علیرضا غلامی میگوید با انتشار نخستین رمانش «دیوار» وارد ادبیات بیمار و محتضر ایرانی شده است.
به گزارش ایسنا، این نویسنده و روزنامهنگار میگوید شالودهی داستانش روی واقعیت گذاشته نشده و رمان از همان اول به شما میگوید که واقعی نیست؛ برای همین کسی که توی داستان حرف میزند شخصیت داستان است و حرفهاش را نباید به حساب نویسنده گذاشت. او میگوید خاطرهی آن روزهای جنگ را نمیشود فراموش کرد. «دیوار» روایت زندگی یک انسان است در یک روز جنگی در یک شهر جنگزده. غلامی میگوید «کسی نمیتواند جانبازی را ببیند و یاد جنگ و مصائب آن نیافتد. این سؤال همیشه توی ذهن میآید که آنها چطوری خودشان را قانع کردند که داوطلبانه جبهه بروند، دفاع کنند و ایثار کنند. آن جنگ را نمیشود فراموش کرد.»
***
*از احساس انتشار نخستین رمانتان، «دیوار»، بگویید.
فکر میکنم با انتشار این رمان وارد ادبیات بیمار و محتضر ایرانی شدهام.
*چرا فکر میکنید ادبیات محتضر؟
خب از بس که بهش لگد زدهاند و دیگر برایش رمقی نگذاشتهاند و انگار نفسهای آخرش را میکشد. حساب کنید دیگر. تیراژ داستان را به 500 نسخه رساندهاند و سر همین 500 نسخه هم نویسندهاش باید کلی خفت و خواری بکشد تا چاپ شود. خُب بخشی از این وضعیت نتیجهی تصمیمهایی است که مدیران از چند سال پیش برای ادبیات ایران گرفتهاند.
* «دیوار» را روایت زندگی انسانی میدانید که شهرش مورد هجوم دشمن قرار گرفته یا معتقدید رمانی دربارهی جنگ نوشتهاید؟
خب هر دو. چون وقتی هجوم دشمن باشد جنگ است دیگر.
* برخی روایتها از جنگ بیش از آنکه به زندگی آدمها اهمیت بدهند روی مسئلهی پیروزی بر دشمن تأکید میکنند. از این جهت میپرسم کدام یک مهمتر بوده: روایت زندگی یک انسان یا روایت جنگ؟
فکر میکنم تفکیک این دو سخت باشد. اما بیشتر واکنش یک انسان توی موقعیت جنگزده برایم مهم بوده.
* راوی داستانتان قضاوت نمیکند. به نظر میرسد خیلی ترسیده و قدرت داوری دربارهی اتفاقها را از دست داده است.
بیشتر دچار احساسی شده که ناشی از موقعیتی است که در آن گرفتار شده. اما از چیزی نمیترسد.
* چرا داوری نمیکند؟
فکر میکنم چون خودش را در جایگاهی نمیبیند که بخواهد داوری کند. خود شما اگر از مدرسهروهای دههی شصت باشید این مسئله را بهتر درک میکنید. باید بدون چون و چرا کاری را انجام میدادید که بزرگترها به شما میگفتند. فکر نمیکنم حق انتخابها برای مدرسهروهای دههی شصت زیاد بوده باشد.
* در پرداخت شخصیت داستانتان چقدر در بند واقعیتهای بیرونی بودید؟
راستش از کتابهای خاطره، مخصوصاً سورهمهریها، یا روزنامهها یا مستندهای روایت فتح یا عکسها زیاد استفاده کردم. اما نقش تخیل را اصلاً نمیشود دست کم گرفت، چون به هر حال کار داستان یک کار دیگر است. شما خوب میدانید که شالودهی داستان روی واقعیت گذاشته نشده و اصلا رمان از همان اول به شما میگوید که واقعی نیست. داستان چیزهایی را روایت نمیکند که در زندگی واقعی اتفاق افتادهاند. توی داستان باید انگیزههای شخصیتها را شناخت و علت شکستها و پیروزیهاشان را درک کرد. اینطوری میتوانیم به کمک رمان خودمان را، اطرافیانمان را و محیطمان را حتی بهتر بشناسیم.
* راوی داستان تکههای پازل زندگیاش را کنار هم میگذارد تا در نهایت مخاطب به برداشتی از شخصیت و نگاه او برسد. به نظرم مرور گذشتهی آن شخصیت در فهم علت رفتارهایش بسیار موثر است.
