»

اسدالله بادامچیان در گفت‌وگو با ایسنا، با اشاره به چگونگی ورودش به عرصه سیاست و مبارزه با رژیم شاه اظهار کرد: در سال 43 یک روز شهید اسلامی گفت که پیش آقای مطهری بودم و ایشان(شهید مطهری) گفتند وضعیت به گونه‌ای است که وظیفه است که چند نفر از سران طاغوت به خاک بیفتند تا مردم روحیه بگیرند. در این لحظه مرحوم امانی نفس بلندی کشید و گفت الحمدالله که حکم را دادند. البته ما برای اطمینان خاطر،  حکم مهدورالدم بودن شاه و منصور را از آیت‌الله میلانی گرفتیم اما بعد از اعدام انقلابی حسنعلی منصور، ایشان زدن شاه را به مصلحت نمی‌دانستند.

نایب رئیس شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی در پاسخ به این پرسش که چرا با وجود تمام دستاوردهای انقلاب اسلامی در زمینه‌های مختلف همچنان شاهد فساد مالی و اختلاس در کشور هستیم معتقد است که «هیچ انقلابی بلافاصله پس از پیروزی‌ نمی‌تواند آرمان‌هایش را برآورده کند. از سویی تجربیات مردم از  تفکرهای حاکم بر دولت‌های پس از انقلاب و به بن بست رسیدن آنها لازم بود. اکنون مردم باید به کسانی رای دهند که انقلابی، مقتدر و پاک بوده و اهل سوءاستفاده و حقوق نجومی بگیر نیستند. ملت این افراد را اگر قبول کند براحتی مشکلات حل می‌شود.»

متن کامل گفت‌و گوی ایسنا با اسدالله بادامچیان به شرح زیر است:

شما متولد سال 1320هستید. جایی گفته‌اید که در 7-6 سالگی وارد عرصه سیاسی شده‌اید. در آن مقطع زمانی چگونه شد که یک بچه با این سن وارد عرصه سیاسی می‌شود؟

من به علت محیط خانوادگی، محیط زندگی و شاید استعداد نوجوانی خودم وارد عرصه سیاسی شدم. منزل ما در خیابان  پامنار، کوچه افچهی بالای خانه آیت‌الله کاشانی بود. پامنار نزدیک مجلس است و از زمان مشروطه این منطقه محل فعالیت‌های سیاسی بود. پدربزرگم حاج شیخ احمد امانی از فعالان و مبارزین دوره مشروطه مشروعه بوده و بعدها با رضاشاه مبارزه کرده و از دوستان شهید مدرس بوده است. خانواده ما خانواده مذهبی، مبارز و فعال بود. یک دایی من حاج هاشم امانی خزانه‌دار فداییان اسلام و دایی دیگر من شهید حاج صادق امانی موسس گروه شیعیان بودند. محیط خانواده ما محیط سیاسی بود و من در چنین محیطی رشد کردم. من از مرحوم کاشانی این سید روحانی، شجاع و قوی خیلی خوشم می‌آمد و با دیدن او یاد کربلا و عاشورا می‌افتم. وقتی سرچشمه آمدیم، کوچه صدیق‌الدوله هم محل همه فعالیت‌های سیاسی بود.

گویا در مدرسه با معلمان توده‌ای هم دچار مشکل شدید. آیا در آن سن و سال ایدئولوژی حزب توده و نیروهای چپ را درک کرده بودید یا تحت تاثیر هیجانات یا علاقه به آیت‌الله کاشانی با توده‌ای‌ها وارد چالش شدید؟

من تحت تاثیر فضای سیاسی کشور بودم ولی کاهی هم نبودم که باد مرا در این حوادث ببرد. من به منزل حاج ابوالفضل صرافان می‌رفتم زیرا فداییان اسلام آنجا رفت‌و آمد داشتند و سخنرانی‌های مرحوم نواب هیجان آور بود. گروه نواب آدم‌های محاسن داری بودند که بازوبند سبز می دادند و در منشور برادری که نشریه آنها بود مطالبشان را منتشر می‌کردند. من از دوم دبستان روزنامه می‌خواندم و با عقاید آنها آشنا بودم. در گروه شیعیان هم بخاطر دایی‌ام حاج صادق امانی عضو شده بودم. تقریبا از سال 27و 28 با فداییان آشنا شدم و در جلسات آنها شرکت می‌کردم.

