عصر یک روز پاییزی نصرالله مدقالچی ـ از صداهای ماندگار عرصه دوبله ـ پذیرای خبرنگاران ایسنا بود. ترجیح داد این گفتوگو را در منزلش انجام دهد و اینگونه عنوان کرد که داخل شهر آمدن کمی برایش مشکل است و سر و صدا او را اذیت میکند. ترجیح این هنرمند بر انجام گفتوگو در یک جای آرام مثل خانهاش برای ما هم فرصتی است تا از نمایی نزدیکتر او را بشناسیم و به مخاطبمان هم بشناسانیم.
آنچه در ادامه میخوانید حاصل سه ساعت گفتوگو با دوبلوری است که بارها صدایش را در نقشهای مختلف سینمایی و تلویزیونی شنیدهاید. صدای گیرا و دلنشین او در قالب قصههای تلویزیونی و سینمایی از جمله دکلمه ماندگار آنشرلی و یا صدای خاطرهانگیز ابوسفیان در فیلم محمد رسوالله (ص) هنوز هم در ذهن مخاطبان ایرانی به یادگار مانده است.
«نصرالله مدقالچی» اهل آذربایجان و زاده محله اهراب تبریز است. از سن هفده سالگی کار دوبله را در عرصه سینما در استودیو عصر طلایی آغاز کرد. بعدها با همراهی مدیران دوبلاژ ماندگار از جمله کسمایی، مرحوم زرندی، ژاله علو و مانی توانست از عهده دوبله نقشهای مهم سینمایی و تلویزیونی برآید.
شخصیت آرام و درونگرای او کمی کار را برای ما سخت میکند. با این حال حرف از خاطرات سالهای دور که به میان میآید،برقی در چشمانش مینشیند و بیوقفه برایمان تعریف میکند.
این صاحب صدای ماندگار، آلبوم خاطراتش با اهالی دوبله را برایمان ورق میزند، از یادگاریهای معلم دوره دبیرستان میگوید و دفترچه خاطرات ۶۱ سال پیش را به همراه گلهای خشکی که بر کاغذها چسبیده نشانمان میدهد.
مدقالچی در میان حرفهایش از صداهای ماندگاری یاد میکند که دیگر در کنارش نیستند؛ خاطرات با آنها بودن برای لحظاتی چشمانش را خیس میکند و اشک دلتنگی از چشمانش سرازیر میشود.
درباره پیشینه نصرالله مدقالچی و اینکه چطور وارد دوبله شده، کارش را از کجا شروع کرده؟ متولد چه سالی است و ... بارها صحبت شده است. اما برایمان جالب است بدانیم آیا او هم مانند بسیاری از دوبلورهای برجسته کشور از تئاتر وارد دوبله شده و اصلا چه کسی نصرالله مدقالچی را کشف کرده. با این سوال، به مصاحبه وارد میشویم.
این پرسش برای نصرالله مدقالچی که مطمئنا بارها خاطراتی از این دست را یادآوری و تکرار کرده است، همچنان جذاب است.
«ما در موسسه تئاتر بازی میکردیم. من در کلاس ششم ابتدایی در مدرسه ملی الفبا خیابان کارگر شمالی دبستان میرفتم. مدیر مدرسه دکلمهای نوشته بود که من آن را اجرا کردم. شاید اولین جرقهای که زده شد همان بود که خیلی مورد تشویق مدیر مدرسه واقع شدم و همین طور معلمم. معلمم یک یادگاری به من داده است که تاکنون آن را به کسی ندادهام چاپ کند ولی آن را به شما میدهم. میخواهم که از خانم احمدی هر کجا که هستند و صدای من را میشنوند تشکر کنم. از ایشان میخواهم اگر این مصاحبه را میخوانند، با من تماس بگیرند برای اینکه یکی از آرزوهای بزرگ زندگی من، دیدن دوباره ایشان است. ایشان یک دفتری به من داده است و در آن یک یادگاری برای من نوشته است که برای ۶۱ سال پیش است و در آن پنج عدد گل چسبانده و برای هر گل یک زیرنویس خیلی زیبا نوشته و من بسیار از ایشان ممنونم و برایشان آرزوی سلامتی میکنم و همین طور به همسر عزیزشان آقای سعدنیا هم سلام میکنم. ایشان هم معلم تاریخ و جغرافیای من بودند.»
