/روایتی از خبرنگاری/

بهت، بغض و حاج‌رجب ...

هنوز هم بهت زده‌ام، دقیقا مثل روزی که عکس کوچکی از تو دیده بودم و سردرگم از این‌که کجای این شهر زندگی می‌کنی.

دستهایم یخ زده و قلبم تندتر می‌زند، دقیقا مثل روزی که در چند قدمی خانه‌ات بودیم و من مدام با خودم می‌گفتم شاید اشتباه گرفته باشم، بی‌تعارف‌تر این‌که مدام دلهره داشتم، شاید هم می‌ترسیدم،ترس از این‌که چطور می‌توانم چند ساعت به صورت نداشته ات زل بزنم چون از تو فقط عکسی در دست من بود که بیشتر از چند ثانیه نمی‌توانستم به آن نگاه کنم.

یاد لحظه‌ای می‌افتم که زنگ خانه‌ات را زدیم و بعد از چند ثانیه دم در به استقابل‌مان آمدی، یاد برق چشم‌های دوست داشتنی‌ات و بغضی که حدود دو ساعت مدام آن را فرو می‌خوردم.

لب‌هایم خشک شده، دقیقا مثل وقتی که از تو خواستم لحظه مجروحیتت را با زبان نداشته‌ات برایم تعریف کنی و تو به سختی در تلاش بودی  آن لحظه‌ها را توصیف کنی، بعضی حرف‌هایت را نمی‌فهمیدم و زیر چشمی نگاهم به همسرت بود که عبارات نامفهوم تو را برایمان بازگو کند.

ما غرق شنیدن حرف‌هایت بودیم و تو مدام نگران از این‌که با دهان خشک از خانه‌ات بیرون نرویم، آقا رجب چه قدر شیرین بود گیلاس‌هایی که تو بعد از مصاحبه با اصرار در کیف‌هایمان ریختی.

ما حدود دو سال بالیدیم به خودمان و خبرنگاری مان، وقتی که روایت قصه تنهایی‌ها و غصه‌های ۲۶ ساله‌ات، باعث شد کمی از زندانی که در خانه برای خودت ساخته بودی خارج شوی چون دیگر مردم وقتی تو را در کوچه و خیابان می‌دیدند به جای احساس ترس، احساس شرم به آنها دست می‌داد.

آقا رجب، دنیا مال ما نبود وقتی همین خبرهای دست و پا شکسته‌مان ۲۶ سال نگاه‌های سنگین و پر از درد به خانواده‌ات را جبران که نه اما اندکی کمتر کرد.

آقا رجب خبر رفتنت مرا بهت زده کرد، درست مثل همان وقتی که  پسرت گفت ۲۶ سال است که هیچ کس به سراغت نیامده، گفتی بزرگ‌ترین آرزویت دیدار با مقام معظم رهبری است، پسرت گفت چند سال قبل وقتی در حرم رضوی در چند قدمی رسیدن به آرزویت بودی برخی به تو اجازه ورود نداده بودند، همان کسانی که شاید بعدها کلی با تو عکس یادگاری گرفته باشند.

آقا رجب چه قدر ذوق کردیم وقتی تیتر زدیم "حاج رجب به آرزویش رسید، دیدار با مقام معظم رهبری" و چه قدر برایمان دست به دست کردن این خبر شیرین بود.

خبرنگاری پر است از شلوغی، گرفتاری و شاید بعضی استرس‌های ناتمام؛ ولی آقا رجب تو برای ما یکی از شیرین‌ترین و دوست داشتنی‌ترین لحظه‌های خبرنگاری‌مان بودی.

آقا رجب خبرنگاری مرا بهت زده کرد، چون لا به لای همه خبرهای خوشی که از تو می‌فرستادیم روزی مجبور شدیم تیتر بزنیم  "پایان دردهای حاج رجب"...

یادداشت از: منیره فضیلت خبرنگار ایسنا منطقه خراسان رضوی

انتهای پیام

  • یکشنبه/ ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ / ۰۹:۳۳
  • دسته‌بندی: خراسان رضوی
  • کد خبر: 95050109995
  • خبرنگار :