در مدرسه توده‌ای‌ها که عمدتا معلم ریاضی بودند، برای شاخه نظامی حزب توده تبلیغ می‌کردند و من هم در مدرسه برای افکار فداییان تبلیغ مذهبی می‌کردم و به همین دلیل در کلاس چهارم با معلم ریاضی به نام علی اکبر متین‌دژ دچار درگیری شدم. من در مدرسه تشکیلاتی به نام مجاهدین اسلام را تشکیل داده و با 18 نفر را برادری بسته بودیم و در مدرسه کار سیاسی، مذهبی کرده و کتاب پخش می کردم. متین‌دژ کتاب را دید و گفت چرا در مدرسه کار سیاسی می‌کنی؟ من گفتم شما تبلیغ تحزب توده و بی‌دینی می‌کنید و من هم تبلیغ مذهبی می‌کنم که او هم به شدت مرا تنبیه کرد.تمام بدن من از این تنبیه درد آمد ولی من گریه نکردم . در ادامه او آنقدر مرا کتک زد که صدای بچه‌ها درآمد و همین زمان هم زنگ خورد و او رفت و من گریه کردم. با معلم موسیقی هم دچار مشکل شدم. او با خودش ویولن می آورد و ما هم که آن موقع موسیقی را حرام دانستیم ، کلاس او را بر هم می‌زدیم و او یک روز من را حسابی زد ولی بالاخره قهر کرد و رفت و در آخر سال نمره همه را دادند.

شما اشاره کردید که هوادار فداییان اسلام بودید اما در همان مقطع اختلافی میان حوزه علمیه قم و فداییان ایجاد شده بود.این اختلاف برای شما  که گرایش و خانواده مذهبی داشتید، دغدغه‌ای ایجاد نکرد؟

مساله حوزه با فداییان نبود. مساله آیت‌الله بروجردی بود که مرجع تقلیدی متنفذ، متدین، خداخواه، دانشمند و بسیار سیاستمدار بود که دخالت در سیاست روز را رها کرد زیرا سیاست آینده را در نظر داشت. مرحوم بروجردی مصلحت نمی‌دانست وارد سیاست شود و آن را عملی زودرس و شتاب‌زده می دانست. فداییان انتظار داشتند ایشان با تمام قوا به صحنه بیاید به همین علت با آیت‌الله بروجردی در مشی مبارزه دچار اختلاف شدند. در حوزه آیت‌الله خوانساری، آیت‌الله حجت و امام خمینی(ره) از آنها حمایت می کرد. فداییان مایل بودند آیت‌الله بروجردی به صحنه بیاید اما ایشان این خواسته فداییان را وظیفه شرعی خود نمی‌دانست. فداییان هم ریختند خانه بروجردی و تحصن کردند، مرحوم بروجردی از آنها خواست که از منزل او بیرون بروند ولی از خانه ایشان بیرون نرفتند. وقتی شهید عراقی نظر آیت‌الله بروجردی درباره فداییان را پرسید، ایشان فرمودند که آیـت‌الله کاشانی آنها را تایید می‌کند و او مجتهد است. ولی آنها در اوایل 32 با مرحوم کاشانی هم اختلاف پیدا کردند.

از وقایع سیاسی سال 32، نهضنت ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد چه برداشتی داشتید؟