«بعد که دبیرستان آمدم، در دبیرستان هم تئاتر بازی کردم. پس از آن با آقای صادق هاتفی آشنا شدم. برنامه تئاتر را در مدرسه باختر که برای آقای کارگر و همسرشان بود و سالن بسیار خوبی داشت، اجرا کردم. پس از آن هم در سالن دبیرستان عاصمی روبروی دانشگاه شهید بهشتی تئاتر میگذاشتیم و تقریبا تا پایان دوران دبیرستان آن را ادامه دادم. آن موقع هیچ ذهنیتی از دوبله نداشتم؛ البته دوبله را دوست داشتم. سینما میرفتم و به خاطر دوبله فیلم، میرفتیم و کیف میکردیم.»
«آن موقع که دوران دبیرستان را میگذراندم دوبله خوب بود. یادم میآید فیلمهای اسپارتاکوس و سقوط امپراتوری روم و ... را بارها و بارها تماشا میکردیم و لذت میبردیم. به سینما سانترال که در دور میدان ۲۴ اسفند حال نمیدانم چه اسمی دارد. آن موقع بیشتر فیلمها خارجی بود اما فیلمهای ایرانی هم اکران میشد و مردم هر دو را میدیدند ولی حالا یک سویه است.»
«تابستانها پیش مرحوم داییام میرفتم. ایشان در هیات اعتبارات بانک مرکزی فعالیت میکردند و چون با افراد مختلفی از جمله کارخانهداران سروکار داشت، تابستانها خیلی زود برایم کار پیدا میکرد. دلم میخواست کار کنم و پول دربیاورم. سال ۴۱ بود یکی از همکارانش را صدا کرد که مهدی علی محمدی نام داشت، هنرپیشه تئاتر و تلویزیون و گوینده و مدیر دوبلاژ بود. به ایشان گفت برای خواهرزاده من یک کاری دست و پا کن. ایشان جلو آمدند و اسمم را پرسیدند. گفتم نصرالله. گفت که چه صدای خوبی داری. از من پرسید دوست داری بیایی دوبله و من هم پذیرفتم. رفقای من قبل از آن میگفتند که صدای خوبی دارم، برد صدای من زمانی که تئاتر بازی میکردم زیاد بود و تقریبا کسی به پای من نمیرسید.
آقای علی محمدی گفت جمعه به این آدرسی که میگویم بیا، یک یادداشت برای من نوشت. خیابان پدرثانی، استودیو عصر طلایی، من از ذوق و شوق به پرواز درآمده بودم و تا صبح خوابم نبرد. صبح ساعت هفت بیرون رفتم. یک ریال به اتوبوس دادم. رفتم و استودیو را پیدا کردم. سراغ ایشان را گرفتم. ایشان را پیدا کردم. خیلی با خوشرویی من را پذیرفت. وارد اتاق شدم. دیدم خانومها و آقایان نشستند و یک فیلم هندی دوبله میکنند. من هم خودم را به دیوار چسباندم و ایست و خبردار ایستادم. تابستان بود و هوا گرم. نه پنکهای بود و نه کولری. نزدیکهای ظهر شد. گزمهای بود دم در ایستاده بود و اطاعت میگفت. شاه دستور میداد و او اطاعت میکرد. از همین فیلمهای بنجول هندی که سالهاست برای خودم ممنوع کردم. به جای آن گزمه تمرین کردم. تا خم شد من هم دیالوگ «اطاعت» را گفتم. به شانهام زد و گفت آفرین. فرض کنید پادشاه گفت برو گمشو و من هم گفتم اطاعت، همین!
موقع ضبط قلبم تاپ تاپ میزد، عرق شدید کردم. اما گفتم و تشویق هم شدم. بعد از آن هم تا شب ایستادم و فیم را تماشا کردم. شب شد موقع برگشت تنها بودم. به من گفتند آقای فلانی تنها نرو اینجا سگ زیاد دارد. ممکن است حمله کنند. ما همیشه گروهی میرویم شما هم با ما بیایید. خلاصه با هم آمدیم از دو ریالی که داشتم یک ریال دیگه هم به اتوبوس دادم و تا در خانه آمدم.»
نصرالله مدقالچی چه زمانی فکر کرد که میتواند در دوبله حرفهای وارد شود و اولین بار که احساس کرد او را برای دوبله ساختهاند و این کار را دوست دارد، چه زمانی بود؟ مدقالچی به بهانه این پرسش بار دیگر سری به خاطراتش میزند.
