به گزارش ایسنا، روزنامه «ایران» آورده است: انگشت اشارهاش را تکان میدهد و با چشمان ریز سرمهکشیدهاش میگوید بیا، جلوتر میروم. همان دختری است که از ابتدای ورود من به سالن «سرای احسان»، آن طرف روستای نوچمن بعد از سرای کهریزک، جایی که بیماران روانی مزمن در آنجا نگهداری میشوند دور وبرم میپلکید. غریبهها را راحت از خودی تشخیص میدهد، میرود و میآید تا سر از کارم درآورد که قلم به دست در سالنی میچرخم که جشن «ضیافت الهی» در آن برپاست.
باقد کوتاه، شال رنگی گلگلی و مانتو قرمز رنگی ترکیب ظاهریش را به هم گره زده. از «گل»، گل درست میکند صورت آرایش کرده، دندانهای خراب و کرمخوردهاش سنش را بالا برده. نگاهی به من میکند:
خانوم بابام مریضه، دکتر براش داروی تقویتی نوشته چشه که این قرصها رو براش دادن؟
نگران نباش داروی تقویتی خوبه.
خواهرم میگه مثل پوست واستخون شده اونقدر براش گریه کردم.
نگران باباتی؟
آره.
خودت چرا اینجایی؟
من از دوری خانواده ام مریض شدم، از دوری مامانم.
چند سالته؟
28 سالمه. از 21 سالگی اینجام.
دارو میخوری؟
5 تا شب و سه تا صبح.
خوب میشی میری پیش خانواده خودت.
نه بابا خوب نمی شم، چند ساله دارو میخورم. جواب نداده، میدونی بیماریم چیه؟
نه.
چیزای وحشتناک میبینم.
بهش فکر نکن.
نه دارو که میخورم کنترل میشه.
اسمت چیه؟
سحر.
چی درست میکنی.
گل.
داری مینویسی.
آره.
خیالش که راحت میشود، کارش را ادامه میدهد ولی زیر چشمی باز ردم را میگیرد. دنبال همصحبت میگردد تا از تنهایی درآید. کنار میز سحرمددجویان دیگری مثل او را میبینی که هر کدام مشغول کاری هستند. یکی خطاطی میکند، یکی نقاشی و...
چی کار میکنی؟
دارم خطاطی میکنم.
اسمت چیه؟
حمیدرضا.
چند ساله اینجایی؟
سه سال، 56 سالمه.
برای چی اومدی؟
کمخونی مزمن داشتم، دارو میخورم اگه شرایط فراهم بشه از اینجا میرم.
خانواده داری؟
بله برای دیدنم میان اینجا.
مجردی؟
آره
اسمت چیه؟
عباس
چی کار میکنی؟
نقاشی، از روی کتاب میکشم.
چند سالته؟
44 سالمه ولی 10 ساله اینجام.
برای چی اومدی؟
به خاطر اعصابم، سرم گیج میره ولی الان که دارو میخورم خوب شدم.منتظرم حالم خوب بشه.
گوشه سالن زنی میانسال، دار قالیش را به دیوار تکیه داده چهار زانو نشسته و قیافه خندانی دارد.
چرا اومدی؟
جا ومکان نداشتم اومدم اینجا، پدرو مادرم اختلاف داشتن و الان 10 ساله اینجام.
کارت چیه؟
تابلو فرش میبافم خوب اینطوری سرگرم میشم.
چند سالته؟
37 سال.
دارو میخوری؟
بله.
مجردی؟
از همسرم جدا شدم.
از سالن که بیرون میآیی میبینی یکی از مدد جویان باغچه را آب میدهد. 40 سال دارد، فؤاد به گفته معاون طرح و برنامه سرای احسان، 5 سال است منتظر مادرش مانده تا بیاید واو را باخود ببرد. میگوید: مامانم گفته میام دنبالت.