من کشتار بی‌رحمانه مردم توسط شاه در سی تیر 31 را با چشمان خود دیدم. سال 32 کاشانی، مصدق و فداییان اسلام دچار اختلاف شدند و این اختلافات از حد طبیعی خارج شد و آنها همدیگر را در روزنامه‌های خود تهدید می‌کردند یا کاریکاتور رهبران نهضت ملی شدن نفت را می‌کشیدند. در اثر این اختلافات مصدق حمایت مذهبی‌ها و کاشانی حمایت ملی‌ها را از دست دادند. در روز کودتا رادیو در اختیار مصدق بود ولی او یک پیام نداد. او دستور داده بود کسی تظاهرات نکند. کاشانی  روز قبل کودتا نامه‌ای به مصدق داد و گفت که کودتا در حال انجام است و باید اختلافات را کنار بگذاریم ولی مصدق با لحن خشن جواب داد که ملت پشتیبان من هستند. اگر در روز کودتا مصدق به هواداران خود می‌گفت به خیابان‌ها بیایند کودتا رخ نمی داد. من روز 28 مرداد در خیابان امیرکبیر از سرچشمه به طرف توپخانه بودم و دیدم طرفداران مصدق خیلی کم بودند. حزب توده هم کمک کرد مصدق سقوط کند زیرا سیاست شوروی به هم ریختن ایران بود نه همراهی با حکومت مصدق. کودتای 28 مرداد با هماهنگی دربار، عناصر داخلی، آمریکا و انگلیس انجام گرفت و خفقان و بستن دهان همه و شکستن قلم‌ها از همان روز آغاز شد.

از این تاریخ شما فعالیت‌های سیاسی خود را چگونه دنبال کردید؟

حزب توده برای کودتای شهری اقدام کرد ولی شکست خورد البته بقایای حزب توده تا انقلاب اسلامی باقی ماندند. از جبهه ملی فقط یک شاخه یعنی جبهه مقاومت ملی با حضور چهره‌هایی مثل بازرگان، سحابی و طالقانی در صحنه ماندند که خطری برای رژیم نداشتند. فداییان اسلام که دستگیر و شهید شدند. گروه شیعیان هم فعالیت سیاسی را کنار گذاشت و به فعالیت فرهنگی روی آورد زیرا فعالیت سیاسی حجت شرعی می‌خواست و ما این حجت را نداشتیم. من و امثال من در آن مقطع دیگر نمی‌توانستیم مبارزه کنیم زیرا حجت شرعی نداشتیم و مجتهد واجد شرایط برای دادن حکم  وجود نداشت. آیت‌الله کاشانی و بروجردی این حکم را نمی‌دادند و بنابراین ما به فعالیت فرهنگی روی آوردیم. من درسم در دبستان تمام کردم و کنار پدرم در فرش‌فروشی رفتم. درس دینی و حوزوی را شبانه و آزاد خواندم  و بعد انقلاب اسلامی، حکم تحصیل حوزوی را از حوزه قم گرفتم. از سال 1339 دبیرستان را خواندم . تا کلاس یازده خواندم ولی چون  فرای بودم نتوانستم در امتحانات شرکت کنم. وقتی امام خمینی(ره) در سال 1341 نهضت اسلام را شروع کرد،  در خدمت امام(ره) قرار گرفتم و از سال 42 که امام(ره) دستور ایجاد موتلفه اسلامی را صادر کردند، در اختیار موتلفه قرار گرفتم.

سال 43 منصور ترور شد. موتلفه چگونه به این نتیجه رسید که او را ترور کند؟ شما در این عملیات ترور  چه نقشی داشتید؟

ترور که نه. اجرای حکم الهی یا حداقل اعدام انقلابی. اسلام قتل را قبول ندارد؛ قصاص هم برای نجات نسل بشر انجام می‌شود. فتاک کسی است که قتل را ناجوانمردانه و غافلگیرانه انجام می‌دهد که همان ترور بوده و در اسلام ممنوع است مگر در موارد ضرورت و با حکم شرعی. اعدام انقلابی در همه جای دنیا جایز است و کشتن اشغالگر همه جا پذیرفته شده است. از نظر اسلام، در زمان استقرار حکومت اسلامی فقط با اذن قوه قضاییه اسلامی می‌توان کسی را کشت. در زمانی که نظام اسلامی مستقر نیست، با اذن مجتهد جامع‌الشرایط می‌توان اجازه اعدام انقلابی را بدهد. حکم اعدام منصور را آیت‌الله میلانی را داد و موتلفه غیر از این عملیات، عملیات دیگری را انجام نداد.

