به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «روزنامههای تهران درباره مرگ فیدل کاسترو، رهبر کوبا از همان تیترهایی استفاده کردهاند که پیشبینی میشد: «آخرین چریک کلاسیک، آخرین رفیق، خداحافظ قهرمان، بدون فرمانده» و مانند اینها. اما آیا واقعا فیدل فقید آخرین چریک کلاسیک بود و این زمین و زمانه پُرآشوب در متن و بطن خود هیچ چریک کلاسیک دیگری را نمیتواند بپروراند؟
روزگاری فرانسیس فوکویوما نظریه «پایان تاریخ» را ارایه داد تا بگوید از این پس تنها شاهد شقوق محتلف دموکراسی یا لیبرالدموکراسی هستیم ولی جنگهای بعدی و خصوصا ظهور فرقهای چون داعش در خاورمیانه در قرن ۲۱ نشان داد با قاطعیت نمیتوان درباره «آخرین»ها حکم صادر کرد؛ چرا که هزار باده ناخورده در رگ تاک است.
کسانی که از واژه «خداحافظ» استفاده کردهاند نیز میدانند فیدل خداناباور بود و تا لحظه آخر به متافیزیک اعتقاد نداشت و دوستی جمهوری اسلامی با او نباید این ذهنیت را ایجاد کند که خداباور شده بود؛ هر چند که مذهبستیز هم نبود و به این خاطر همواره با واتیکان و پاپهای مختلف رابطه خوبی داشت.
درباره قهرمان بودن فیدل نیز طبعا دو دیدگاه وجود دارد. جدای دلواپسهای وطنی که صرف آمریکاستیزی را به منزله قهرمانی میدانند و مثل چپهای اول انقلاب کاستروستایی میکنند، فیدل در نگاه بسیاری دیگر نیز قهرمان است و در همان حال منتقدان میپرسند: قهرمان یا دیکتاتور؟
و آیا قهرمان میتواند دیکتاتور باشد یا دیکتاتور میتواند قهرمان باشد یا اطلاق صفت دیکتاتور به آدمی با مختصات و مشخصات فیدل کاسترو اخلاقی نیست؛ چرا که در سوگ هیچ دیکتاتوری مردمان اشک نمیریزند و دستکم بخشی از مردم سوگوار نمیشوند؛ حال آن که هیچکس نمیتواند انکار کند فیدل محبوبیت داشت. راز این معما البته این است که اگر هم کاسترو را ذیل عنوان دیکتاتور تعریف کنیم، «دیکتاتور انقلابی» به حساب میآمد که از دیکتاتورهای دیگر تفکیک میشد.
هر قدر هم به خاطر باور به اصول دموکراسی منتقد فیدل کاسترو باشیم انکار نمیتوان کرد که کاسترو به جای ریخت و پاش و ساخت جامعه ویترینی مهمترین اولویت حکومت خود را تأمین نیازهای اولیه و در رأس آنها اصلاح نظام بهداشتی و آموزشی کوبا قرار داد. آموزش رایگان را تا سطوح عالی گسترش داد و کار را به جایی رساند که کودکانی که نمیتوانستند مدرسه بروند، از معلم سر خانه برخوردار شدند.
در موفقیت نظام خدمات بهداشتی و درمانی کوبا همین بس که به الگویی جهانی بدل شده است. بنا به آمار سازمان بهداشت جهانی در میانه دهه دوم سده بیستویکم شاخص امید زندگی در کوبا برای مردان ۷۷ سال و برای زنان ۸۰ سال ثبت شده؛ در حالی که میانگین جهانی این عدد ۶۸ است.
کاسترو میگفت نظام بهداشتی و درمانی غرب به این خاطر وابسته به درمان است که منافع کمپانیهای بزرگ و چند ملیتی دارو به خطر نیفتد و به این سبب تمام تلاش خود را صرف آن کرد که نظام بهداشتی و درمانی مبتنی بر پیشگیری باشد و توجه به گسترش ورزش هم در این راستا ارزیابی میشد. حتی در برخی کشورهای اسکاندیناوی نیز درمان کامل رایگان تا جایی که خدمات دندانپزشکی را هم شامل شود، محقق نشده است و از این منظر هم کوبا یک الگوی موفق به حساب میآمد.
با فروپاشی اتحاد شوروی و از ۱۹۹۰ به بعد البته کوبا دچار مشکلات جدی شد ولی از پا نیفتاد و همین که دوام آورد و به سرنوشت بسیاری از کشورهای اقمار اتحاد شوروی مبتلا نشد، نشان داد که داستان کوبا از اروپای شرقی جدا بوده و حزب کمونیست کوبا و رهبری فیدل کاسترو را نمیتوان مانند حکومتهای کمونیستی بلوک شرق سابق دانست. یادمان باشد کوبای کاسترو روزی ۴ میلیون بشکه نفت صادر نمیکرد تا هر حفرهای را پر کند. با قدری نیشکر و اندکی توریسم این کشور را تا اینجا رساند.
