تاکنون چقدر به نقش «قصه» در فضاهای تجربی مانند موزه توجه کردهاید؟ اصلا از آن تصوری دارید؟ منظور از «قصه» همان چیزی است که در دوران کودکی از مادر یا مادربزرگتان میشنیدید، یا در کتاب میخوانید.
حدود یک ماه پیش کارگاهی آموزشی در موزه «علوم و فنون» برپا شد، کارگاه "نمایشگاه موضوعی، از ایده تا اجرا". کارگاهی برای آموزش چگونگی خلق قصه در فضاهای تجربی، مانند فضای موزه، نمایشگاه یا حتی فضاهایی از زندگی روزمره مردم که در آن برای خرید نان تا دوچرخه حضور پیدا میکنند.
قصههایی روان، تاثیرگذار و به یادماندنی، به زبان ساده برای مخاطبان مختلف، قصههایی که این روزها هیچکدام از موزههای ایران، خواب و بیداری خود را مدیون آنها نیستند.
به گزارش خبرنگار میراث فرهنگی ایسنا، عسل شاکری، یکی از پنج فارغالتحصیل برگزیده دانشگاه "اف.آی.تی" در 10 دوره گذشته این دانشگاه نیویورک است که رشتهی «طراحی فضاهای نمایشگاهی» را تا مقطع فوق لیسانس ادامه داده و چند سالیست که با عنوان «طراح تجربه» فعالیت میکند. رشتهای که به طور حتم نام آن به گوش خیلیها نخورده، اما کارآیی آن در چیدمان فضاهای تجربی خاص، مانند نمایشگاه و موزه، از برخی رشتههای مرتبط با موزهداری در ایران کارآمدتر و بهروزتر است.
شاکری معتقد است: رشته «طراحی تجربه» آنقدر جدید است که حتی در آمریکا هم اگر از آن نام ببرید، از بین هر 100 نفر، باید برای 90 نفر، مفهوم آن را توضیح دهید؛ «طراح تجربه» یعنی خالق یک قصه با شناخت درست از مخاطب و شیوهی بیان آن، با استفاده از مناسبترین ابزار در یک فضای تجربی.
او که در سالهای گذشته بهعنوان مشاور و داور پایاننامههای دوره فوق لیسانس این رشته، همکاری خود را با دانشگاه "اف.آی.تی" ادامه داده و تجربیات مفیدی داشته، به تازگی اولین کارگاه آموزشی «نمایشگاه موضوعی، از ایده تا اجرا» را در موزهی علوم و فنون ایران برگزار کرده تا بخشی از آموختههایش را به مردم کشورش هم آموزش دهد. وی همچنین درحال تدوین و برنامهریزی دورههای بیشتری برای موزهها و مراکز فرهنگی- آموزشی در ایران است.
شاکری برای این دوره از کارگاه آموزشیاش بحث «قصه + مخاطب + ابزار + فضا مساوی تجربه» را انتخاب کرده بود و به رویارویی با هر مفهوم در موقعیتی جدید در فضا پرداخته بود. اگرچه این موضوع طیف وسیعی از موضوعات و تجربههای متفاوت _ از ارایهی یک محصول تا طراحی یک موزه یا نمایشگاه _ را در بر میگرفت، اما شرکتکنندگان در کارگاهاش بیشتر کارشناسان موزهدار در ایران بودند.
او در این زمینه اظهار میکند: تمایل داشتم این کارگاه آموزشی، محدود به موزهها و موزهدارها نباشد، چون معتقدم هرچه تنوع بیشتری در این کارگاهها و در نوع شرکتکنندگان وجود داشته باشد، نتیجه بهتری خواهد داشت. در این کارگاه از رشتههایی مانند معماری، گرافیک، سینما و حتی شیمی و فیزیک هم حضور داشتند، اما بهرحال چون برگزار کنندهی دوره، یک موزه بود، عملا بیشترین تعداد شرکتکنندگان از موزههای مختلف بودند.