«صد درصد دوبله را دوست داشتم. آن موقع علاقهمند به این حرفه زیاد بود. آقای علی محمدی به من گفت به خیابان تخت جمشید بروم. خیابان روبهروی خیابان تخت جمشید جاده قدیم نام داشت و حالا خیابان شریعتی شده است. سر کوچه استودیو تخت جمشید است. الان نصفش رفته و نصف دیگرش خراب است. خدا آقای محسنی را رحمت کند. مرد بسیار شریفی بود. در روز موعود خدمت آقای محمدی رفتم. شب شد گفت یک جمله جای این کاراکتر سیاه پوست بگو که آن جمله آن بود: شنبه به مجلس رقص میآی؟ ما هر چه آمدیم بگوییم نشد. آن موقع سه شیفت کار میکردیم و ما شیفت شب میآمدیم. من این جمله را از خیابان تخت جمشید تا چهارراه باستان تمرین کردم پولی هم در بساط نداشتم با اتوبوس بیایم. این جمله را بیش از هزار بار تکرار کردم تا اینکه در خانه رسیدم. مادرم نگران شده بود که چرا دیر کردم. این در ذهن من ماند تا اینکه فردا صبح رفتم آنجا. آقای محمدی به من میگفت بابا جان حاضری آن جمله را به من بگویی. یک دور تمرین کردم و بعد جمله را گفتم. هنوزم که هنوزه داستان پیاده رفتن را به او نگفتم. الان هم با هم رفیقیم و در کسوت استادی همیشه تماس میگیرم و حالشان را جویا میشوم.
مدتها بعد کاراکترهای بهتری را به من داد. بعد به ژاله علو عزیز معرفی شدم. خوشحال شدم ایشان هم به من خیلی محبت کرد. همه به من محبت کردند ولی اینهایی که اسم میبرم ویژه محبت کردند مثل اولادشان بودم. الان هم به خانم ژاله زنگ میزنم و احوالشان را جویا میشوم.»
سنت احترام به استاد که نزد نسل نصرالله مدقالچی مشهود بود، آیا در بین نسل بعد از آنها هم دیده میشود؟
«الان این احترام به استاد خیلی کمرنگ شده است. من با وجود اینکه با استاد هوشنگ لطیفپور دوست هستیم، منزل ما که تشریف میآورند تا نشینند من هم نمینشینم. چون این یک ادب و تشکری است از زحمات آن شخص هر چند که جبران نمیکند ولی به هر تعبیر کاچی به از هیچی.»
«من همیشه گوش شنوا داشتم، همین حالا هم گوش شنوا دارم. یک آقای نوجوانی در اتاق باشد و به عنوان کارآموز چیزی به من بگوید ناراحت نمیشوم. نتیجه مطلوب کار، مهم است نه اینکه من بگویم این چیزی که من میگویم درست است. حتی پیش آمده، صدابردار گفته است آقای مدقالچی فلان کلمه را اشتباه گفتی، پذیرفتم و تشکر کردم. هیچ ایرادی ندارد برای اینکه کار گروهی است. کوچکترین غفلتی کنی ممکن است یک جا خطا کنی و آن را نتوانی ببینی. یا موقعی که شعر میخوانم حتما از یک نفر خواهش میکنم به عنوان نظارهگر بر کار من نظارت کند.
به هنگام خواندن اشعار چقدر تأکید دارید شاعر یا ترانهسرا در استودیو ضبط صدا کنار شما باشند؟
«هیچ ایرادی ندارد، خیلی هم بهتر است. ولی آن شعری که من میخوانم در ذهن شاعر چیز دیگری است. حق هم دارد برای اینکه او گوینده نیست و فن بیان نمیداند؛ اخوان ثالث را مثال میزنم. قَدَرتر از او در تاریخ ادبیات ما وجود ندارد. اشعار خودش را خیلی بد خواند. غلط نخواند اما برای خودش خواند. ولی من میخواهم برای ۲۰ میلیون نفر بخوانم. باید که باور کنند من چه میگویم. باید فن بیان بدانی. اگر شاعر خودش حضور داشته باشد، در صحیح خواندن و تلفظ واژه کمک میکند. خیلی دقت لازم میخواهد و همین طور نیست که بروی پشت میکروفن و زحمات یک شاعر و مترجم را به باد بدهی.
پس به اعتقاد شما وقتی شعر شاعر توسط گوینده حرفهای خوانده میشود، آن شعر دوباره متولد میشود؟
«من متولد نمیکنم، من آن را منتقل میکنم. سوگوارههای آقای اخوان ثالث، شاملو، سیاوش کسرایی و سهراب سپهری که در ماتم فروغ سرودند را خواندم. اما باید دید مجوز میدهند یا نه. بنابراین من ناقلام.»
