کاوه فولادی‌نسب:

شبکه‌های اجتماعی آدم‌ها را عریان می‌کنند

کاوه فولادی‌نسب می‌گوید: شبکه‌های اجتماعی کاری می‌کنند که آدم‌ها خودِ واقعی‌شان را هرچه بیشتر بروز دهند و آدم‌ها را کم‌وبیش عریان می‌کنند.

امروزه روند تاثیر اهل قلم بر جامعه تغییر کرده است. با رواج شبکه‌های اجتماعی گاهی به نظر می‌رسد اهل قلم در این فضا صرفا تحت تاثیر قرار می‌گیرند تا این‌که بخواهند تاثیرگذاری‌ داشته باشند. ایسنا با کاوه فولادی‌نسب گفت‌وگویی درباره این موضوع انجام داده است که در ادامه می‌آید.

شبکه‌های اجتماعی چه خدماتی به اهل قلم ارائه می‌کند و چه تاثیری بر روند کاری آن‌ها دارد؟

همان‌طور که پیش‌تر گفته‌ام، خیر و شر در پدیده‌ها نیست، در وجود ماست؛ در نگاه ما به پدیده‌ها و استفاده‌ای که از آن‌ها می‌کنیم. شبکه‌های اجتماعی البته کم هم فایده ندارند. یکی‌شان این است که ارتباط نزدیکی میان نویسنده‌ها و مخاطبان برقرار می‌کنند. یک پیغام ساده مخاطبی بی‌ادعا، که با زبانی غیرفنی وغیرمتکلف، خیلی صادقانه به من می‌گوید «فلان اثرت رو خوندم؛ با فلان‌جاش خیلی حال کردم و از فلان‌جاش حالم بهم خورد»، انگیزه و شوری بی‌حد در من به وجود می‌آورد؛ خیلی بیشتر از وقتی که همکار نویسنده یا منتقدی چنین چیزی بهم میگوید.

پروست در «جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته»، جایی می‌گوید: «یکی از بهترین راه‌حل‌های مشکلات زندگی این است که آن‌قدر به چیزها و آدم‌هایی که از دور زیبا و اسرارآمیز به نظر می‌رسند، نزدیک شویم که بفهمیم نه اسرارآمیزند، نه زیبا.» شبکه‌های اجتماعی این کار را هم می‌کنند. من اسمش را می‌گذارم «تابوشکنی تکنولوژیک». شبکه‌های اجتماعی کاری می‌کنند که آدم‌ها خودِ واقعی‌شان را هرچه بیشتر بروز بدهند، چون خیلی آنی و درلحظه عمل می‌کنند و آدم‌ها را کم‌وبیش عریان می‌کنند و همین باعث می‌شود نسبت به گذشته، خیلی کمتر شاهد بت‌سازی و چیزهایی از این دست باشیم.

بعد هم در جوامعی که فضای بسته‌تری دارند و فضاهای عمومی‌شان خیلی نمی‌تواند نیازهای جامعه مدنی‌شان را پاسخگو باشد، این شبکه‌های اجتماعی، سپهری عمومی را به وجود می‌آورند که تاحدی می‌تواند جای خالی فضای عمومی را پر کند؛ جایی برای گفت‌وگو، برای به هم پیوستن، برای متشکل شدن... نمونه آخرش در کشور ما، همین کمپینی که در شبکه‌های اجتماعی برای پیگیری پرونده پزشکی زنده‌یاد کیارستمی تشکیل شد.

آیا می‌توان تاثیر و تغییر اجتماعی را یکی از کارکردهای اهل قلم دانست؟

دوست شریفی دارم که کارگر یک کارگاه تولیدی مداد است. وقتی از او می‌پرسند «چه کاره‌ای؟» می‌گوید «از اهالی قلم‌ام.» بی‌راه هم نمی‌گوید. «اهالی قلم» عبارت دامنه‌داری است و حوزه‌های حرفه‌ای و دانشی و تخصصی فراوانی را دربرمی‌گیرد، که من درباره‌ی کار و سازوکار خیلی‌های‌شان هیچ‌چیز نمی‌دانم و درباره‌ی بعضی‌های‌شان چیزکی می‌دانم و تنها درباره‌ی کار یکی‌شان است که تخصص، دانش و آگاهی دارم: داستان‌نویس‌ها. پس اجازه بدهید «اهالی قلم» را در سوال شما تبدیل کنم به «داستان‌نویس‌ها»؛ و بگویم اگر منظورتان از تاثیر و تغییر اجتماعی یا دیدگاه‌تان در قبال آن، یک‌جور اتفاق به‌خودی‌ِخود بنیادین و کلان و انقلابی است، خب، نه فکر نمی‌کنم در زمانه ما هیچ‌کجا از این خبرها باشد.