شاکری میگوید: در ابتدا قدری نگران این موضوع بودم که چگونه سیستم مدرن و پویای طراحی فضای نمایشگاهی در غرب را در فضا و تعریفی کاملا متفاوت در ایران مطرح کنم و آن را با فرهنگ ایرانی وفق دهم، اما در نهایت از انجام این اتفاق بسیار راضی هستم، چرا که ایران را سرزمین «قصهها» میدانم و این موقعیت زمینههای بسیاری برای کار در این حوزه را ایجاد میکند که تلفیق آن با دانش و راهکارهای تعریف شده در غرب، میتواند نتیجهی کاملتری به همراه داشته باشد. مهم انتخاب و شیوه تدوین قصه مناسب برای هر فضا، برنامهریزی درست، شناخت ابزار و استفادهی به جا از ابزار در بیان آن قصه است.
او با تاکید بر این نکته که در فرهنگ قدیمی و غنی ایران، قصه و خلاقیت بسیار قوی و سرشار از ایهام، استعاره، ایجاز، تشبیه و غیره است، میگوید: فرهنگ کم سن و سال کشورهایی مانند آمریکا، پشتوانهی تاریخی و فرهنگی محدودتری برای خلق قصه دارند اما با شناخت صحیح از کاربرد قصه و ابزار مناسب، قصه و تاریخ میسازند.
شاید نوع نگاه شاکری در رشتهی تحصیلیاش فقط محدود به موزه نبوده، اما یکی از مهمترین مسائل از دید کسانی که در موزه کار میکنند، تجربهی شاکری در طراحی موزه است یعنی اتفاقی که باید برای طراحی و چیدمان یک موزه رخ دهد.
این فارغ التحصیل رشتهی «طراحی تجربه»، تاکید میکند: بخش زیادی از زمان تحصیلم در داخل موزهها گذشته، پروژههای مختلف تحقیقی، طراحی واجرایی که در همکاری با موزههای مختلف شکل گرفته و با حرفهایترین چهرههای این رشته به تجربه رسیده است. از کارگاه مدلسازی در موزه تاریخ طبیعی نیویورک، تا طرح جامع موزهی «صلح» فیلادلفیا، یا طراحی سیستم بصری موزه «سرخپوستان» در نیویورک و بررسی فضاسازی در موزه آتش نشانی نیویورک و پروژههای دیگری که همگی در همکاری نزدیک با مدیران و طراحان هر موزه انجام شد.
وی ادامه میدهد: برای من که قبل از ترک کشور، سالها در ایران نیز کار کرده بودم، از دیگر بخشهای متفاوت و جذاب این دوره، روش کار، تعریف و برنامهریزی پروژهها، از ایده تا اجرا بود. مهمترین بخش هر پروژه که متاسفانه هنوز در فرهنگ ما به درستی تعریف نشده و موجب دوباره کاریهای پیاپی و صرف هزینه و زمان چند برابر میشود، صرف وقت کافی در مرحلهی خلاقیت و ایدهپردازی و انتخاب مناسبترین روش اجرا و مجریان متخصص است.
بازدید از موزه «فرش» تلخترین تجربهام بود
براساس تعریفی که شاکری از قصه و تعریف متفاوت آن در هر موزه دارد، داشتن یک «قصه» روان، گویا و شاخص مهمترین چیزیست که یک موزه نیاز دارد. او در مدت حضورش در ایران از موزههای زیادی در تهران دیدن کرده است، اما بیشتر این موزهها را فضاهایی فاقد یک قصه و تجربهی تاثیر گذار میداند.
وی بازدید از موزهها را بخشی از کار و تفریح خانوادگیاش میداند و میگوید: در هر فرصتی سعی میکنم موزهها را ببینم و از هر موزهای نتبرداری میکنم، حتی تلاش میکنم در بازدیدهایم به اتفاق مخاطبان و گروههای سنی مختلف به موزه بروم، فعالترین دستیارم در این زمینه پسر 5 سالهام است و ایدهآلم زمانی است که با پسر و مادربزرگم به موزهها بروم، زمانیکه سه گروه سنی مختلف در یک مکان با تجربهای نو روبرو میشویم، برداشت هر کدام از ما متفاوت است.
در واقع قصه و تجربهای در شکلگیری یک موزه موفقتر است که در لایههای مختلف، برای طیفهای متنوعی از مخاطب، طراحی شده باشد. چرا که شناخت تفاوتهای فرهنگی و شرایط هر گروه از مخاطب، نقش مهمی در طراحی و قصه فضاهای تجربی و موزهها دارد.
