سینمای کیارستمی از نگاه فرزند دکتر شریعتی

«کیارستمی در واکنش به آنهایی که سینمای او را متهم به «هیچ‌ کجایی بودن» می‌کنند، گفته است که «انسان مرز ندارد» و دوست ندارد نقش اداره هویت یا ژاندارم مرزهای هویتی را بازی کند. با این همه سینمای او در میانه این تنش قرار دارد. در تلاش برای این که محصور دیوارهای هویتی نشود و در عین حال مقلد یونیورسالیته غرب‌محور نباشد. به دنبال شکل دیگری از جهانشمول است و ضرورتاً به دنبال تعریف دوباره‌ای از هویت، از خویشتن.»

به گزارش ایسنا، سوسن شریعتی درباره عباس کیارستمی و سینمای او یادداشتی در ماهنامه ایران فردا نوشت که بخشی از آن در زیر می‌آید:

«- سینمای کیارستمی «کجایی» است؟ بسیاری از غربی‌ها سینمای او را نماد روح ایرانی، شاید هم شرقی می‌دانند: شاعرانگی، ایجاز در سخن، محجوب، در آشتی با طبیعت، زمانی که آرام می‌گذرد بی‌هیچ عجله‌ای و ... رازآلوده و معناگرا. ظاهراً این نوع نگاه به سینما در غرب مورد استقبال قرار می‌گیرد؛ چرا که بی‌شباهت است به آنها و فیلم‌هایشان.

- در ایران، سینمای کیارستمی غریبه‌ای است در شهر. متهم به جشنواره‌پسند بودن. به معنای نزدیکی به استانداردهای غربی یا نزدیکی به کلیشه‌های ذهنی غربی از شرق. در هر حال دور، غیرقابل دسترس برای مخاطب و از همین رو نخبه‌گرا. سینمایی تنها و تک‌افتاده.

- علیرغم تفاوت این دو رویکرد به نظر می‌آید، متفق‌القولند. غربی‌ها به حساب شرقی بودنش می‌گذارند و ایرانی‌ها ظن خارجی بودن می‌برند. این دیگریت را یکی دوست دارد و یکی نه.

- کیارستمی در واکنش به آنهایی که سینمای او را متهم به «هیچ‌کجایی بودن» می‌کنند، گفته است که «انسان مرز ندارد» و دوست ندارد نقش اداره هویت یا ژاندارم مرزهای هویتی را بازی کند. با این همه سینمای او در میانه این تنش قرار دارد. در تلاش برای این که محصور دیوارهای هویتی نشود و در عین حال مقلد یونیورسالیته غرب‌محور نباشد. به دنبال شکل دیگری از جهانشمول است و ضرورتاً به دنبال تعریف دوباره‌ای از هویت، از خویشتن.

- هر دو سویه را می‌توان در سنمای کیارستمی دید: هم یادآوری یک پریروز شرقی فراموش شده را و هم نادیده گرفتن یک معاصریت ایرانی را و حتی دعوت به ترک آن. این است که هم متهم به نوستالژیک بودن است با شائبه بازگشت به خویش و هم متهم به نادیده عامدانه عناصر هویتی. می‌توان از این نقد دوگانه نتیجه سومی نیز گرفت و آن این که سینمای کیارستمی نوستالژی برای یک پریروز از دست رفته نیست، بلکه هویتی است در جستجو. ساخت و ساز آن «باید باشدی که نیست»، ضرورتاً مستلزم خروج از چتر زندان‌های هویتی است.