یک زمانی آمریکایی‌ها در بندرگاه‌ها صف می‌کشیدند تا آخرین شماره‌ی مجله انگلیسی‌ای را که قسمت جدیدی از «مغازه‌ی عتیقه‌فروشی» دیکنز در آن چاپ شده بود، بگیرند و بخوانند؛ همان روی اسکله، اصلاً بگذارید بگویم دم در کشتی! حالا خیلی وقت است حتا در همان غرب هم -که مبدأ و مبدع رمان و داستان مدرن است و سنتش را دارد و چه و چه- صف‌هایی از این دست آن‌قدر کمیاب شده‌اند که ارزش خبری پیدا کرده‌اند! و البته دیگر خلق‌الله برای امثال دیکنز صف نمی‌کشند، برای امثال هری پاتر است که... جیغ و دست و هورا. به قول شمس لنگرودی عزیز، دوره اعجازها گذشته است. چاره‌ای هم نیست. و تازه این‌ها، همه، به این شرط است که اصلا قبول داشته باشیم روزگاری اعجازی از این دست که حرفش را می‌زنیم (تاثیر سوپرمن‌وار نویسنده‌ها روی جوامع) وجود داشته و نویسنده‌ها یک‌تنه می‌توانسته‌اند چیزی را تغییر دهند. درباره این یکی هم باز نظر من همان قبلی است: «فکر نمی‌کنم در هیچ زمانی از این خبرها بوده باشد!» کسی هم اگر گفت، شما باور نکنید؛ هیچ نویسنده‌ای به‌تنهایی زورش به این کار نمی‌رسد، و هیچ‌کس دیگری هم... تغییرات اجتماعی نتیجه نیروهای فراوانی هستند که خیلی خیلی فراتر از قدرت افراد عمل می‌کنند؛ از تاریخ و فرهنگ گرفته که انتزاعی‌ترند، تا سیاست و اقتصاد که انضمامی‌تر. کسی تنهایی زورش نمی‌رسد، چه نویسنده باشد، چه غیرنویسنده.

اگر مصلح اجتماعی بودن را رسالت نویسنده نمی‌دانید، آیا به قدرت نویسندگان به‌عنوان رهبران فکری جامعه قائل هستید؟

هردوِ این‌ها عبارت‌هایی هستند که من ازشان می‌ترسم: هم «مصلح اجتماعی»، و هم «رهبران فکری». در اولی یک‌جور چهارچوب اخلاقیِ به‌قول فرنگی‌ها اسکولاستیک می‌بینم، و در دومی نفی مطلق تکثرگرایی. اصلا نمی‌دانم در زمانه ما -بعد از دو جنگ جهانی و انفجار بمب‌های اتمی و با غزه‌ای که همین بیخ گوش‌مان است و خون‌هایی که جوهای سوریه و عراق و یمن و غیره را پر کرده- کسی می‌تواند ادعای «مصلح» بودن بکند یا نه. به شوخی می‌ماند. یادم به حرف آدورنو می‌افتد که گفت بعد از هولوکاست شعرگفتن برابر است با بربریت. «مصلح اجتماعی»؟ شاید منظورتان «فعال اجتماعی» است؛ که در این صورت باید بگویم داستان‌نویس حق دارد فعال اجتماعی هم باشد یا نه؛ من اولی را ترجیح می‌دهم، و تاحدی هم که ازم برمی‌آید، هستم. اما آن‌هایی را هم که دومی را ترجیح می‌دهند، نانویسنده و شبه‌روشنفکر و مبتذل و بازاری و غیره نمی‌نامم؛ چون از صمیم قلب معتقدم به مدارا و تکثرگرایی. برای همین هم هست که از آن عبارت دومی - «رهبران فکری» - می‌ترسم! «رهبری فکری» بیشترک مفهوم مغزشویی را به ذهنم متبادر می‌کند و من را یاد سرزمین خیالی اوشنیا می‌اندازد که ۱۹۸۴ جورج اورول در آن می‌گذشت. ترجیح می‌دهم به‌جای «رهبری فکری» بگویم «تغذیه فکری»؛ و در این‌صورت (آن‌طور که در سوال شما مطرح شده) نمی‌گویم این «قدرت» نویسنده‌هاست، این بخشی از وظیفه و نقش اجتماعی نویسنده‌هاست؛ به زعم من مهم‌ترین بخش‌اش.