یک بار روزنامهنگار سرشناس ایرانی نوشت: «یاسر عرفات و فیدل کاسترو دو رهبر مردمی و در عین حال متکی به حمایتهای اتحاد شوروی بودند و این امپراتوری و بلوک شرق که فروپاشید اولی لباس خود را عوض نکرد اما عقاید و افکار خود را تغییر داد و دومی بعد از فروپاشی یونیفورم سبز خود را عوض کرد و کت و شلوار پوشید و کراوات بست اما عقایدش را تغییر نداد.»
وقتی درباره کوبا قضاوت میکنیم، یادمان باشد با درآمدهای بسیار کم به این موفقیتها دست یافت و در ۲۶ سال گذشته کمکهای پیشین شوروی نیز به خاطر پایان این حکومت دیگر وجود نداشته است.
فیدل کاسترو از نظریه انقلاب مستمر دفاع میکرد و به همین خاطر پس از پیروزی انقلاب با این تصور که انقلاب ادامه دارد، به برخی شیوهها ادامه داد؛ در حالی که اقتضای انقلابیگری تخریب است و براندازی و اقتضای حکومتداری ساختن و دیپلماسی و علت جدا شدن ارنستو چهگوارا و ترک منصب و وزارت همین بود که نمیخواست به یک مدیر تکنوکرات تبدیل شود و رهسپار بولیوی شد تا انقلابی دیگر را در آمریکای لاتین سامان دهد و ناکام ماند و جان بر سر آن بگذاشت.
در خرداد ۱۳۸۰ فیدل کاسترو به تهران آمد و نشریهای تیتر زد: ۲۰ سال دیر آمدی فیدل! یعنی اگر اوایل جمهوری اسلامی آمده بود که هنوز مارکسیسم دچار افول نشده بود و اندیشه چپ در ایران نیز هواخواهان بسیار داشت، چه بسا همچون ستارههای سینما و موسیقی پاپ مورد استقبال قرار میگرفت. ۱۵ سال بعد اما آن تب و تاب فرو نشسته بود و در ایران میزبان او رییسجمهوری بود که دیگر مانند دوران جوانی گرایشهای ضد آمریکایی نداشت و بیشتر از مدارا سخن میگفت.
۱۵ سال پس از آن فیدل کاسترو در حالی درگذشت که قدرت را پیش از این به برادرش رائول واگذار کرده بود.
اگر فیدل کاسترو را رهبری به غایت دوست داشتنی و مردمی بدانیم، میتوانیم بپرسیم چرا دخترش و خیلیهای دیگر ترجیح دادند کوچ کنند و سرزمین مادری را ترک کنند؟ چرا انتخابات آزاد برگزار نکرد و چرا پس از دههها قدرت به برادرش رسید؟ اگر او را دیکتاتور بدانیم آنگاه میتوان پرسید آیا واقعا با دیکتاتورهای غیر مردمی که تنها در پی ثروتاندوزیاند و کمترین پایگاه اجتماعی ندارند، قابل قیاس بود؟
پاسخ این تناقض درباره کاسترو را هنگامی درمییابیم که سخنی از مهندس بازرگان را به یاد آوریم که میگفت مشکل انقلابها از آنجایی شروع میشود که انقلابیون گمان میبرند، میتوانند روشهای تخریبی و نفیگرانه پیش از پیروزی را در دوران استقرار ساختار جدید نیز ادامه دهند.
فیدل کاسترو از این دست آدمها بود. این که با همان لباس ادامه داد یعنی انگار نه انگار ساختار تازهای بنا شده و اصرار داشت به خود و دیگران بقبولاند زمانه عوض نشده و چنان که گفته شد پس از فروپاشی شوروی تنها لباس خود را تغییر داد و روش و افکار خود را نه.
فیدل کاسترو تازه درگذشته اما میتوان گفت عمر سیاسی او همان روزی که قدرت را به برادرش سپرد تمام شد یا روزی که رائول اقلی از مالکیت را به رسمیت شناخت یا روزی که سفارت آمریکا در هاوانا در همین نوروز ۹۵ افتتاح شد. شاید هم قبلتر و با هر معیار فیدل انقلابی از فیدل حاکم تصویر مناسبتری بر جای میگذارد.
تصور کنیم او نیز مانند نلسون ماندلا در اوج با قدرت وداع کرده بود. آنگاه امروز دیگر نیازی به طرح این پرسش نبود که کاسترو دیکتاتور بود یا قهرمان؟»
انتهای پیام