او بازدید از موزهی «فرش» را یکی از تلخترین تجربههای سفرش میداند و میگوید: فرش از اجزای اصلی و گرانبهاترین زیور هر خانهی ایرانیست و خارج از ایران هم زمانیکه از «هنر یا فرهنگ ایرانی» میگوییم، نخستین چیزی که به ذهن میآید «فرش ایرانی»ست. ما ادعا میکنیم قدیمیترین و بهترین فرشها را داریم، ولی متاسفانه بهترین روش را برای معرفی و ارایه این ثروت منحصر به فرد، در موزهی ویژهاش نداریم. ساختمان موزه فرش ایران، یکی از معدود ساختمانهایی است که طراحی درست و کاملی برای موزه دارد، اما فضا و اجزای آن در طول سالها تبدیل به فضایی غیر جذاب و بیانرژی شدهاند.
در این سفر وقتی برای بازدید از این موزه رفتم قرار بود پسرم هم دیرتر به من ملحق شود، اما وقتی شرایط موزه را دیدم تماس گرفتم و با افسوس خواستم که او را نیاورند، اصلا دوست نداشتم قصهای را که با ظرافت از فرش ایرانی برایش بافته بودم، با دیدن آن فضا بیاثر شود و جذابیتش را از دست بدهد. موزه فرش در خیال او بسیار جذابتر از فضایی است که در پایتخت ایران دایر است.
شاکری با اشاره به فعالیتاش برای معرفی «فرش» در آمریکا، بیان میکند: در آمریکا، به مناسبت نوروز و جشنهای بینالمللی، در مدرسهها روی فرش ایرانی با بچههای ایرانی و آمریکایی زیاد کار کردم، تلاش داشتم هویت جذابی از فرش ایرانی برایشان ایجاد کنم، برای فرش قصه ساختم و پروژهی گروهی تعریف کردم. اما در موزهی فرش ایران هیچ حسی از آن قصهها و اوج و شکوه فرش ایرانی وجود ندارد.
وی اضافه میکند: متاسفانه موزهی «فرش» به یک انبار بی روح تبدیل شده که نه «قصه»ای دارد و نه به شیوهی معرفی و نمایش اشیا و کلکسیون ثابتاش رسیدگی میشود. هرچیزی که خراب شده به صورت سطحی مرمت شده است، حتی توضیحات و شناسنامهی کنار فرشها هم طراحی و گویایی ندارند و صرفا، کاغذهای پرینت شدهای هستند که با گیرهی کاغذ کنار فرش نصب شدهاند. توضیحات ریز و ناقص، عکسهای با ربط و بیربط، تلویزیونهای بلاتکلیف و چراغهای فلورسنت بی پوشش، تنها چیزهایی هستند که بدون کارشناسی لازم در طول این سالها به موزه اضافه شدهاند. محصولات فروشگاه موزه، مجموعه بیربطی از صنایع دستی مختلف هستند که شبیه آنها در بساط دست فروشان نیویورک از چین وارد میشود!
شاکری میگوید: وارد فضای موزهی فرش که میشویم، به جای تابلوی موزه و مواجهه با قصه و معرفی فرش ایرانی، با صندوق خیریه دستشویی و صندلی پلاستیکی روبرو میشویم. این یک تجربه سخیف و غیر قابل انطباق با هنر فاخر فرش ایرانی است. تحت تاثیر همین تجربهی تلخ، در کارگاه آموزشی "از ایده تا اجرا"، موضوع فرش را به عنوان پروژهی گروهی تعریف کردم، مطمئن هستم بین 100 نفر شرکتکننده در این کارگاه، اگر یک نفر روزی بتواند کاری برای این موزه انجام دهد، حاکی از آنست که کارگاه تلنگر به جایی بوده است. پای موزه فرش میایستم، چون بیتوجهی به این موزه، بیاحترامی به یک ملت و میراث فرهنگی آن است.
