به گزارش خبرنگار ایسنا،شامگاه 10 بهمن ماه، در دهمین شب سی و پنجمین جشنواره تئاتر فجر، نمایش «کابوس حضرت اشرف» به نویسندگی و کارگردانی حسین پاکدل بر روی صحنه تالار ناظر زاده کرمانی ایرانشهر رفت.
نمایشی که در نخستین شب اجرا با استقبال تماشاگران روبرو شده بود و به مدت دقیقه 120 مخاطب را با خود همراه کرده بود.
حسین پاکدل در این نمایش به سراغ شخصیت مهمی در تاریخ ایران رفته است؛ احمد قوام؛ شخصیی کاملا سیاسی که در طول دوران زندگیاش ،از عهد مظفر الدین شاه تا دوران پهلوی دوم، پنج بار به نخست وزیری رسیده و بر زندگی و جامعه ایرانی تاثیر بسیاری داشته است. از نوشتن فرمان مشروطیت در آخرین روزهای زندگی مظفرالدین شاه تا دیدار با «استالین» بر سر جدا شدن آذربایجان از ایران در دوره پهلوی دوم.
او در این نمایش از «قوام» شخصیتی خاکستری مایل به سفید خلق کرده و با سرعت و به تندی حرکت یک نوار فیلم، قسمتهایی از زندگی این شخصیت را به صحنه برده است، البته از دریچه نگاه خود و با کمک بازیگران و موسیقی که مدام نواخته میشود و شیوههای فرمی مثل خواب درمانی برای پیوند قصهها به همدیگر البته بدون طراحی صحنه عجیب و غریب و آکسوار سنگین و تنها با یک تخت و پردهای که از طناب ساخته شده و صحنه را به دو قسمت تقسیم کرده است.
«کابوس حضرت اشرف» گر چه در پارهای از صحنهها تماشاگران را میخنداند، اما نمایش تلخی است از تاریخ معاصر ایران که البته این روایت از شخصیت قوام میتواند صدای اعتراض برخی از مورخان را هم دربیاورد.
پاکدل در این اثر تلاش کرده از قوام شخصیتی نسبتا موثر و تا حدودی خیرخواه بسازد و او را در کانون مناسبات قدرت در دوره قاجار، سید ضیاء، رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی، نشان دهد.
حسین پاکدل دربارهی نمایش «کابوس حضرت اشرف» در بروشور نمایشاش نوشته است:«باور کنید گذشته خیلی باحالتر از حال و آینده است. هر چه قدر دوتای آخری بیمزه و خنکاند، آن یکی گرم و پرشور و باصفاست. موجود کهنسالِ سرخوش و بذلهگوییست که میشود به راحتی جلوی پایش پا دراز کرد و از او نقل خاطره شنید، طوری که حسابی سرحال شد. راحت میشود با او حرف زد، به او نگاه کرد، دست به سفرهاش برد و بر سر و صورتش کشید، توی بازی توی سرش زد، سر به سرش گذاشت و دستش انداخت؛ بیآنکه با دلخوری و چشمِ وقزده به آدم، چپ چپ، چشم غره برود. مثل حال، لوس و ننر نیست که تا میخواهی به حضورِ حضرتش بگویی بالای چشمت گل مژه، گذشتهات را تا دَمِ آدم از جلوی راه بردارد-البته الان دیگر به خاطرِ رازداری گذشته این حذف، با فشار یک دگمه بازیافتنی است. از روی غیرت، گذشته چنان جاسنگین و قرص است که نمیشود جارویش کرد و ریخت دور. مدام هست، همچین با قوت زل زده به عقربه زمان و باج به حالِ احدی نمیدهد که گویی او ارث پدر ماست. این گذشته درویش مسلک تا دلتان بخواهد حُسن دارد؛ اما تنها اشکالش این است که در حالی ناخوش آینده را در شکمِ حال پس انداخته و رفته است به خوابِ عمیق. حالا ما در این نمایش برای دقایقی با قلقلک، از خوابِ خوش بیدارش کرده با او شوخی میکنیم، سرکارش میگذاریم و همراهِ شما به ریشش میخندیم؛ تا او باشد! این طور ما را سر کار نگذارد تا قیامِ قیامت.»