- میل به جایی دیگر یا شبیه آن دیگری شدن البته کیارستمی را شبیه هم‌نسلی‌هایش می‌کند با این تفاوت که این خروج برای او همیشه تجربه‌ای است فردی و منجر به دورافتادگی و تنهایی. (مثلاً در مقایسه با صمد) در فیلم‌های «مسافر»، «زنگ تفریح»، «طعم گیلاس» این تک‌روی واضح است. حرکت از حاشیه جهان است برای رفتن به متن زندگی. کودک یا بزرگسال مدام دعوت می‌شوند به جای دیگر. به هر جا که اینجا نیست. خلق امکان دیگری برای بودن، برای هنوز بودن. در پس این خروج که با تنهایی آغاز می‌شود، البته هیچ معلوم نیست چه چیز در انتظار ما است. می‌تواند به سادگی طعم گیلاس باشد.

- در سینمای کیارستمی اگرچه جامعه غایب است با این همه دست ما از بسیاری از نشانه‌های همین‌جایی و هم‌اکنونیِ ایرانی خالی نمی‌ماند: نوعی از کودکی ایرانی حاشیه‌نشین، فقر، تضاد شهر و روستا، مدرسه، خانواده، طبقه متوسط شهری و ... حتی اگر اینها بهانه‌ها و یا فقط تکیه‌گاه‌هایی باشند برای پشت سر گذاشتن. این میل به پشت سر گذاشتن و رفتن معلوم نیست معطوف به کجاست. به دنبال افسونی شاید نباشد.

- در دنیای کیارستمی اگرچه عشق یک سوءتفاهم است (کپی برابر اصل)، جامع مجموعه‌ای است از مناسبات نابرابر و پرستم بی‌امکان زیست اخلاقی (قضیه شکل اول و دوم) و آدم‌ها محکوم به تنهایی‌اند (گزارش)، با این همه «مرگ هم چیزی به جز سکوت و تاریکی نیست» (طعم گیلاس) و تنها «زندگی می‌ماند و دگر هیچ» و البته جستجویی بی‌وقفه تا برای آن مشروعیتی برپا شود؛ بهانه‌ای، امکانی تا شاید هنوز زنده ماندن را بشود از طعم گیلاس کرد، از جنس دوستی، به صفای جهان کودکی برگشت (خانه دوست کجاست؟) یا طبیعت را مخاطبی برای گفتگو ساخت.

- کیارستمی سینمای خود را «نفاق‌افکن» می‌خواهد و می‌داند. می‌گوید باید واژگون کرد تا بتوان دوباره ساخت. برای این نفاق‌افکنی و واژگون‌سازی او قادر است ممنوع‌ها را به فرصت بدل سازد، به نوعی زیبایی‌شناسی و شکلی از زبان. جا باز می‌شود برای تفسیرها، زمینه‌ساز مشارکت می‌شود برای مخاطبین و راه باز می‌کند به آن سوی مرزها و دور می‌زند زبانِ یک دستِ مقتدرِ مسلطِ دستوری را.

- مخاطبین ایرانی کیارستمی شاکی‌اند از گنگی زبان او، از نخبه‌گرایی آثارش و از این که علیرغم قائل بودن به ضرورت مشارکت مخاطب، فیلم‌هایی می‌ساخت غیرقابل دسترس و دور از فهم عمومی. با این همه تفسیرهای متفاوت و متعدد از آثار کیارستمی نشان می‌دهد که او در افکندن نفاق در مقان مخاطبینش موفق بوده است (تعبیری است که درباره کارهایش به کار می‌برد.) چنانچه در انتخاب زبان اشاره برای زدن حرف‌هایش و نیز در ساختن گریزگاه بر اساس محدودیت‌هایی که نه تنها امروزی که تاریخی و درونی شده‌اند. با سینمای او می‌شد سفر کرد، علیرغم تنگنا امیدوار بود. علیرغم تنهایی، دوستی کرد. علیرغم عشق‌های پرسوءتفاهم، گفت‌وگو کرد علیرغم سکوت، قبل از اینکه مرگ سر رسد با تاریکی و خاموشی‌اش.»

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۲۷ مرداد ۱۳۹۵ / ۰۵:۲۸
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 95050117083
  • خبرنگار :