در سال 41 در جریان انقلاب شاه و مردم بخش عمده‌ای از اعتراضات در بازار را بر عهده داشتم. در جریان همین اتفاقات کتک زیادی در بازار خوردم. در فیضیه هم حضور داشتم و شاهد انداختن طلاب از مدرسه یه رودخانه بودم. موتلفه و من در برگزاری مراسم چهلم شهدای مدرسه فیضیه مسئولیت داشتیم. در جریان راهپیمایی‌های 15 خرداد، قبل و بعد آن حضور داشتم. در روز 15 خرداد سه بار نزدیک بود کشته شوم.  در 18 خرداد که دستور شلیک از کمر به بالا را داد، شورای مرکزی موتلفه به این نتیجه رسید این نوع مقاومت مفید نیست. موتلفه اعلامیه پخش کرد و دنبال تعطیلی 21 خرداد به عنوان هفتم شهدای پانزده خرداد بود. پس از آزادی امام در فروردین 43 فعال بودیم.

در جریان بازسازی موتلفه، سازمان جهاد مسلحانه را ایجاد کردیم. میان جهاد و جنگ مسلحانه فرق وجود دارد و موتلفه موافق جنگ مسلحانه نبود. جهاد یعنی دفاع مبتنی بر مسایل شرعی. برای این کار از امام(ره) اجازه گرفتیم که اول ایشان اجازه ندادند و گفتند افراد دیگری برای جهاد هستند و شما به کار خود برسید و بعد ازآنکه از آنها ناامید شدند اجازه جهاد را به ما دادند ولی شرط گذاشتند که اسلحه را یا بسازید یا بخرید و از گروه‌های دیگر اسلحه نگیرید. البته ساخت نارنجک میسر نشد ولی نوعی سلاح دست‌ساز انفجاری ساخته شد.

با وجود همه سخت‌گیری‌های رژیم شاه و نظارت آنها بر چاپخانه‌ها، ما اعلامیه امام(ره) در واکنش به کاپیتولاسیون را منتشر می‌کردیم و رژیم از این کار به وحشت افتاد زیرا کار گسترده بود و حتی یک نفر هم دستگیر نشد.

کاپیتولاسیون لایحه ننگ‌آوری بود. منصور لایحه را مخفیانه به سنا برد، سناتورها را تا نیمه شب نگه داشتند تا آن لایحه به تصویب برسد البته خبر تصویب لایحه را به بیرون پخش نکردند و ما یک نفر را در سنا داشتیم که آنجا مشغول بود و لوایح را بین سناتورها پخش می‌کرد. از لایحه سه نسخه بیشتر نبود یکی در گاوصندوق سنا یکی در گاوصندوق مجلس شورای ملی و یکی هم برای توشیح شاه فرستاده بودند. این فرد از لایحه سنا عکس گرفته بود  و ما آن را از طریق حاج ابوالفضل حاج حیدری برای امام خمینی فرستادیم و ایشان سخنرانی 4 آبان را ایراد کردند. وقتی امام(ره) را به ترکیه تبعید کردند، فعالیت‌های موتلفه شروع شد ما به سفارت‌خانه‌ها نامه نوشتیم و حوزه‌ها علمیه و مراجع را فعال کردیم.

اما فضای عمومی آن روز این بود که تظاهرات و سخنرانی و بیانیه و اعلامیه فایده ندارد، زیرا مشخص بود شاه مصمم به کشتار است و می‌خواهد به آمریکا مصونیت بدهد بنابراین این نتیجه به دست آمد که باید شاه و منصور کشته شوند. سابقه از سر راه برداشتن رزم‌آرا و هژیر نیز مثمرثمر بود بنابراین در موتلفه بحث شد که باید برای این کار حکم شرعی داشته باشیم. یک روز شهید اسلامی گفت که دیروز پیش آقای مطهری بودم و ایشان(شهید مطهری) گفتند وضعیت به گونه‌ای‌ست که وظیفه است که چند نفر از سران طاغوت به خاک بیفتند تا مردم روحیه بگیرند. در این لحظه مرحوم امانی نفس بلندی کشید و گفت الحمدالله که حکم را دادند.

سخن شهید مطهری از جانب خودش بود یا امام(ره)؟

از جانب خودش بود. اما امام خمینی فرموده بودند که اگر دستتان به من نرسید حرف شورای روحانیت حجت است و از بین شورای روحانیت گفتند به آقای مطهری و بهشتی بیشتر اعتماد دارم. شهید مطهری حکم را دادند و مرحوم بهشتی هم آن را تاییدکرد ولی برای اطمینان خاطر قرار شد از یک مرجع تقلید هم حکم بگیریم و این حکم را از آیت الله میلانی گرفتیم و حکم مهدورالدم بودن شاه و منصور را دادند و اجرای حکم را واجب دانستند.

