داستان‌ عکس؛ چهاردیواری

این آفتاب نبود که سینه دیوار حیاط خانه به جای شعله‌های بخاری انجام وظیفه می‌کرد. این خنده‌های ساده کودکانه‌شان بود که زندگی مادر22 ساله و پدر 43 ساله‌شان را گرم می‌کرد.

این آفتاب نبود که سینه دیوار حیاط خانه به جای شعله‌های بخاری انجام وظیفه می‌کرد. این خنده‌های ساده کودکانه‌شان بود که زندگی مادر22 ساله و پدر 43 ساله‌شان را گرم می‌کرد.

سیاهی شب‌های زمستان بود و یک اجاق چهارپایه تک شعله کوچک و تمام کودکانه‌شان با یک تلویزیون می‌گذشت.

نقش و نگارهای گلدوزی شده روی دیوار سخن از زنی داشت که با دنیایی از سنت کشورش حالا غریب و در شهری دور از خویشاوندانش با تمام سختی‌ها زندگی می‌گذراند و حالا از قرار گرفتن در کادر دوربین فرار می‌کند.

دستهای بچه‌ها کوچک‌تر از آن بود که قامت مداد را به خود ببیند و هنوز بعد از گذشت هشت سال، دختر خانه سواد نوشتن نداشت. اما همین دستان کوچک روزها مشغول کارند تا کمک خرجی برای مهربان‌ترین پدر باشند و من به سادگی دنیای آرزوهایشان را به چشم دیدم.

سیما برای من سیب کشید با دنیایی بوی تازگی و سامان اژدهایی کشید به نشان سخت بودن، محکم شدن و جنگیدن با تمام مشکلات زندگی. تکیه شان به مهر و عشق مادر بود و دستان زحمت کش پدر و امیدشان به خدایی که مادرشان همیشه در نمازهایش از او کمک می‌خواست.

زهرا محمودیان عکاس ایسنای منطقه اصفهان، این خانواده مهاجر افغان را در گوشه‌ای از شهر پیدا کرد و ساعت‌ها را با آنها گذراند تا "بی‌رنگی رنگ‌ها" را در خانه‌ای به تصویر کشد که آنها با رنگ‌ها و سنت کشورشان تزیین کردند.

ایسنا- زهرا محمودیان

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۸ بهمن ۱۳۹۳ / ۱۲:۵۰
  • دسته‌بندی: اصفهان
  • کد خبر: 93110804618
  • خبرنگار :