خب همینطور است. کسی هم که توی داستان حرف میزند دیگر نویسنده نیست بلکه شخصیت داستان است و حرفهاش را نباید به حساب نویسنده گذاشت. برای همین داستان کارش این است که فقط نشان بدهد و نخواهد هیچ ایدئولوژیای را ثابت کند. یکی به من میگفت این شخصیت خیلی تیز است. گفتم خُب شما جای او بودید چه میکردید؟ کسی غصهی او را نمیخورد و همه فقط توی سرش میزنند. این شخصیت داستانی دروغ میگوید، دزدی میکند، سنگدلی میکند، بیادبی میکند. اما هیچکدام را پنهان نمیکند و همه را اعتراف میکند.
* روایت «دیوار» چقدر وامدار تجربههای زیستی شماست؟
راستش فکر میکنم ترکیبی باشد از تجربههای چند بچهمحل و همکلاسیِ آن سالها که ته ذهنم مانده بودند و بعدها کتابها، خاطرهها، عکسها، روزنامهها و مستندهایی که از آن دوره خواندم یا دیدم به آن چیزهایی که ته ذهنم مانده بودند شکل اینطوری دادند.
* روایت «دیوار» قصهگو و پرکشمکش است و در یک سیر خطی پیش میرود و به بازیهای بابشده در داستاننویسی سالهای اخیر نمیپردازد؛ به نظر میرسد روایت خطی و قصهگو از ویژگیهای این رمان باشد.
خُب خود قصه آنقدر قوی و پرکشش هست که اگر جور دیگری روایت میشد تا این اندازه نمیتوانست گیرا باشد. از طرفی راستش روایتهای خطی را بیشتر دوست دارم. به شرط اینکه واقعاً قصهای در کار باشد. اسم آن چند نویسنده را هم عمداً اول کتاب آوردم. چیزی که در آنها مشترک است همین روایت قصهی خطی است.
* همواره به دلایل متعدد روایت نویسندگان از جنگ مورد انتقاد برخی جریانها بوده است، درحالیکه در سالهای جنگ تابلویی در ورودی خرمشهر نصب شده بود که جمعیت آن را به تعداد جمعیت ایران یعنی 36 میلیون نفر اعلام میکرد. از اینرو روایت «دیوار» را هم باید یکی از بیشمار روایتهای جنگ دانست که علاقهمندان خودش را دارد.
راستش جنگ موضوعی است که فکر میکنم همهی نویسندههایی که آن سالها در ایران زندگی کردهاند یک یا چند داستان دربارهاش نوشتهاند. بعضی از نویسندگان هم که اصلا به عنوان نویسندهی این موضوع شناخته میشوند. همنسلان من هم دنبال این موضوع رفتهاند. اما فکر میکنم روایت همنسلان من با نویسندگان نسل قبل متفاوتتر باشد که دلایل خودش را دارد. هر روایتی هم منتقدان خودش را دارد. اما امیدوارم یک روز نگاههای سیاسی نسبت به جنگ کنار گذاشته شود تا نویسندهها راحتتر بتوانند دربارهی آن بنویسند.
* ممکن است گفته شود این رمان مقداری خشن است.
راستش جنگ خشن است و هیچ قدرتی نمیتواند آن را مخملی کند. شما نمیتوانید کسی را توی آب کنید و به او بگویید لطفاً خیس نشو. کسی که تنِ بیسر میبیند نمیتواند آن را فراموش کند.
* پس علیرغم گذشت سالها آن تجربهها در ذهن شما زنده است.
کسی نمیتواند جانبازی را ببیند و یاد جنگ و مصائب آن نیافتد. یا خبرهای مربوط به مجروحان شیمیایی را بخواند و یاد آن هشت سال نیافتد. این سؤال همیشه توی ذهن میآید که آنها چطوری خودشان را قانع کردند که داوطلبانه جبهه بروند، دفاع کنند و ایثار کنند. آن جنگ را نمیشود فراموش کرد.
* به همین دلیل «دیوار» را - آنطور که در ابتدای کتاب نوشتهاید - به «کسانی که در جنگ جان دادند»، تقدیم کردید؟
خب بله. آن سالها وقتی عموهام جبهه میرفتند گاهی من هم پای رژهی آنها توی خیابانها حاضر میشدم. تصویر همهی آنها که چفیه میانداختند و خط مقدم میرفتند توی ذهن مانده. آن صحنهها را نمیشود فراموش کرد.
انتهای پیام