پیش از این مولفان بر جامعه تاثیر می‌گذاشتند، اما با ورود شبکه‌های اجتماعی (اعم از فیس‌بوک، اینستاگرام و ...) برخی از مولفان به جای جریان‌سازی، از نظر جامعه پیروی کرده و تنها به دنبال تایید اجتماعی (مخاطب) هستند؛ آیا این روند در مولفان وجود دارد؟ اگر وجود دارد تا چه حد است و در چه افرادی دیده می‌شود؟

درباره تاثیرگذاری داستان‌نویس‌ها، پیش‌تر نظرم را گفتم؛ واقعا فکر می‌کنم لازم است همه‌مان -تاکید می‌کنم، همه‌مان- واقع‌بینانه‌تر و تحلیلی‌تر به این موضوع نگاه کنیم. داستان‌نویس‌ها نه امروز و نه در گذشته، هیچ‌وقت قدرت تغییر -به آن مفهوم بنیادین و کلان و انقلابی را- نداشته‌اند، خواسته‌شان هم این نبوده، وگرنه می‌رفتند سیاست‌مدار می‌شدند، یا سرهنگ، یا سرمایه‌دار. اما در عین‌حال -از اخوان ثالث وام می‌گیرم- عده‌ای دخیل‌بند بی‌خیال هم نبوده‌اند و همیشه جزو گروه‌هایی بوده‌اند که جامعه را تغذیه فکری کرده‌اند و متناسب با وظیفه و نقش اجتماعی‌شان تاثیری هم در جامعه داشته‌اند و به رشد و توسعه آن کمک کرده‌اند. حالا هزار مدیا و مدیوم جدید درست شده و به‌تبع آن شکل جدیدی از تقسیم کار یا نقش اجتماعی هم میان رسانه‌ها و هنرهای مختلف شکل گرفته. شبکه‌های اجتماعی هم (با همه جوانی‌شان) یکی از همین رسانه‌های جدید هستند. من فکر نمی‌کنم خیر و شر در ذات پدیده‌ها نهفته‌اند؛ خیر و شر، یاخوبی و بدی را ماییم که با نحوه استفاده‌مان و توقع‌ماندر پدیده‌ها ایجاد می‌کنیم. با یک چاقو، هم می‌شود آدم کشت و هم می‌شود در یک عمل جراحی جان آدمی را نجات داد. شبکههای اجتماعی هم استثنایی بر این قاعده و به‌خودی‌خود خوب یا بد نیستند... البته، بله، می‌شود هم جوری ازشان استفاده کنیم، که بشویم مصداق شعر شاملوی بزرگ که «هرگز کسی این‌ گونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست که من به زندگی نشستم...» و -با کمال احترام و تاسف! - به نظر می‌رسد جامعه ایرانی دوست‌تر دارد از بسیاری از تکنولوژی‌های جدید، به این شکل و شیوه استفاده کند!

این را هم اضافه کنم که نویسنده‌ای را که برای خوشایند مخاطب بنویسد، مطمئن نیستم بشود اسمش را گذاشت نویسنده. هنرمند، چیزی را خلق نمی‌کند که مردم دوست دارند و برایش هورا می‌کشند، چیزی را خلق می‌کند که دغدغه‌اش را دارد، و آن را جوری مطرح می‌کند که برای دیگران هم تبدیل به دغدغه شود. کسی -اگر واقعاً چیزی برای تالیف دارد- باید سلیقه‌سازی کند، یا دست‌کم قدمی در این جهت بردارد. اگر هم چیزی برای تالیف ندارد، خب، معنایش این است که همان چیزهایی را در چنته دارد که مردم خودشان هم دارند و اصولا نیازی به او ندارند، خودشان خیلی بهترِ آن‌ها را دارند؛ مثل این است که بخواهی به کسی که تا خرخره سیر است، غذا بدهی! هنرمند باید مثل آینه باشد، باید چیزهایی را که دیگران نمی‌بینند، به‌شان نشان بدهد، نسبت به مسایل حساس‌شان کند و کمک‌شان کند سطح خودشان را ارتقا دهند؛ نه البته مثل کلاس درس، خشک و بی‌انعطاف، بلکه مثل همان مادربزرگی که برای نوه‌اش قصه می‌گوید و خیال و خلاقیت و اندیشه نوه‌اش را -توأمان- توسعه می‌دهد.