البته اغلب شاعران دوست دارند خودشان هم شعرشان را بخوانند مثل احمد شاملو و برخی دیگر.
«آقای شاملو که خیلی خوب اشعارشان را میخواندند. فقط صدابردار کمی بیوفایی کرده است. در یک جاهایی آقای شاملو کمی تنگی نفس داشت، مکثهایش در بعضی بخشها طولانی است که صدابردار میتوانست آن را کوتاه کند اما بیدقتی کرده است. وگرنه شاملو جان کلام را ادا کرده است. من حتی رباعیات خیام را البته به تصحیح صادق هدایت خواندهام. با یکی از دوستان صحبت کردم و گفتند اشعار صادق هدایت معتبرتر است زیرا ایشان در سال ۱۳۰۲ یک بار آنها را تصحیح کرد و بعد در سال ۱۳۱۲ که آخرین بوده مشخص کرده است که برخی از اشعار منصوب به خیام است و برخی برای خود خیام است و علت آن را هم گفته است. آن زمان چون جو جامعه اجازه نمیداد، وقتی که خیام فوت میکند و میخواهند رباعیاتش را چاپ کنند میگویند اینها هم جزو آن است به این دلیل است، نه اینکه تقلبی کرده باشند. صادق هدایت همه اینها را توضیح میدهد. بعد از مشورت گرفتن تصمیم گرفتیم خیام را بخوانم. اما اینکه چه زمان به بازار بیاید، خدا میداند.»
اشعار کدام شاعر را دوست دارید بخوانید اما هنوز اتفاق نیفتاده است؟
«هر کدام افکار خاصی دارند و نمیشود گفت که آقای شاملو پیشگام است یا آقای اخوان ثالث یا سهراب سپهری. اصلا هر کدام لحن خاصی را میپذیرد. شما نمیتوانی شعر سهراب سپهری را مثل اخوان ثالث بخوانی.»
آیا انتخاب اشعار با صدای گوینده مرتبط است؛ اینکه برخی صداها برای خواندن برخی اشعار مناسبترند؟
«بیشتر به نوع خوانش و جنس صدا مربوط میشود. جنس صدا ارتباط را زیاد میکند. باور را زیاد میکند ولی اگر جنس صدا زیاد خوب نباشد یک پا میلنگد.»
برگردیم به گذشته و ادامهی مسیری که برای تبدیل شدن به یک دوبلور حرفهای طی کردید.
«بله. کم کم راه افتادم و رولهای دو تیکهای، سه تیکهای و تبدیل شد به رل سوم، چهارم، بعد به رل دوم و بعد تبدیل به رل اول شد. البته آقای علی محمدی تابستانها برای مرخصی شمال میرفت. من را به زندهیاد استاد بزرگوار علی کسمانی و آقای زرندی معرفی کرد. مشخصا من را معرفی کردند که از من در اینجا استفاده کنند. بعد خدمت آقای مانی گرامی و عزیز رفتم. محمد شهید امانالله خواجویها ملقب به مانی. استاد در گویندگی و سرآمد رادیو. ایشان در خانه سینمای فعلی که ایران فیلم بود، در طبقه سوم سریال «پلیس بینالمللی» را دوبله میکرد. رفتم آنجا و خودم را معرفی کردم. بعد دیدم که در اتاق دوست عزیزم منوچهر والیزاده هنرمند عزیز و گرامی و دوستم بهروز وثوق حضور دارند. یک رل را والیزاده میگوید و رل دیگرش را بهروز وثوق. آقای مانی هم من را پذیرفت و گفت که به استودیوی سیته در خیابان سمیه فعلی بروم. آقای چهاربخشی شرکت تبلیغاتی زده بودند و آقای مانی هم آنجا کار میکرد. زندهیاد روبیک منصوری صدا میگرفت، آقای مانی و زندهیاد عطاءاللهخان کاملی همه بودند. همه رفقا رفتند؛ حیف ... حیف ...»
درست در این لحظه است که بالاخره اشکهایی که مدتی است با یادآوری نام دوستان قدیمی در چشمانش حلقه زده، بر روی گونههایش جاری میشود. اما بلافاصله خودش را پیدا میکند و حرفهایش را ادامه میدهد.
