این نویسنده در اینباره به ایسنا گفت: تمام هم و غم من از نوشتن این مجموعه، نبود و یا کمبود شادی و نشاط و تحرک در بین کودکان و نوجوانان بوده که بسیار برای آینده یک جامعه خطرناک است. گاهی که کتابهای منتشرشده در این حیطه را میخواندم هیچ احساس شادی و نشاط و بچگی را در آنها لمس نمیکردم، درحالی که کودکی یعنی یاد گرفتن از راه تجربه، یعنی شلوغ کردن، یعنی شاد بودن و جیغ زدن و خرابکاری کردن. درست مانند کودکی پدرها و مادرانمان.
او با تاکید بر اینکه هدفش از تالیف این مجموعه خنداندن بچههاست بیان کرد: در جلد سوم این مجموعه، ما داستان کوچکیهای پدر راوی داستان را میخوانیم. این بابای کوچک و ورزشکار همراه پدرش که کماندو ارتش است به پادگان میرود و بلایی سر سلمانی پادگان و سربازهای تازهکار میآورد که بسیار شیرین و خندهدار است و یا ...
در بخشی از این کتاب آمده است:
«... بابام همانطوری که روی صندلی سلمونی نشسته بود و داشت پاهایش را بالا و پایین میکرد، نگاهش افتاد به یک کاسه پر از خامه که کنار دست آقای سلمانی بود. شکم بابام شروع کرد به "قاروقور" کردن و بابام آب دهانش رو قورت داد، سرش را انداخت پایین و با خجالت از گوشه چشمش به آقای سلمانی نگاه کرد و گفت: "سرکار سلمونی آقا ... سرکار سلمونی آقا ... میشه... لطفا... خواهش میکنم... من از اون خامهها یک کمی بخورم آخه شیکمم گشنهاش شده" آقای سلمانی با تعجب به کاسه نگاه کرد و گفت: " پسرجون اون که خامه نیست... اون خمیر ریشه... وقتی کسی میخواد صورتش یا سرش رو با تیغ اصلاح کنه اونو میزنم به سر و صورتش و اصلاحش میکنم... الانم فرمانده پادگان داره میاد اینجا که سر و صورتش رو اصلاح کنم."
بابام یک دفعه یاد جوجه کوچولوش افتاد که چند تا پر سفید کوچولو از روی سرش بیرون آمده بود، برای همین هم فوری جوجه اش را از یقه لباسش بیرون آورد و یک انگشت از خمیر ریش مالید روی سر جوجهاش و خمیر را مثل بستنی قیفی فر داد و آورد بالا. بابام گردنش را کج کرد و یک لبخند قشنگ به آقای سلمانی زد و گفت: "میشه لطفاَ سر جوجه منم بتراشید آخه پرهاش بلند شده..."
سلمونی پادگان، بابای پرندهبگیر، گاو اخمو، مهربونترین بابای دنیا، مُورقوروت، بابام ملوان میشود، برق بدجنس و پشهکشها عناوین هشت داستانی هستند که در جلد سوم این مجموعه روایت شدهاند.
احمدی درباره کتاب دیگرش با عنوان «شهرداران ولز چگونه میمیرند» که اخیرا وارد به بازار نشر شده نیز گفت: «شهرداران ولز چگونه می میرند» کتابی در حوزه بزرگسالان است. کشور ولز در جنوب غربی جزیره بریتانیا قرار گرفته است. ولز صاحب مردمی خونگرم و متهور است که به زبان ولزی صحبت میکنند و داشتن قریب به چهارصد قلعه در این وسعت، نشان از شجاعت و دلیری این مردم دارد. مجموعه داستان شهرداران ولز به زمانی بعد از جنگ جهانی دوم برمیگردد. زمانی که در آن، از طرف دولت مرکزی افرادی به نام شهردار و به صورت انتصابی به نقاطی در کشور ولز فرستاده میشدند. این افراد که در واقع حاکمانی بی چون و چرا بودند که با سوءاستفاده از ضعف حکومت مرکزی که به تازگی از جنگ رها شده بود، با این تفکر به ولز میآمدند که هرچه بیشتر به برداشت از داشتههای کشور ولز اعم از مواد معدنی، جنگل و یا هر چیز دیگری بپردازند. این شهرداران تربیت شده بودند تا هیچ ارتباط روحی و یا همزادپنداری با مردم محلی پیدا نکنند زیرا که باید در حداقل زمان ممکن به حداکثر سوءاستفاده از تمام داشتههای ولز می رسیدند.
او افزود: درست است که دولت مرکزی برای شهر ولز شهردار میفرستد و آنها در ولز درخت بردگی و به یغما بردن داراییهای سرزمین ولز را میکارند اما مردم ولز نیز تبر جنگ و آزادی را تیز میکنند. دولت مرکزی باز هم شهردار میفرستد اما اینجا ولز است و درختهای شهرداری ریشه نمیدوانند. در واقع مردم ولز تلنگریاند برای تمام شهرداران و حکمرانان دنیا که یا با احترام بیدار شوند و یا مردم آنها را از راهی سخت بیدار خواهند کرد.
احمدی این روزها مشغول ویرایش دو رمان تازه تالیفیاش با عنوانهای «یوتاب» و «گندم» است. هر دو این رمانها در حوزه رمانهای تاریخی است .
به گفته نویسنده، یوتاب خواهر آریوبرزن بوده و کتاب «گندم» به دردسرهای جوانان امروز میپردازد.
انتهای پیام