با شکست حلقههای نامرتبط زنجیره، «خط قصه» را به هم میریزند
شاکری نارضایتی از بلاتکلیفیها، تناقضها و مشکلات موجود در موزهها و نمایشگاهها را انگیزهای میداند که میتواند به درک اهمیت نقش «قصه» در فضاهای تجربی، کمک کند.
وی میگوید: باید توجه کرد که داشتن قصههای زیاد هم به معنی خوب بودن حال یک موزه نیست. به عنوان مثال زمانیکه در حال طراحی یک نمایشگاه برای تلفن هستیم، نباید فکر کنیم که یک سماور 1000 سالهی باارزش را هم صرفا برای زیبایی در این نمایشگاه بگذاریم، اتفاقی که در بسیاری از فضاهای ما رخ میدهد و ما را از خط قصهی اصلی خارج میکند. تمام اجزا و عناصر بصری، تجربی و موضوعی، از لحظهی ورود تا خروج، حلقههای بهم پیوسته یک زنجیر در ایجاد فضا و تجربههای متفاوت هستند، که شکستن هر کدام از این حلقهها یا اضافه کردن حلقهای نامرتبط به زنجیره خط قصه را به هم میریزد. ما متاسفانه نه فقط در موزهها که در اکثر فضاهای شهریمان دچار این اغتشاش ناخوشایند هستیم.
او با اشاره به نقش معماری سنتی ایران برای ایجاد یک فضای موزهای اظهار میکند: با این نوع معماری زیباترین تدابیر تغییر مسیر و ورود به یک فضای جدید را میتوانیم داشته باشیم، اما در فضاهای امروزی در همان بدو ورود به راحتی از مخاطبمان فاصله میگیریم و برای درک قصهی فضا، بلاتکلیفش میکنیم.
روایت قصهی هر فضا، باید مثل فضاهای قدیمی با سلام و آشنایی آغاز شود. فرض کنید برای خریدن یک طوطی، نشانی بهترین طوطیفروش را پیدا کردهاید، قصد و مقصد شما مشخص است پس در لحظهی ورود، طوطی فروش را میبینید که در یک دستش طوطی و در دست دیگرش کفگیر است و مکان طوطیفروشی غرفهای در یک مکانیکیست! ناخودآگاه ذهن شما به هم میریزد و بلاتکلیف میشوید. این یک مثال اغراق آمیز است اما متاسفانه نمونههای واقعی آن در محیط دوروبرمان کم نیست.
وی موزهی «ارتباطات» را نمونهای از این وضعیت میداند و اضافه میکند: در یکی از گالریهای این موزه، نمایشگاه نقاشی طبیعت روی بوم و چوب وجود دارد، یا در بسیاری از موزهها مانند آبگینه و فرش، صندوقهای خیریهای هستند که در بدو ورود به ما «خوشامد» میگویند. در موزه دفاع مقدس نبود فضای یک دست در قصه و طراحی، مخاطب را به راحتی سردرگم میکند.
فضاسازی موزه «ملی» سردخانهای کهنه، خاکستری و بیروح
هر چند با حضور در موزهی «ملی ایران» به عنوان موزهی مادر به راحتی میتوان به این نتیجه رسید که برای فضای این موزه، هیچ «قصهای» تعریف نشده، اما این کارشناس ارشد «طراحی تجربه» نظری متفاوت دربارهی تعریف قصه برای موزهی مادر ایران دارد.
او معتقد است: هدف و «قصه»ی اصلی بیشتر موزههای آثار تاریخی، نمایش آثار و بیان سیر تاریخی اشیا است و بیش از حد نمیتوانند در فضاهای اصلی خود وارد قصه موضوعی شوند. «قصه»ی این موزهها بیشتر در شیوهی ارایهی آثار، زبان تصویر، یک دستی فضا و تمرکز در نورپردازیست، چون هدف اصلی آنها نشان دادن اشیای تاریخی است که باید به زیباترین و درستترین شکل ممکن نمایش داده شوند.
شاکری استفاده از چیدمان، نور، رنگ و حس و حال را عاملی برای قصهسازی در اینگونه فضاها میداند و ادامه میدهد: نداشتن یک قصه در موزهی ملی ما آنقدر عجیب نیست که فضاسازی آن که بیشتر شبیه یک سردخانه کهنه، خاکستری و بی روح است! آنهم برای حکایت از قدیمیترین و باارزشترین بخشهای تاریخ گرم و پر هیاهویمان.