بخش مردان
اگر گذرتان به جاده قدیم قم افتاد کهریزک را که رد کردید بعد از روستای نوچمن سری به سرای احسان بزنید. جایی که در آن 485 بیمار روانی مزمن نگهداری میشوند. 350 مرد و بقیه زن. از 18 تا 65 سال. وارد که میشوی یک حیاط نسبتاً بزرگ میبینی که در وسط آن بلواری با فضای سبز تعبیه شده. در دو طرف حیاط اتاق هایی وجود دارد، یک طرف بخش مردان است. چهار سالن که در هر کدام 80 بیمار روانی مزمن نگهداری میشوند. با روانشناس سرا، سری به بخش مردان میزنیم. تختهای فلزی ساده، اکثر بیماران خوابند و کاری با اینکه چه کسی میآید و میرود ندارند. انگار در زمان حال نیستند. روی دیوارش هم تلویزیونی نصب شده که برخی از مددجویان به آن خیره شدهاند. زندگی آنها تنها در یک تخت خلاصه شده، تنها جملههایی که از آنها میشنوی سلام است و بس. دندان اکثر آنها خراب و کرم خورده است.در هر سالن پدر یاری را میبینی که یک گوشه ایستاده، کارش مراقبت از بیماران است تا نکند درگیری یا مشکلی پیش آید.
«نامش مظفر است میگوید: کارما اینجا از نظافت بیمار گرفته تا اعزام وجابهجایی او به بیمارستان است.99 درصد مددجویان دارو مصرف میکنند واگر دارو نباشد ممکن است درگیری بین آنها پیش بیاید. همان طور که در گذشته پیش میآمد و حتی با خود من هم درگیر شدند و کتف مرا از جا درآوردند. هر کس داروی خاص خود را دارد. اگر دارو جواب ندهد آمپول تزریق میکنند.»
سالن را که رد میکنی اتاقی را میبینی که مخصوص مراقبتهای ویژه است.در این بخش افراد نیازمندی هستند که نیازمند حداقل کمکند، چون علاوه بر روح از جسم هم عاجزند.10 نفر روی تخت خوابند. «جعفرخان» صدایش میزنند، پرستار بخش مراقبتهای ویژه است آنها را حمام و دستشویی میبرد و حتی غذا در دهانشان میگذارد.به کارش عادت کرده.17 سال است که آنجاست از خود مددجویان است وجنس کار را خوب میشناسد.
از کارم لذت میبرم
حین بازدید، سر صحبت را با «الهام منصوری» روانشناسی که کارش مشاوره است باز میکنم.
او میگوید: بیماران اینجا دو دسته هستند.دسته اول که دچار علائم مثبتاند یعنی توهم و هذیان میگویند و دسته دوم علائم منفی دارند یعنی عاطفه در آنها از بین رفته و کلام آشفتهای دارند، در واقع به نوعی افسردهاند.
به گفته او، 90 درصداز بیماران سرای احسان «اسکیزوفرنی» هستند وتعدادی دوقطبی و معدودی بیماری اختلالات شخصیتی دارند.
از او میپرسم چگونه از گذشته بیماران مطلع میشوید، میگوید: وقتی بیماراینجا میآید بخشی از صحبتهایش را باور میکنیم.گاهی هم ازخانوادهها کمک میگیریم.البته برخی از بیماران داستانسازی میکنند ولی بعد از اینکه دارو مصرف کرده واعتماد بین ما وآنها شکل میگیرد واقعیت را بیان میکنند.خیلی از بیمارانی که مراجعه میکنند علائم فعال ندارند چون قبلاً تحت درمان قرار گرفتهاند و کلام آنها آنقدر خوب است که تعجب میکنی.برخی از اینها خانواده مؤثر دارند وبرخی نه.بیشتر اینها را که میبینی تحصیلکردهاند.
منصوری از کار کردن در اینجا لذت میبرد. متأهل است و توانسته یک حس مشترکی را تجربه کند.