«بعد از آن استودیویی به نام تلویزیون فیلم پشت سینما رویال سابق راهاندازی شد. الان نمیدانم چه نامگذاری شده است. در آنجا سریالهای متفاوتی دوبله شد. مثل دکتر کیلدر، گیدئون و ...؛ بد نیست از یکی از همکاران گرامیمان به نام محمود نوربخش یاد کنم. زندهیاد آقای مانی شبها یک سریالی به نام «چک میت» را که یک فیلم دادگاهی بود، کار میکرد. جای یکی از شخصیتهای اصلی فیلم صحبت کردم که دوبله سختی بود. به همین دلیل زمان بیشتری برای آن صرف شد. ۱۰ صفحه را در یک ساعت و نیم دوبله کردم. ما گفتیم و آقای مانی گوش کرد و من را تشویق کرد. از آقای نوربخش که من را برای این رول که برایم خیلی سخت بود، کمک کرد تشکر میکنم. چند سال پیش که سر مزارش رفته بودم، باز هم به او گفتم که هنوز محبتهای تو را فراموش نکردم.»
شما خودتان چقدر دغدغه دارید که تجربیاتتان را در اختیار جوانانی که استعداد دارند قرار دهید؟
«شاید بگویید اغراق میکنم ولی اهلش نیستم و نیازی به آن ندارم. حتی از آن کسانی که به عنوان کارآموز پیش من کار کردند میتوانید بپرسید که چقدر من حمایتشان کردم. همان کاری که زمانی آقای نوربخش برای من کرده، من برای بچههایی که الان در تلویزیون کار میکنند، کردهام. رلی را خودم جایش میگفتم و به کارآموز گفتم کنارم بنشین. همین دیروز بود که میگفت آقا هیچ وقت این محبتهای شما یادم نمیرود. حیف که شما کار نمیکنید. گفتم دیگر برای من مقرون به صرفه نیست.»
چرا مقرون به صرفه نیست؟
«اولا پولی که میدهند برای من مقرون به صرفه نیست، به نسبت دیگران بد نیست، ولی برای من مقرون به صرفه نیست که پنج روز بروم در اتاق بنشینم. یک روز میروم آنجا نیم ساعت آگهی میخوانم و دو میلیون میگیرم چه کاری است؟ آخرش که چی؟ نه کسی میگوید بد گفتم که بروم خودم را اصلاح کنم نه میگوید خوب گفتم.»
الان سریالها و فیلمهایی که در تلویزیون دوبله میشود خیلی قابل توجه نیست با توجه به بحث تحریمها اتفاق خوبی در این دوبله کارهای مطرح ندیدیم.
«بله تلویزیون دلاری برای خرید فیلمها نمیدهد. الان افرادی به حوزه دوبله از همین زیرزمینها آمدند که کارشان هیچ ارزشی ندارد و آشغال است. از نظر کار حرفهای میگویم مبادا توهینی به آنها شود. یک روز رفتم استودیو برای سریالی حرف میزدم. شنیدم که یکی از آنها گفت فلانی دیشب آمد بدون اینکه کار را ببیند، گفت و رفت، مگر میشود نبینی. به آن رفیق که مدیر کار بود گفتم اینجا جنی چیزی دارد. گفت چنین شرایطی رواج دارد. مگر میشود آدم یک بار فیلم را نبیند. بعضی رولها را باید پنج بار دید. من بعضی رولها را که حساس است چندین بار میبینم. همین الان یک سریال کار میکنیم که آنتونی هاپکینز بازی میکند. دو قسمت این سریال را من اول در خانه دیدم بعد رفتم و حرف زدم. شوخی نیست، هنرپیشه بزرگ دنیاست. باید او را بپایی. ما از دیدن کار یاد گرفتیم. هنرپیشه را دیدیم، آنالیز کردیم و میکنیم.