برای اجرای حکم سازمان مسلحانه ما برنامه‌ریزی کرد. شهید لاجوردی پس از  پیروزی انقلاب در خاطرات خود می‌گوید ما پنج هزار نفر عضو سازمان مسلح داشتیم. درباره زمان و مکان عملیات نیز بحث شد. روز اول بهمن 1343 منصور قرار بود سه جا برود. اول قرار بود تعاونی ارتش را افتتاح کند که امانی گفت اگر آنجا او را  بزنیم، می‌گویند این‌ها مخالف تعاونی هستند. به مسجد مجد برای ختم هم می‌رفت که امانی گفت چون رزم‌آرا و هژیر در مسجد کشته شدند، این بار مناسب نیست در مسجد این عملیات انجام شود.  منصور می‌خواست به مجلس شورای ملی هم برود که امتیاز نفت فلات قاره را به کنسرسیومی متشکل ازانگلیس ،آمریکا، فرانسه، ایتالیا، هلند و بلژیک بدهد. آن روز گروه چهارنفره بخارایی، امانی، نیک‌نژاد و رضا صفار هرندی مامور اجرای حکم الهی شدند.

در جریان دستگیری بخش سیاسی موتلفه در سال 42 دستگیر  و سال 44 که از زندان آزاد شدم به دیدار آیت‌الله میلانی رفتم. در گوش ایشان گفتم اینجا موش دارد و به موش‌های ساواکی نمی‌شود اطمینان کرد و در گوشی گزارش‌های داخل زندان را به ایشان دادم. ایشان گفتند دوستان شما در زندان گفته‌اند فلانی(آیت‌الله میلانی) حکم اعدام منصور و شاه را داده است. مگر آنجا جای راست گویی است؟ من خندیدم و گفتم آنجا شکنجه است.

به آیت ‌الله میلانی گفتم الان ما آمادگی اجرای حکم شما برای شاه را داریم. ایشان فرمودند الان مصلحت نیست چرا که آن موقع که حکم را دادم، تشکیلات داشتیم و اگر شاه می‌رفت تشکیلاتی برای جایگزینی شاه داشتیم الان تشکیلات دچار آسیب شده است و اگر شاه برود مهره ناشناخته‌ای را می‌آورند و تا مردم او را بشناسند، آسیب‌های زیادی وارد می‌شود بنابراین الان به مصلحت نیست و وظیفه‌ای در ابن بابت نداریم. به همین علت موتلفه شاه را نزد.

اسلحه‌ها چگونه تهیه شد؟ نقش مرحوم هاشمی در تهیه اسلحه‌ها برای شما چه بود؟

سه چهار اسلحه را حاج تقی و هادی امانی پسر دایی‌های من در قزوین از قاچاقچی خریده بودند. دو اسلحه را سید ابوالفضل تولیت در قم توسط مرحوم هاشمی به ما داد. او به خارج رفته بود و یک اسلحه ایتالیایی را به مرحوم هاشمی داده بود تا عملیات را اجرا کنیم. هاشمی اسلحه را به عراقی و او اسلحه را به امانی داد. امانی گفت امام(ره) فرموده‌اند که اسلحه را بخرید یا بسازید بنابراین من این اسلحه را نمی‌گیرم. عراقی اسلحه را به تولیت برگرداند و گفت به این دلیل امانی اسلحه را نپذیرفته است. تولیت گفت خب من اسلحه را به هاشمی می‌فروشم و فروخت و گمان کنم پولش را هم نگرفت. یک اسلحه دیگر را هم تولیت آورد. ابوالفضل توکلی اسلحه را به امانی داد و او اسلحه را قبول کرد بنابراین اسلحه‌ای که بخارایی با آن منصور را کشت اسلحه‌ای بود که آقای هاشمی داده بود. آقای هاشمی گفته بود تا زمانی که زنده است این خاطره بیان نشود و من پارسال پس از فوت آیت‌الله هاشمی این خاطره را گفتم که توکلی هم این خاطره را تایید کرد.