به اعتقاد او، در اینجا بیماران به نوعی مهربانی را به ما میدهند ودر عوض مهربانی هم از تو میخواهند. شاید داستان زندگی اینها متفاوت باشد ولی همه احساس تنهایی میکنند.
جلسات مشاوره آنها نیزفرق میکند و بستگی دارد به خود فرد.
بخش زنان
از سالن مردان که بیرون میآیی راهی بخش زنان میشوی روبهروی بخش مردان، همان جایی که 6 سالن دارد و نزدیک به 134 زن بیمار روانی مزمن در آن زندگی میکنند.
خانم سیگار داری؟
نه.
خانم سیگار داری؟
نه.
برایم جالب است که هر کدام از بیماران که سراغت میآیند تنها خواستهشان سیگار است. گویا سیگار در اینجا حکم طلا را دارد. آنطور که «منصوری» توضیح میدهد سیگار برای بیماران اینجا به دلیل داشتن نیکوتین جنبه درمانی دارد وهمه علاقهمند هستند تا سیگار بکشند. دست هر کدام از اینها هرچه هم که نباشد دست کم سیگار هست و با آن لذت میبرند.
یک در آهنی، زنگش را میزنی، چند زن با لباسهای جورواجور به استقبالت میآیند. برخی روسری دارند و برخی با موهای به هم ریخته و شلوار گل گلی و... اینجا علاوه بر سالن نگهداری، اتاق مراقبتهای ویژه هم دارد، حمام، آرایشگاه که گاهی خیرین میآیند و کار آرایشگری انجام میدهند.
در اینجا هم بعضی خوابند و برخی به موسیقی گوش میدهند. تعدادی هم در حیاط باریکی که هست لبه باغچه آن نشستهاند و....
وارد اتاق که میشوی عروسکهای دستسازی را میبینی که شریک تنهایی برخی از زنان سن وسال داریست که در اینجا صبح را به شب میرسانند.
یکی از آنها تا عکاس(مرد) را میبیند حجابش را مرتب میکند و سلام میدهد و برخی هم نسبت به حضور عکاس بیتفاوت هستند.
سلام خانم.
خانمی من یه هنرمندم، تو مسابقات دو سرعت برنده شدم.
آفرین.
خانم منصوری بهشون بگو من هنرمندم.
باشه.
مینویسی؟
بله.
کدوم روزنامه؟
ایران.
بیا بازم خب؟
میام.
نمیمونی پیش ما افطار کنی؟
کار دارم دوباره میام.
از سالن مخصوص زنان بیرون میآیم در امتداد آن بوفهای است که خوراکی توزیع میکند. اینجا بیمارانی که کار میکنند به جای دستمزد میتوانند از بوفه خرید کنند. بیسکویت، شکلات و... در اینجا میفروشند. علاوه بر آن سیگار هم فروشی است، منتهی گرانتر از بقیه خوراکیهایی که هست.
هنوز جامعه به باور نرسیده است
مریم شیخ محمد، معاون طرح وبرنامه اینجاست.او در حالی که به بیماران «سرا» اشاره میکند میگوید: خیلی از اینها بیخانمان هستند واگر هم خانوادهای دارند بسیار ضعیف هستند یعنی سرپرست مؤثر ندارند. خیلیها رها شدهاند و برخی از خیابان جمع شدهاند.در اینجا به بیمارانی که بهبود پیدا میکنند کار میدهیم. مثلاً باغبانی، کار فرهنگی و... ما یک سری خانههای بین راهی درست کردیم تا این افراد را کم کم آماده کنیم برای اجتماع.البته تازه شروع شده در حال حاضر هم یک خانه داریم که 7 نفر در آنجا هستند وامیدواریم این خانهها گسترش پیدا کند.