وی میگوید: موزهی ملی ایران با بکارگیری شیوهای متفاوت در ارائهی آثارش میتواند حس عظمت و تفاخر را در مخاطب به وجود آورد و کمک کند تا در ذهن مخاطب خلاقانه در زمان سفر کند و قصه بسازد. مانند موزههای مطرحی چون «متروپولیتن» که با آنکه بخش بزرگی از قصهاش را از دیگر نقاط دنیا جمعآوری کرده، ولی با طراحی درست، آن را برای مخاطب در تاثیرگذارترین شکل ممکن به نمایش میگذارد.
او بیان میکند: زمانیکه همین موزههای تاریخی، نمایشگاهی موقت از موضوعی خاص برپا میکنند فرصت بیشتری برای ساختن، پرداختن و بیان قصههای موضوعی دارند. برای مثال، بسیاری از ما در مواجهه با یک شی قدیمی از خودمان میپرسیم: آن شی متعلق به چه کسی بوده؟ از کجا آورده؟ چه استفادهای داشته؟ و غیره. جواب به این سوالها در یک فضای تجربی، عاملی است که مخاطب را بیشتر به موضوع نزدیک و علاقمند کرده و فرصت مناسبی برای آموزش ایجاد میکند.
راهنمایان موزه، «راوی» موزهها هستند
رابطهی حضور راهنما و بازدید کننده بحثی است که به اعتقاد شاکری در ایران و موزههای دنیا متفاوت است.
وی با تاکید بر اینکه فضای یک موزه باید کاملا و به خودی خود گویا باشد تا مخاطب تکلیف خود را در همه قسمتهای موزه بداند، میگوید: راوی قصه در فضای تجربی امروز همان ابزار است. راوی روز به روز از شکل راهنما بیرون آمده و جای خود را به زبان تصویر و تجربه داده است. بسیاری از راهنمایان به پشت صحنه ملحق شدهاند و همه توانشان را در همکاری با تیمهای دیگر به کار میگیرند تا قصهای روان، مسیری مشخص و تجربهای خوشآیند و کامل برای مخاطب خلق شود.
شاکری نقش راهنما در موزهها را تا حدی پوشاندن اشتباهات در طراحی یا رفع نقایص موضوع و اجرا یا روایت شفاهی قصهها در موزهها میداند و تاکید میکند: این در حالی است که هر فضای تجربی باید بتواند بدون حضور راهنما هم کار خود را انجام دهد.
وی این وضعیت را یکی از بزرگترین تفاوتهای موزههای ایران و موزههای مطرح در سطح جهان میداند و میگوید: به عنوان مثال در موزههای امریکا حضور راهنما بسیار کم است، مگر اینکه بازدیدکننده خود تمایل به استفاده از آن داشته باشد که آنهم معمولا در قالب تورهای گروهی تعریف میشود.
او ادامه میدهد: فضایی مانند موزه باید برای همه بازدیدکنندگان اطلاعات و توضیحات یکسان و کاملی داشته باشد. تضمین چنین چیزی با تکیه بر نیروی راهنمای انسانی تقریبا غیرممکن است. چرا که دراین روش راهنما در بیان قصه و انتقال تجربه نقش اصلی پیدا میکند و از آنجایی که راهنما با راهنما متفاوت است، پس تجربهها متفاوت میشوند. اگر راهنما خسته باشد، راوی خوبی نباشد یا خودش موضوع را به خوبی نشناسد، تجربه بازدیدکنندگان نیز تحتتاثیر قرار میگیرد. به طور کلی فضای تجربی یک ارتباط دونفر میان مخاطب و قصه است. مخاطب اختیار، انتخاب و امکان بیاننظر و احساسش را دارد. در فضاهای آموزشی مانند موزههای علوم یا موزههای ویژهی کودکان، نقش مخاطب به مراتب پررنگتر و فضا کاملا تجربیست.