شما پس از ترور منصور دستگیر شدید. تا پیروزی انقلاب چند بار شما توسط رژیم شاه دستگیر شدید؟

پس از ترور منصور شاخه نظامی ما دستگیر شد. بخارایی، امانی، نیک‌نژاد و رضا صفار هرندی شهید شدند و اندرزگو هم که یکی از عناصر اصلی این عملیات بود، گریخت و چهارده سال شاه دنبالش بود و نمی‌توانست او را بگیرد.در سال 43 شهربانی هم من را گرفت و شکنجه کرد ولی اعتراف نکردم و آزاد شدم. در اسفند همان سال دوباره دستگیر و بسیار شکنجه شدم و حتی مشهور شد که من زیر شکنجه کشته شدم. در اردیبهشت ماه 44 من را به عشرت آباد آوردند و آنجا یک ملاقات به من دادند. تا تیرماه 44 زندان بودم از آنجا به زندان قصر رفتم. سال 53 هم دوباره دستگیر شدم.

آشنایی  و همکاری شما با مجاهدین خلق چگونه و از چه زمانی آغاز شد؟

وقتی آزاد شدم فعالیت‌های زیزمینی، تشکیلاتی و فرهنگی را تا سال 49 ادامه دادم. در این سال در صدد برآمدیم که تشکیلات مبارزه و فعالیت مسلحانه را دوباره آغاز کنیم. در منزل شهید لاجوردی در خانی آباد مهمان بودیم. آنجا بحث شد که یک گروه دانشجو هستند که مبارزه مسلحانه را شروع کرده‌اند وبا آنها همکاری کنیم. ما از شهید مطهری و آیت‌الله طالقانی و برخی علمای دیگر که سوال کردیم همه همکاری با این گروه را که هنوز به نام مجاهدین خلق معروف نشده بود  تایید کردند. افراد این گروه در سال 50 در جریان جشن تاج‌گذاری شاه کم کم دستگیر شدند و ما هم در آن مقطع با آنها همکاری کردیم و در این مقطع نامشان هم مجاهدین خلق شد. تا سال 53 با آنها همکاری می‌کردم. در این سال من دوباره دستگیر و در همین موزه عبرت(کیمته ضدخرابکاری) خیلی شکنجه شدم ، ولی اعتراف نکردم و گفتم من اصلا آدم سیاسی نیستم و مقلد آیت‌الله حکیم هستم نه امام(ره). سال 54 من را به زندان قصر بردند و آنجا من متوجه انحراف مجاهدین خلق شدم. با کار فرهنگی همراه شهید لاجوردی، آیت‌الله نعیم‌آبادی، مهدی کروبی، شهید کچویی و دیگران کار چاره‌اندیشی برای جلوگیری از انحراف سازمان مجاهدین را دنبال کردیم. از سویی بین سازمان مجاهیدن خلق و چریک‌های فدایی خلق هم جنگ قدرت رخ داد و آنها همدیگر را لو داده و در ظرف چهل روز چهل یا شصت نفر از سران فداییان خلق زمین ریختند. با دستگیری و اعترافات وحید افراخته، تقریبا نزدیک به سه هزار نفر از کادر سازمان و هوادارانش برای ساواک شناسایی شدند.

در این فضا یاس وناامیدی زیادی بین مردم و مذهبیون حاکم شده بود ولب ما در زندان به نقل فتوای علما پرداختیم. در زندان اوین در سال 55 در حضور آیت‌الله منتظری، مهدوی، ربانی شیرازی، هاشمی و سایرین نقل فتوای علما را بیان کردیم که مسلمانان باید از کمونیست‌ها جدا شوند. آنها هم در مقابل ما را بایکوت کردند. نیمه دوم 56 از زندان آزاد شدم و رفتیم دنبال ادامه مبارزات. استراتژی جدید این بود که به جای دعوا با سازمان مجاهدین به دنبال براندازی رژیم شاه باشیم. این گزارش را شهید مطهری برای امام(ره) برده بود که ایشان فرموده بودند که به برادران بگویید ریشه شجره خبیثه پهلوی از خاک بیرون است و همت کنید و برای همیشه این ریشه را از خاک ایران بیرون کنید.