او میافزاید: متأسفانه نمیتوانیم زندگی که درشأن بچه هاست را درست کنیم.چون هزینه هر بیمار آنطور که بهزیستی میگوید بین یک میلیون و500 تا دو میلیون و200 هزار تومان است در حالی که یارانهای که به برخی از بیماران ما تعلق میگیرد تنها ماهانه 500 هزار تومان است.بقیه هزینه توسط خیرین تأمین میشود. البته سرای ما هنوز در بین مردم شناخته شده نیست.
او درادامه بیان میکند: اینجا میتوانیم بیماران را تا 65 سالگی نگه داریم وبعد از 65 سال بیماران تحویل خانه سالمندان میشوند ولی اکثر آنها جوان هستند واز اتباع بیگانه.
به گفته او، تفکیک سن در اینجا وجود ندارد، چون پرسنل نداریم کلاً 80 نفر برای نگهداری از این بیماران وجود دارد. مادر یار، پدر یار، پزشک، بهیار و... از جمله کارمندان اینجا هستند.بیشترین بار کار برعهده «مادریار» و «پدر یار» است که در بخشها از آنها نگهداری میکنند ومواظب آنها هستند. اگرچه پایینتر از بهیار هستند ولی آموزش میبینند.
شیخ محمد با ابراز تأسف از اینکه هنوز جامعه ما بیماران روانی مزمن را باورندارد، میگوید: حدفاصل یک بیمار روان را نمیدانیم.اینجا بیمار روانی داریم که اصلاً لباس ما را نمیپوشد. از این آدمها در جامعه زیاد وجود دارد که درباره آنها فرهنگسازی نکردیم.یک بیمار روانی میتواند در 3 تا 5 سال اول بیماریش بهبود یابد ولی چون هزینهها بالاست وخانوادهها نمیتوانند آن را پرداخت کنند بیماری مزمن میشود. از طرفی نباید بیماری را پنهان کرد. در حال حاضر حداقل 800 هزار نفر مقیم تخت در تهران هستند که رها هستند. اینجا ما افرادی را داریم که به دلیل هزینه بالا و بیتوجهی خانواده بیمار شدهاند. مثلاً یکی از زنان ما بعد از زایمان دوم افسردگی زایمان گرفته و12 سال است پیش ماست در حالی که بیماری افسردگی زایمان قابل درمان است. حتی یکی از بیماران هم تصور میکند به او پیشنهاد کارشده آنهم در انرژی اتمی و ریاست جمهوری و میخواهد کاراینجا را رها کند.
ضرورت توسعه سرای احسان
با دکتر انوشیروان محسنی بند پی رئیس سازمان بهزیستی کشور که یکی از مدعوین جشن ضیافت الهی است و آمده تا کلنگ تأسیس «سرای احسان دو» را به کمک خیرین بر زمین بزند و هم درمانگاه تخصصی زنان را افتتاح کند، گفتوگو میکنم.
او با اشاره به اینکه دومین بار است که به اینجا آمده میگوید: فضای اینجا با توجه به تعداد بیماری که وجود دارد از نظر فیزیکی نیاز به توسعه دارد که ما هم وظیفه داریم و هم باید برای ساخت آن کمک کنیم. چون میتواند به دلیل استاندارد بودن خدماتی که ارائه میدهد بهعنوان یک مکان مطمئن برای تحویل افراد مجهول الهویه باشد.
او درباره افزایش یارانهها به مددجویان سرای احسان میافزاید: ما در سال 95 تنها 11 درصد رشد بودجه داشتیم که کفاف هزینهها را نمیدهد. همین که یارانه را بموقع به اینها بدهیم خودش کار بزرگی است. از طرفی میدانیم که هزینه تمام شده هر فرد در اینجا بیش از چیزی است که ما پرداخت میکنیم ولی باید از تمام ظرفیتهای قانونی برای همپوشانی هزینههای اینگونه مراکز استفاده کنیم. حتی این ظرفیت قانونی هم وجود دارد که بدهکاران مالیاتی بدهی خود را به اینگونه مراکز سرریز کنند.
انتهای پیام