من همیشه به کارآموزها میگویم که شما جعبه ابزار همراهتان نیست. من یک جعبهابزار دارم که ۵۴ سال ابزار مختلف ساختم و در آن نگه داشتم. ولی شما هنوز باید ابزار جمع کنید وگرنه من و شما هنوز یکی هستیم. این تجربه کاری من است که میگوید جای فلان آرتیست چگونه حرف بزنم یا کدام رول را بگویم. شما ندیده رول میگویید آن هم انیمیشن! میدانید که انیمیشن از فیلم معمولی بسیار دشوارتر است. بزرگترین انیماتور دنیا بیش از ۲۰ حالت نمیتواند داشته باشد. در مقایسه با یک هنرپیشه ۸۰ حالت کم دارد. این را چه کسی باید به او بدهد؟ گوینده. در هالیوود چه حرکتی میکنند. کارگردان بعد از بررسیهایی که میکند به انیماتور و مجسمهساز میگوید که از آن کاراکتر یک نمونه بدهند. بعد دیالوگ را میدهد و میگوید شما سه هفته وقت داری برای تست بیایید. یا میگوید اوکی یا میگوید متأسفم. یعنی چه؟ یعنی اینکه تمام آن ریزهکاریهایی که میخواهد در آن تست بدهی را از تو میخواهد. یکی از ظریفکاریی که من انجام میدهم دیپ سینک است که کار مدیر دوبلاژ است. اما خود گوینده هم ۸۰ درصد در آن دخیل است. وقت و سرعت عمل میخواهد. «سکوت برهها» را ببینید. من در آنجا هفت الی هشت بار کلمه نه را گفتم، انگار خود هاپکینز نه گفته است. اینها همه دقت و دید است. با آقای بهرام زند که خدا به او سلامتی بدهد سریالی را کار میکردیم که او کاراکتر پلیس بود و من رییس پلیس بودم. شروع به کار کردیم. جالب اینجا بود که بهرام معمولا عادت داشت لیپ سینک مینوشت. فیلم پلیسی ریتمش تند است و سرعت میخواهد. کاتهای خیلی سریع دارد. سر یک جمله من یک نیم لب دیر شروع میکردم. رفتیم و بهرام گفت خیلی خوب شد اما لب زدی. گفتم فیلم مجدد برای تمرین برود. تمرین چه بود؟ یک اصطلاحی به نام صحنهگردی درآوردهام یعنی شما از روی تکان کاراکتر میتوانی سینک را پیدا کنی یا سایه چیزی بیفتد روی کاراکتر که از روی آن سینک را میتوانی پیدا کنی. اما در این صحنه من چیزی پیدا نکردم. این کاراکتر عینکش را برمیداشت عینک را که برمیداشت سایه عینک روی دکمه لباس میافتاد و آنجا بود که سینک را از روی سایه پیدا کردم. کار خیلی ظریف است. الان اینها فکر میکنند که دوبلور شدهاند. این طور نیست. تازه، کار از این چیزی که من فکر میکنم سنگینتر است. با یک دور دیدن تا ندید گفتن اصلا کار درستی نیست.»
تجربه در کار شما خیلی مهم است؛ الان که خیلی فیلم در پرده سینما نداریم فیلمهای تلویزیون هم که سطح پایین هستند. میماند شبکه نمایش خانگی که آن هم محدودیت دارد. پس جوانها کجا کار کنند و تجربه پیدا کنند یعنی بخشی از وضعیت بد دوبله به این محدودیتها برمیگردد.
«ما از هنرپیشهها چیز یاد گرفتیم. الان هنرپیشهای نیست که کسی چیزی یاد بگیرد. الان هالیوود «اشکها و لبخندها» نمیسازد. الان یک «مرد آهنی» میسازد. وسایل عجیب و غریب و کشت و کشتار. واقعا خوش به حال ما. کسی دیگر فیلم «بینوایان» نمیسازد. کسی دیگر «گوژپشت نتردام» نمیسازد. «بلندیهای بادگیر» را نمیسازند. ما از اینها یاد گرفتیم. ولی حالا جوانترها از آن سریالهای کرهای که اصطلاحات صورتشان معلوم نیست و صورتشان مرده است چه چیزی یاد بگیرند. من هم فیلم کرهای حرف زدم. اما آن کاراکترها را ساختهام. یک سریال با علیرضا باشکندی کار کردم. البته افسانه شجاعان را کار کردم که کاش دستم میشکست و کار نمیکردم از آن به بعد بود که سریالهای کرهای وارد شدند. ولی به هر تقدیر همینی که هست.»
«من هم انیمیشن حرف زدم. با خانم ژاله علو «گربههای اشرافی» را سال ۴۸ کار کردیم. دوبله این کار جاودانه است. جالب است که خانم علو به من زنگ زد. واقعا از ایشان معذرت میخواهم. گفت مدقالچی یک انیمیشن دارم که یک کاراکتر شیر دارد. میخواهم صدایش عین صدای تو باشد. گفتم ببخشید خانم ژاله من انیمیشن حرف نمیزنم. گفت باشد حرف نزن ولی بیا بگویم یک پرده از فیلم را بگذارند اگر خوشت آمد حرف بزن اگر نه حرف نزن. به استودیو شهاب رفتم. نرسیده به خیابان سعدی. فیلم را گذاشتم و دیدم بهبه چقدر قشنگ است و چقدر خوب حرف زده. معذرت خواهی کردم و گفتم میآیم. خانم ژاله عزیز گفت پسر خوب من اگر چیز بدی باشد که تلفن نمیکنم تو بیای. رفتم حرف زدم و افتخار هم میکنم. آقای قنبری «تک شاخ» را دوبله کرد. آقای خسروشاهی «رابینهود» را دوبله کرد. نسل ما هم انیمیشن دوبله کرد. چرا نسل ما مثل شما ادا درنیاورده است.»