وی توضیح میدهد: مخاطب در سه گروه «گذر، تامل و تحقیق» تعریف میشود که «قصه» در یک فضای تجربی مانند موزه باید هرسه را در نظر بگیرد. وقتی مخاطب «گذر» در فضا قرار میگیرد، با عناصر اصلی سریع ارتباط برقرار میکند و به جزییات کاری ندارد. دوست ندارد کسی برایش توضیح دهد، بلکه تمایل او به سمت تجربه میرود. کودکان عمدتا مخاطب گذر هستند. خودشان در فضا جستجو میکنند، امتحان میکنند، بازی میکنند و میآموزند.
اجزای روایت یک قصه از رنگ تا بو
موزهی صلح از دیگر فضاهایی است که عسل شاکری در زمان حضورش در ایران از آن بازدید کرده است. موزهای که تاکنون در بسیاری از جلسات و همایشهای برگزار شده از سوی مراکز مختلف، از آن به عنوان یک موزهی موفق نام برده میشود. موزهای به نام «صلح»، فقط از ابعاد جنگ میگوید تا درآخر بازدیدکننده خود به صلح برسد!
او بازدیدش از این موزه را نیز تجربه خوشآیندی نمیداند و میگوید: هر چند برای موضوع این موزه و موزهدارانش احترام بسیاری قائل هستم، اما معتقدم قصه و اجرای آن به بیراهه رفته است. من به عنوان یک مخاطب به موزهای با قصه «صلح» رفته بودم، در حالی که قصه طولانی آن در بیان زشتی جنگ، باعث میشد که بازدید کننده فقط در ترک موزه به آرامش و صلح، برسد. زمانیکه راهنما با نشان دادن انبوهی از تصاویر دلخراش از جزییات جنگ میگفت؛ بیاحترامی بود اگر میخواستم صحبتش را قطع کنم، اما از سوی دیگر طاقت دیدن آن تصاویر رنج آور و شنیدن جزئیات جنگ را درآن فضا بیش از یک حد مشخص نداشتم، من برای شنیدن از «صلح» به موزه رفته بودم.
به اعتقاد این کارشناس ارشد «فضای طراحی نمایشگاهی،» در چنین تجربههایی همیشه باید به شرایط سنی، محدودیت و ظرفیت جسمی و روحی بازدید کننده احترام گذاشت و به او حق انتخاب داد.
او در ادامه به موزهی «صلح فیلادلفیا» اشاره میکند و میگوید: این موزه از حدود شش سال پیش مراحل تحقیق و تدوین قصه خود را با تیمی حرفهای آغاز کرد و من نیز برای یکی از پروژههای دانشگاهی به مدت چند ماه با آنها کار کردیم. در آخرین گفتگویی که با یکی از بنیانگذاران موزه داشتم اشاره کرد که این موزه هنوز با داشتن بهترین کارشناسها در تیم خود، به نتیجه نرسیده چون باور دارد که هنوز به تعریف کاملی از«صلح» نرسیده است. البته به رسم معمول آن کشور، تا زمانیکه قصه کامل نباشد، نباید وارد مرحله اجرا شد. تعریف مفاهیمی مثل «صلح»، دشوار، شخصی و نسبی است و بیان موفق آن در فضا، بسیار پیچیده است.
شاکری در ادامه به نقش ابزار در فضاهای تجربی تاکید و اضافه میکند: زمانی که به قصه و شخصیتهای اصلی این نوع فضاها رسیدیم، مهمترین کار انتخاب ابزار درست و به اندازه است. همانطور که با کت و شلوار در اتاق خواب، فوتبال بازی نمیکنیم یا با پیژامه وسط استادیوم شطرنج بازی نمیکنیم، قصه ما نیز به به فضای متناسب و هویت تصویری درست نیاز دارد.
وی تاکید میکند: طراحی موزه یا نمایشگاه در ایران معمولا توسط معماران یا طراحان رشتههای دیگر انجام میشود و قصه در طراحی معماران و فضا در طرح دیگر طراحان، درست تعریف نمیشود. به همین دلیل در غرب این رشته به عنوان حلقهی گمشده در طراحی فضاهای تجربی و به شکل مجزا تعریف شده است. ابزار، مصالح، رنگ، نور، صدا، تکنیک، تکنولوژی و حتی بو، همه اجزای روایت یک قصهاند که باید به درستی و به اندازه تعریف، طراحی و استفاده شوند.