اگر این روند ادامه پیدا کند، آیا باز هم می‌توان اهل قلم را جزئی از طبقه روشنفکری دانست؟

این روزها – نمی‌توانم بگویم در جامعه هنری ما، بهتر است از اصطلاح عام‌تری استفاده کنم و بگویم در جامعه ما- یک قشری چیزی به وجود آمده، که عمر هنری‌اش بسته به عمر شبکه‌های اجتماعی است؛ تا دو سه سال پیش شاعرها و نویسنده‌های فیس‌بوکی کم نداشتیم، حالا خبری از آن ستاره‌ها نیست. چون فیس‌بوک کم‌فروغ شده در جامعه ایرانی. حالا دوره قشر جدیدی به نام عکاس‌ها و نویسنده‌ها و شاعرهای اینستاگرامی و تلگرامی است. این‌ها هم وقتی شبکه‌ی اجتماعی تازه‌ای به بازار آمد، درخشش‌شان را از دست خواهند داد. هنرمندی که اندیشه‌ای داشته باشد و خلاقیتی، هویت و اصالتش را از همان اندیشه و خلاقیت می‌گیرد، نه از این شبکه‌ی اجتماعی یا آن چت‌روم یا آن یکی، و در شکل کلان‌تر، نه از این مدیا یا آن مدیوم... بعضی‌ها زود دچار توهم می‌شوند. هنر اما توهم نیست! عرق‌ریزی روح است و با آن‌هایی که شهوت شهرت دارند، کاری ندارد. شهرت‌های مقطعی هم نباید کسی را گول بزند. یک غربال دانه‌ریز سخت‌گیری وجود دارد به نام تاریخ. فرومایه‌ها و میان‌مایه‌ها اولین‌هایی هستند که از این غربال فرو می‌ریزند و نه اثری ازشان می‌ماند نه خبری.

یک اشتباهی هم کردم که باید اصلاحش کنم؛ گفتم ستاره (همان که جوان‌ترها بهش می‌گویند سلبریتی). این روزها ما مفهوم ستاره را هم –مثل خیلی چیزهای دیگر- داریم خراب می‌کنیم. حواس‌مان نیست که ستاره یا سلبریتی -قبولش داشته باشیم یا نه- یعنی کسی مثل الویس پریسلی، که بعدِ حدود چهل سال از مرگش هنوز پرطرفدار و پرفروش است، یا -بپسندیم یا نه- کسی مثل کیم کارداشیان که صدهاهزار نفر افتخارشان در زندگی این است که لیوان‌شان را مثل او توی دست می‌گیرند. با بیست‌هزار و سی‌هزار و پنجاه‌هزار دنبال‌کننده اینستاگرامی که کسی ستاره نمی‌شود! و اصلاً مسئله نویسنده مگر ستاره شدن است؟ کسی اگر بخواهد ستاره بشود، می‌رود سراغ بازیگری سینما و خوانندگی پاپ و فوتبال، نه ادبیات داستانی. نمی‌دانم، شاید هم بعضی‌ها واقعاً آدرس را غلط آمده‌اند.

درباره آثار تازه‌ منتشرشده، تجدید چاپ و در دست تالیف‌تان بگویید.

آخرین کارم، رمان «هشت و چهل‌وچهار»، که در نمایشگاه منتشر شده بود و چندهفته‌ای می‌شد جایش در کتاب‌فروشی‌ها خالی بود، همین روزها چاپ جدیدش به کتاب‌فروشی‌ها خواهد رسید. «حرفه: داستان‌نویس» اما خوشبختانه هر چهار جلدش توی کتاب‌فروشی‌ها هست. «بئاتریس و ویرژیل» هم همین‌طور.

از چاپ‌نشده‌ها یا دردست‌اقدام‌ها... این روزها آخرین مراحل پژوهش رمانی به نام «برلینی‌ها» را می‌گذرانم و بعد از دو سال مطالعه میدانی در برلین و تهران و مطالعه کتابخانه‌ای و مصاحبه با تعداد زیادی از ایرانی‌های مقیم اروپا از نسل‌های مختلف، کم‌کمک آماده می‌شوم نوشتنش را شروع کنم. کاری دوجلدی هم همراه همسر و همکارم، مریم کهنسال نودهی، داریم ترجمه می‌کنیم به اسم «نوشتن مانند بزرگان»، که جلد اولش را به ناشر سپرده‌ایم و مشغول کار روی جلد دومش هستیم.

کتابی است نوشته ویلیام کین، از مدرسان نویسندگی خلاقه در دانشگاه نیویورک‌سیتی که در ۲۱ جستار دقیق، جذاب و خواندنی، سبک و شیوه روایت ۲۱ نویسنده از اونوره دو بالزاک تا استفان کینگ را تحلیل و بررسی می‌کند. کار مشترک دیگری هم با همسرم داریم که به ناشر داده‌ایم و به‌زودی به دست کتاب‌خوان‌ها خواهد رسید: رمان مصور «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» پروست؛ بگذارید بگویم پروست کبیر، که در این یک‌سال‌ونیم اخیر، روزهای خوبی را با آن سپری کردیم و می‌دانیم خواننده‌ها هم ازش حسابی لذت خواهند برد.

انتهای پیام

  • یکشنبه/ ۷ شهریور ۱۳۹۵ / ۰۹:۱۳
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 95060104012
  • خبرنگار :