بنابراین ما تشکیلات مخفی اداره کننده جریان‌های سال 56 و 57 را تشکیل دادیم که اسم هم نداشت و شناخته شده نبود. شورای انقلاب و شورای استقبال از امام(ره) برخاسته از همین تشکیلات بود. من در جلسات مخفی عضو و مسئول تبلیغات تظاهرات سال 56 و 57 و  اداره کننده بهشت زهرا درجریان استقبال از امام(ره) بودم. این کمتیه چهار عضو اصلی داشت. شهید مطهری رییس و من مجری بودم و شهید مفتح و محلاتی نفرات بعدی بودند و دو نفر از نهضت آزادی و آقای شاه حسینی از هم جبهه ملی هم در کمیته استقبال گذاشتیم تا همه با هم باشیم.

به نظر شما چرا رژیم شاه قادر به اصلاح خود نبود و شاه پیام انقلاب را دیر شنید؟

آن نظام، نظام ستمشاهی و ظلم محور بود. شاه مزدور غرب و خودش فاسد بود و فاسد کی می تواند با فساد مقابله کند؟ آن نظام قادر به اصلاح نبود. این یک از بزرگترین دستاوردهای انقلاب اسلامی است که یک نظام مردم‌سالار را جایگزین نظام قبلی کرد. شاه اصلا پیام انقلاب را نشنید. دار ودسته شاه به او گفتند که بگوید پیام انقلاب را شنیده است تا سر مردم کلاه بگذارند. فرح بیشتر در این قضیه مقصر بود. پیامی که هم برای او تهیه کرده بودند پیام بدی بود و مردم دیگر به شاه اعتماد نداشتند. بعد از کودتای 28 مرداد، مردم به این نتیجه رسیدند که با این نظام شاهنشاهی وابسته و مزدور که زیر نظر فرماسونری آمریکا، انگلیس و صهیونیست‌هاست نمی‌شود کار کرد و این نظام اصلاح‌پذیر نیست. امام(ره) که آمد قاطعانه تکلیف را روشن کرد که شاه باید برود.امام از سال 24 به این نظر رسید که نظام شاهنشاهی به درد نمی‌خورد.

یکی از اعتراضات انقلابیون به رژیم شاه، وجود فساد مالی، اختلاس و تبعیض در این رژیم بود. چرا باوجود تمام دستاوردهای انقلاب اسلامی در زمینه‌های مختلف همچنان شاهد فساد مالی و اختلاس در کشور هستیم؟

هیچ انقلابی بلافاصله پس از پیروزی‌ نمی‌تواند آرمان‌هایش را برآورده کند زیرا اتحاد و ائتلاف ملت فقط در سرنگونی رژیم فاسد است اما پس از رفتن شاه تمام افراد دستگاه حکومتی گزینش شده رژیم شاه بودند و آنها که اجازه نمی‌دادند انقلابیون در دستگاه حکومتی حضور یابند.

خب الان که چهل سال از انقلاب گذشته است.

تمام کارشناسان و دانشگاهیان ما متعلق به زمان شاه بودند. اکثرا اساتید دانشگاه ما غرب زده و آلوده به فساد بودند. حالا ما نمی‌خواهیم از فساد این‌ها بگوییم ولی همین اساتید دانشگاهی که دوستان اصلاح‌طلب از آنها نام می‌برند، آدم‌هایی بودند که سر کلاس فساد می‌کردند البته قرار ما نبود پس از انقلاب با همه دعوا کنیم. از آن طرف ساختار اقتصاد ما غربی است. در مجلس دوم من از جمله کسانی بودم که قانون بانکداری اسلامی را با مسئولیت دری نجف‌آبادی نوشتیم. نظام اقتصادی ما لیبرال است. اگر بخواهیم اقتصاد خود را سامان دهیم باید نظام اقتصاد اسلامی را برپا کنیم که این طول می‌کشد و به نظریه‌پرداز نیاز دارد.

