به گزارش ایسنا، احمد غلامی در ادامه در شرق نوشت: اینک، دولت احمدینژاد بیش از هر زمان دیگری باید سکوت کند. سکوت همواره علامت رضا نیست؛ گاه علامت شرم است. لببستن در وضعیتهای حاد که آلامی بزرگ مردم را اندوهگین ساخته است. سفر دیرهنگام احمدینژاد به کرمانشاه هم دردی را دوا نمیکند و به کار کسی نمیآید بهجز خودش و بستنشینان. بهراستی اگر این «شوی سیاسی» را اصلاحطلبان یا هر جناح سیاسی دیگری بهراه انداخته بودند، رسانههای اصولگرا چه میکردند؟ آیا مثل حالا سکوت میکردند؟ بعید است آنان چنین اغماضی روا دارند. اصولگرایان بهاحتمال قوی، یکصدا با تمام قوا به برگزارکنندگان این شوی سیاسی حملهور میشدند و اگر زورشان میرسید تا سقوط دولت هم پیش میرفتند؛ پس چرا حالا سکوت کردهاند؟ این سکوت نشانه شرم است یا مصلحت! اگر اصولگرایان و رسانههای وابسته به آنان کلاهِ خود را قاضی کنند و بهنفع خود رأی دهند، این نکته فراموش نمیشود: این شوی سیاسی یا بستنشینی بیاثر -آنهم در حرم شاهعبدالعظیم بهعنوانِ پایگاه سنتی این جریان سیاسی- مرگ سیاسی پیکر نیمهجان این جریان را رقم خواهد زد. در شوی بستنشینی، اندکمردمی حضور دارند و تکوتوک صدایی در تأیید گفتههای احمدینژاد بهگوش میرسد که صحنه را به یک کمدی سیاه بدل میکند اما ناگفته پیداست که حرفهای تندِ رئیس دولت خدمتگزار، در نوع خود بیسابقه و حیرتانگیز است. شاید او تنها کسی باشد که بعد از انقلاب توانسته چنین سخن بگوید. حیرتانگیزتر آنکه کسی دیگر برای این سخنانِ بهظاهر انقلابی و ساختارشکنانه تَره هم خرد نمیکند. صداهای موافقی که در تصویر ویدئویی شنیده میشود، گویا بیشتر از مطایبه و شیرینکاری خلایقی حکایت دارد که در هر بازار مکارهای جمعاند و صرفه خود میبرند. اگر من یک احمدینژادی بودم میگفتم: «اخوی ملت ما را سرکار گذاشتهاند!» مردم، خلق، توده و واژههای از ایندست که رابطهای دوسویه با دولت دارند، همواره قابلتأملاند. مردم همانهایی هستند که دولتها بهقدر هوش و زیرکی خود آنان را به صحنه میآورند تا از رأی آنان مشروعیت گرفته، در قدرت ماندگار شوند. مردم و تودهها را گاه میتوان با «شور» فریفت و بر سریر قدرت نشست: «شورهایی که بر مردم غلبه میکنند، مفسدههایی است که انسان بهواسطه قصور خویش در دام آنان گرفتار میشود». دولت نهم و دهم هنوز در رؤیای «شور» سال ٨٤ است؛ شوری که بدان معتادند، شوری که از فرط استعمال دیگر نشئه نمیکند. توده مردم بدنه اجتماعی را میسازند. مردمی که گاه نیروی اجتماعی منفعلاند، گاه خشن و خطرناک. این بدنه اجتماعی دستکاری میشود و این دستکاری تا زمانی دوام و بقا دارد که دست صاحبمنصبان رو نشود. مردم اما زمانی در صحنه یکپارچهاند و در سیاست کارایی دارند که به چیزی یا کسی باور داشته باشند و این باور که شکست، دیگر نمیشود آن را بند زد...
حتی با انقلابیترین حرفها. بهخصوص که این حرفها برساخته قدرت باشد، «قدرت نهادینه و از پیشموجود» که ایستا، صلب و فروبسته است. در این نوع قدرت، مردم همواره تحتتأثیرند: گاه ناشاد، گاه کینهتوز یا غمگین میشوند. «قدرت برساخته»، تنها با نیروهای واکنشی سروکار دارد و در سیاست نیز به کلانسیاست میانجامد. آن مردمی که گرداگرد احمدینژاد جمع شدهاند و او با آنان سخن میگوید، در چنین وضعیتی هستند: «انفعال». دلیل این ادعا سخنان احمدینژاد در شاهعبدالعظیم است که هیچ موجی در توده ایجاد نکرد. احمدینژاد دیگر قادر به یکپارچهکردن تودهها نیست. توده باورشان را به او از دست داده است. این خاصیتِ «قدرت برساخته» است که بهسرعت از توان تهی میشود. این درسی است برای دولت حسن روحانی که با تکیه بر همین قدرت برساخته روی کار آمده است، نه قدرت بهمعنای «توان» (یا قدرت برسازنده) که بیوقفه در حال مقاومت و پویایی است و در ساحت سیاست به «خرد سیاست» میانجامد. حسن روحانی میتواند تفاوت این دو سیاست را از حضور مردمی درک کند که هنگام نزول بلایای طبیعی همچون زلزله کرمانشاه و ریزش معدنِ یورت گرگان گرد او جمع میشوند و نقابی به چهره ندارند. در قیاس این جمعِ بینقاب با آنان که به تمجید و ستایش دور روحانی حلقه زدهاند و رسانههای حامیاش است که شکاف میان «قدرت برساخته» و «قدرت برسازنده» هویدا میشود. دولت احمدینژاد نشانهای آشکار از افول قدرتهای برساخته است و اگر برای دولت او چنین اتفاقی افتاده است، دلیلی ندارد برای دولت روحانی رخ ندهد.
* در این متن از کتاب «اسپینوزا، رساله سیاسی با موخره آنتونیو نگری»، ترجمه پیمان غلامی و ایمان گنجی، نشر روزبهان استفاده شده است.
انتهای پیام