نورپردازی یک اتفاق بلاتکلیف در موزهها
شاکری وضعیت «نور» و نورپردازی درفضاها و موزهها را نیز یک اتفاق بلاتکلیف و نابسامان میداند.
او بیان میکند: به نظر میرسد تجهیزات «نورپردازی» بدون توضیح و توجیه به موزههای ایران وارد شدهاند. اینکه چه نوری را کجا یا چطور باید استفاده کرد کمتر مورد توجه قرار گرفته است. نورهایی که در موزهها استفاده میشوند، نه تنها منطبق بر استاندارد موزه نیست، بلکه به عنوان یک عنصر بصری در فضا، نه «قصه»ای را میگویند و نه کارشان را به درستی انجام میدهند. در حالیکه عنصر نور به راحتی و به تنهایی میتواند قصهسازی کند و منبع نور نیز باید هرچه کمتر در فضا دیده شود.
وی اضافه میکند: استفاده از تکنولوژی هم رابطه مهمی با نقش آن در فضا و فرهنگ مخاطب دارد و استفاده به جا و به اندازه از آن، از مهمترین عناصر اجرایی در یک فضاست.
استانداردهایی با یک زبان و قانون مشترک از جنس موزهای
استانداردهای موزهای در هر کشور بحثی است، که معمولا مسئولان هر موزه تلاش میکنند فضای خود را به آن سطح ارتقا دهند، اما موزههای ایران متاسفانه در طول سالهای گذشته تلاش چندانی برای رسیدن به این سطح نداشته است. به اعتقاد مدیر اداره کل موزهها نیز، موزههای کشور باید بر اساس استانداردهای داخلی و نه بر اساس استانداردهای غربی ساماندهی شوند.
شاکری در این باره میگوید: بدون شک شرایط جغرافیایی و فرهنگی هر کشور در تعریف موزههای آن کشور و در فرهنگهای متفاوت تاثیر میگذارد. چیدمان فضا نسبت به حریمهای شخصی و تعریف فاصلهها میان اشیاء و بازدید کنندهها تا حدی تفاوت دارد و این تفاوتها منجر به تفاوتهای استانداردسازی در موزهها میشوند، اما برخی استانداردهای کاربردی در همه جای دنیا قابل اجرا هستند و میتوانند یک زبان و قانون مشترک را دنبال کنند. همواری مسیر، ترافیک فضا، دسترسی آسان افرادی که با ویلچر به بازدید میآیند، ارتفاع پرده نمایش و هر آنچه برای امنیت، آسایشِ مخاطب و حفاظت از آثار تعریف شده، میتواند استاندارد قابل رعایت در همه جا باشد. این استانداردها همه مثل طراحی تابلوهای شهری محاسبه و تست شدهاند.
وی با اشاره به ایجاد برخی فضاهای جداکننده در مکانهایی مانند گیتِ فرودگاهها یا ورود و خروج سالنهای سینما ادامه میدهد: براساس تجربه، تعریف این نوع مسیرها دارای اصول است و کنترل شرایط در آن فضا را آسانتر می کند. در واقع این موارد، تجربههایی هستند که همهی دنیا به آن رسیدهاند و آنرا رعایت میکنند.
او شیوه بیان قصه و چیدمان آثار در فضاهای موزهای را جزو مواردی میداند که در هیچ جا برای آن قانونی وجود ندارد و بیان میکند: هر موزه براساس قصهای که دارد؛ ابزار، نور و چیدمان متفاوتی میطلبد. هر فضایی باید هویت خود را داشته باشد و تا جایی که جان کسی به خطر نیفتد و همه نوع مخاطب بتوانند از آن با سهولت استفاده کنند، حق طراحی مستقل دارد.
وی موزههای علمی را یکی از بهترین موزهها و مکانهای تفریح برای کودکان تعریف میکند و ادامه میدهد: در این نوع از فضاها، سادهترین شکل ممکن برای بازی کودکان را میتوان طراحی کرد و از فیزیک و شیمی گرفته تا ادبیات و تاریخ را به صورت آموزشی در قالب تفریح به آنها آموخت. در واقع در صورتی که موزهها به درستی طراحی شوند، تبدیل به بهترین فضای تفریحی- آموزشی برای حضور بچهها میشوند.