وقتی انیمیشن مناسبی انتخاب و دوبله میشود، برای آن دوبلور و همه مخاطبان ماندگار میشود؛ مثل آنشرلی.
«بله دقیقا من آنشرلی را کار کردم. ۲۶ شعر برایش گفتم. یک تیتراژ برایش ساختم. انیمیشن تیتراژ را خودم ساختم و گفتم. این سریال جاودانه شده است. ۱۰۰۰ ساعت من روی این سریال کار کردم و زندگینامه هم نوشتم اگر هزار ساعت کار رنجی به حساب آید من آن را به یک آنِ بیداری مادرم تقدیم میکنم. نگهبان دو نصف شب میآمد و میگفت آقای مدقالچی شما از صبح اینجایید بیایید لااقل پیش من یک چایی بخورید. باید عشق و علاقه داشته باشید. چقدر من پول گرفتم از آن کار. سال ۷۸ این کار را دوبله کردم. ۸۰۰ هزار تومان برای ۵۰ قسمت. من به پولش فکر نمیکردم. هنوزم که هنوز است دیالوگ فارسی و آلمانی آن، پایین در انباری است. تمام شناسنامه فیلم در آن است. «آلیس در سرزمین عجایب» و هم «شهر شلوغ پلوغ» را کار کردم. پسر آقای امین زند را در آن سریال من گویندهاش کردم. الان هم که من را میبیند میگوید آقای مدقالچی هرگز از یادم نمیرود. بچه بود و جای آن سگ در «آلیس در سرزمین عجایب» حرف میزد. از مدرسه میآمد کیفش را در استودیو ول میکرد. بچه بود آرام و قرار نداشت ولی همپای خانم شیرزاد حرف زد و استعداد داشت.
به اعتقاد شما برای دوبله شخصیتهای کودک، باید خود بچهها حرف بزنند یا بهتر است از بزرگسالان استفاده کنیم.
«زبانم مو درآورد، پیشنهاد دادم که به دو دبستان دخترانه و دو دبستان پسرانه بروم. ۱۰ تا ۱۲ بچه بااستعداد پیدا کنم که اینها از سن ۱۰ ـ ۱۱ سالگی شروع کنند. اینطور ما از ریشه گوینده درجه یک ساختیم. گوینده درجه یک و جوان. اما نتیجه خوب نبود. بجز چند نفر دوبلور، بقیه اجازه ندارند جای بچهها حرف بزنند. خانم شیرزاد، خانم امیریان، خانم عظیمی. بقیه ادا درمیآورند. چون اینها در رادیو زیاد فعالیت کردند و جای بچهها حرف زدند. در ذهنشان هست و بسیار عالی هستند. ولی باید بچه جای بچه حرف بزند.»
رادیو را دوست دارید؟
«۴۰ سال است که نه رادیو گوش میکنم نه روزنامه میخرم. اینها چی دارند.»
پس ارتباطتان با دنیا از چه طریق است؟
«از طریق تلویزیون»
میگویند که میانهتان با رادیو خوب نیست، آیا همین طور است؟
«بله، دقیقا همین طور است؛ البته با خانم شیرزاد در برنامهای به نام «قوس و قزح»، اگر نامش را اشتباه نگویم، خیلی سال پیش چندین ماه روزهای جمعه صبح همکاری کردم و با اینکه در رادیو تهران بودم و دیگر به رادیو نرفتم.
چرا؟
«چه بگویم. اولا نویسنده خوب میخواهد. مهمتر از آن پول میخواهد. من صدایم را که شرحه شرحه نمیکنم، باید پول خوب بابت آن بدهند که نمیدهند. اگر من خودم مطلب تهیه کنم باز پول میخواهد که نمیدهند.»