اگر بخواهیم اقتصاد و نظام اداری ما اسلامی و مردمی شود نیاز داریم که مردم به این نتیجه برسند کدام راه صحیح است. وقتی بازرگان سر کار آمد مردم تصور می کردند بازرگان بهترین فرد برای اداره جامعه است به همین علت امام او را پذیرفت ولی مردم به تدریج به این نتیجه رسیدند که تفکر بازرگان که لیبرال و همراه با غرب بود بود و حتی اسلام بازرگان هم غربگرا بود و بنابراین بازرگان مجبور شد استعفا بدهد. امام می‌توانست بگوید بنی‌صدر نامزد انتخابات نشود اما چون مردم بنی‌صدر را می ‌خواستند، امام(ره) هم با او مخالفتی نکرد ولی بعد مردم چهره اصلی بنی‌صدر را شناختند.

میرحسین چپ بود و تفکرات چپ در آن مقطع تفکرات انقلابی تصور می‌شد. ولی نخست وزیر نامه‌ای به امام نوشت که اقتصاد زیر صفر است و ما نمی‌توانیم بجنگیم. شخص او می خواست اقتصاد زیر صفربرود؟ نه او نمی‌خواست ولی افکارچپ اقتصاد را به بن‌بست می کشاند. مرحوم هاشمی از سیاست تعدیل برای بازسازی کشور پس از جنگ استفاده کرد ولی همین سیاست موجب گرانی و تورم شد و ناطق نوری که ادامه دهنده راه هاشمی بود را نیاورد.

الان همه می‌گویند چرا رهبری مشکلات را حل نمی‌کند در حالیکه رهبری می‌گوید به شما راهنمایی داده‌ام پس چرا می روید به دیگران رای می‌دهید؟ رهبری می‌گوید باید اصل 44 اجرا شود ولی نه دولت احمدی‌نژاد آن را اجرا کرده نه دولت روحانی. مردم باید مردم به کسانی رای دهند که انقلابی، مقتدر و پاک بوده و اهل سوءاستفاده و حقوق نجومی بگیر نیستند. ملت این افراد را قبول کند براحتی مشکلات حل می‌شود.

چرا پس از چهل سال هنوز نظریه اقتصادی اسلامی نداریم؟

چون جامعه در حال تجربه بوده است. روزی به بازرگان و تفکراب غربگرای بازرگان دل بسته است. بعد جامعه به تفکرات چپ امثال بهزاد نبوی و مهندس موسوی دل بست اما چپ هم به بن بست خورد. سیاست تعدیل هم به بن‌بست رسید. بعد جامعه به سیاست اصلاحات رسید ولی اصلاحات هم به بن بست رسید. جامعه بعد رسیده است به مرد هزاره سوم و بعد به اعتدال. این تجربیات مردم از این تفکرها لازم بود. مردم در ساختار اقتصادی و اداری تحول همه‌جانبه می‌خواهند و الان موقع این تحول است. از سویی نسل جوان ما هم با استعداد است و امثال  و شهید حججی‌ها و احمدی‌روشن‌ها ایستاده‌ و پای کار هستند.

با این نظر شما یعنی همه نیروهای سیاسی از اصلاح‌طلب، اصولگرا و مستقل و معتدل امتحان خود را  پس داده‌و به بن‌بست رسیده‌اند. پس مردم به چه نیرویی دل ببندند؟

تیپ غربگرای اصلاح‌طلب‌ها رفوزه شده‌اند ولی آیا همه آنها خائن هستند؟ اینگونه نیست و آنها دارند تفکر خود را برمی‌گردانند. در بین اصولگرایان کدام اصولگرا مدنظر است؟ دولت رجایی، باهنر، مهدوی کنی محبوب است. موتلفه محبوب است چون وقتی موتلفه در انتخابات میرسلیم را معرفی کرد همه گفتند شما رای نمی‌آورید ولی همه قبول کردند میرسلیم پاک، متدین و سالم است. سیاست جدید موتلفه برای انتخابات مجلس یازدهم یک مجلس حزبی، مردمی و ولایی و در رابطه با دولت رویکرد ما یک دولت حزبی و رجایی‌گونه است. البته ما دنبال بازنگری در خود موتلفه هستیم.

خبرنگار ایسنا: محسن فرامرزی

انتهای پیام

  • شنبه/ ۲۱ بهمن ۱۳۹۶ / ۰۸:۳۰
  • دسته‌بندی: سیاست داخلی
  • کد خبر: 96112011509
  • خبرنگار : 71480