افسوس، موزه «سینمای کودک» هنوز بلاتکلیف است
موزهی «سینمای» کودک یکی از پروژههایی است که عسل شاکری از چند سال گذشته برای طراحی و اجرای آن به ایران سفر میکند و تلاش دارد تا آن را هر چه زودتر سروسامان دهد، اما به نظر میرسد، هنوز مشکلاتی برای تکمیل این پروژه وجود دارد.
وی در این زمینه نیز به خبرنگار ایسنا میگوید: متاسفانه موزهی «سینمای کودک» هنوز بی مکان است. قصه و طرح اولیهاش را به طور کامل دارد، اما هنوز مکان مشخص و مناسبی برای اجرا نصیبش نشده است. قبلا قرار بود موزهی سینمای کودک در طبقه زیر ساختمان اداری موزه سینما ایجاد شود و برای آنجا طراحی شد، اما بخش ساختمان اداری تغییرات عمدهای کرد و آن طبقه نیز در اختیار خدمات دیگری قرار گرفت. مدیریت جدید موزه سینما معتقد است که طرح شایسته فضای بزرگتر و مناسبتریست و بهتر است در فضایی بزرگتر از فضای تعیین شده اول اجرا شود و این همان اتفاقی است که هنوز نیفتاده است. به هرحال من به عنوان طراح، وظیفهام تعریف یک قصه جذاب برای فضای موزه سینمای کودک بود که خوشبختانه در طراحی و ابزارش به ایدههای جالبی رسیده بودم.
او توضیح میدهد: در این سفر پیشنهاد استفاده از فضای پشتی موزه که ساختمانی در حال ساخت برای «فیلمخانه» است مطرح شد که فضای کافی و بسیار مناسبی است. اینکه بنا در مرحلهای از ساختوسازاست و با کمترین هزینه امکان انجام تغییرات ایده آل در آن وجود دارد، یک حسن بزرگ به حساب میآید. در واقع آن فضا میتواند چند اتفاق بسیار جذاب را در خود داشته باشد، اتفاقاتی که علاوه بر کاملکنندهی تجربهی موزهی سینما و دربرگیرندهی موزهی منحصر بفرد سینمای کودک باشد و یک مجموعهی فضای جذاب شهری در منطقه یک تهران را به بازدید کنندگان ارائه کند.
وی ادامه میدهد: انتخاب آن فضا و موقعیت شهری برای فیلمخانه، انتخاب بسیار عجیبیست. فیلمخانه یک فضای آرشیویست که نیازمند حفاظت و امنیت خاص است و چون مخاطب عام ندارد، پس موقعیت شهری آن اهمیت خاصی ندارد. اما به نظر میرسد آن فضا بین دعواهای درون سازمانی گرفتار شده و تا مدتها هم این وضعیت ادامه خواهد داشت. افسوس!
شاکری میافزاید: در حال حاضر صحبت استفاده از فضای دیگری در موزه است که به تنهایی فضای ایدهآلی نیست، اما دراین سفر سعی کردهام که مسوولان سینمایی و موزه سینما را راضی به تغییر کاربری تالار مقرنس موزه و تخصیص آن به موزه سینمای کودک کنم.
او معتقد است: بدون شک یکی از گنجهای باقیمانده تهران، فضایی منحصربه فرد با مقرنسهای زیبایی است که نظیر آن این روزها فقط در قصهها و عکسهاست، فضایی ایدهآل برای موزه کودک که کوچک و بزرگ میتوانند ساعتها در آن وقت بگذرانند، اما متاسفانه در حال حاضر به اشتباه مورد استفاده قرار میگیرد و در حال حاضر فقط چند دقیقه قبل از شروع هر فیلم فرصت خودنمایی دارد و باقی زمانها در تاریکی سالن سینما به فراموشی سپرده میشود.
وی ادامه میدهد: اگر باور داریم که غنیمتهای میراث فرهنگی ما، ارث گذشتگان برای ما نیست بلکه امانت آیندگان در دستان ماست، اهمیت آشنا کردن کودکانمان را با این سرمایههای تاریخی و هنری بیشتر درک میکنیم.
ادامه دارد ...