مدقالچی در بخش دیگری از این گفتگو دکلمهای را میخواند که میتوانید فیلم آن را به همراه بخشهایی از گفتوگو در اینجا ببینید:
این شعر از آقای علی زارعان از کتاب قطعه است.
در صحبتهایتان اشاره داشتید به گفتن تبلیغات توسط دوبلورها و پولی که بابت تبلیغات به آنها پرداخت میشود؛ اینکه خیلی بیشتر از پولی است که در حوزه فعالیت در عرصه دوبله فیلم و سریال به دست میآید. بعضیها اعتقاد دارند صداهای ماندگار و فاخر نباید در خدمت تبلیغات باشند. شما موفق نیستید؟
«اگر به من ۱۰ میلیون بدهند که اجاره خانه، قبض برق و گازم عقب نیفتد، من هم تبلیغات نمیگویم.»
تا چه اندازه ضعف دوبله را به ممنوعیت اکران فیلمهای خارجی مربوط میدانید؟
«برای اینکه فیلمهایی که الان میسازند دو زار نمیارزد. نصفش جلوههای ویژه است و نصف آن هم آدمهای ساختگی با یک آرتیست معروف. خیلی نیست که شما استراحت کنی و لذت ببری و دیالوگ خوب بشنوی. بعد از چندین سال خانم شکوفنده ریچارد دوم را کار کرد برای ویلیام شکسپیر که لذت بردیم. هنوزم پخش نشده است. یا دو سه فیلم خودم از آنتونی هاپکینز کار کردم برای شبکه نمایش که عرضه نشده است. معلوم نیست چرا؟ دلم نمیخواهد جای کسی حرف بزنم و هیچ آرزویی نداشتم.
از بین دوبلورها کدام صدا را بیشتر میپسندید؟
«هیچکدام. هر کدام برای خودشان خوبند مردم باید قضاوت کنند. از من میپرسید میگویم هیچکدام.»
نگهداری از صدا سختیهایی دارد؟
«نه نگهداری به آن شکل نمیخواهد. ولی خب دکتر حنجرهای که من میروم میگوید ادویهجات تند و ترشیجات نباید بخورم.
من هر روز صبح ۱۰ دقیقه تا یک ربع نرمش میکنم البته سعی میکنم پیپ کمتر بکشم. اگر کارم سنگین است رعایت میکنم. راجع به رولی که میخواهم حرف بزنم فکر میکنم ولی مثلا هیچ وقت ناهار نمیخورم. یک وعده صبحانه خوب میخورم با یک وعده شام.»
شما فیلمهای دوبله فارسی یا سریالهای ماهوارهای که به فارسی دوبله میشود را میبینید؟
«اصلا و ابدا؛ فقط و فقط فیلمهایی که خوب است را دارم و یک آرشیو فیلم هم دارم.»
آنشرلی را بعد از اینکه دوبله شد چند بار دیدید؟
«اصلا ندیدم. یعنی موقع پخش یک قسمتهایی را دیدم. همین. این روزها دیگر حوصله ندارم کارها را ببینم. سینما که اصلا نمیروم. مطلقا. دعوت هم کنند نمیروم چون برخی از مردم فرهنگ سینما رفتن را نمیدانند. با تخمه و چیپس سینما میآیند. این نشد سینما!؛ هر جایی حرمتی دارد این است که سینما نمیروم. خیلی دوست ندارم از منزلم بیرون بروم چون در خانه خودم آرامش زیادی دارم. بیرون از صدای موتور و ماشین و آلودگی بیزارم. در خانه کتاب میخوانم، جدول حل میکنم، اخبار گوش میدهم. شب ساعت ۹ موبایلم را خاموش میکنم و ۱۰ شب هم میخوابم.»
برای دوبله چقدر در هفته بیرون میروید؟
«برای دوبله اصولا کم حرف میزنم و چون پول زیادی میگیریم، به من نمیدهند مگر اینکه پایشان گیر کند. من دستمزدم را بالا بردم.»
الان مشغول چه کاری هستید؟
«الان در حال حاضر تدریس میکنم. اگر تماس بگیرند آگهی و نریشن میگویم.»
حرفی مانده که بخواهید برایمان بگویید؟
«ممنون که لطف کردید و به خانه من آمدید. به این آدرس نابهسامان من. ۱۰ تا کوچه کریمی در این محله است و خانه ما را پیدا کردن مشکل. آخر شهرداری محترم مگر میشود این تعداد کوچه کریمی در یک خیابان باشد؟!»
گفتوگو: سهیلا شهبازی و پیوند مرزوقی
انتهای پیام