24 ساعت با مرگ...

24 ساعت به همراه پنج نفر دیگر در سردخانه قرار گرفته بودند، گویا صندوق جنازه‌اش بر خلاف قفسه‌های سایرین گرم شده بود تا سرنوشت برای او به گونه دیگری ‌رقم بخورد...

24 ساعت به همراه پنج نفر دیگر در سردخانه قرار گرفته بودند، گویا صندوق جنازه‌اش بر خلاف قفسه‌های سایرین گرم شده بود تا سرنوشت برای او به گونه دیگری ‌رقم بخورد...

وارد آسایشگاه که شدم ویلچری زیر طاقچه قرار گرفته بود. با ترس و لرز ویلچر را برگرداندم و با احساسی که نمی‌دانستم از کجا نشات می‌گیرد بر روی آن نشستم، یکدفعه پنجره اتاق به شدت پس از وزش باد به چارچوبش برخورد کرد تا همزمان از افکاری که به سراغم آمده بود و صدای لرزش شیشه‌ها شوکه شوم.

تصور اینکه به تخت و ویلچر تنیده شده باشم زانوهایم را ناخودآگاه شل کرد، مات و مبهوت به محوطه زل زده بودم، دل می‌خواهد در لحظه تصمیم بگیری که آیا حاضری جانت یا اعضای بدنت را از دست دهی و روی ویلچر بنشینی؟ تصمیم گیری در این زمینه آدم را در همان جایی که ایستاده است می‌خشکاند، همان اتفاقی که برای من افتاده بود، برای مایی که تمام دغدغه‌، افکار و دیالوگ‌مان خرید ماشین‌ها، خانه‌های لوکس و برندهای گران‌قیمت است، اما کسانی که این‌جا هستند به خوبی با تخت و ویلچرهایشان انس گرفته‌اند.

سقف این آسایشگاه از سقف خانه‌ها و اتاق‌ها و ساختمان‌های محل کارمان بلندتر است. هرچه سقف‌ بلندتر باشد، افق آرزوها و رویاهایت هم مرتفع‌تر است. از قلب همهمه و جنجال باز‌های آسیایی به دل سکوت پناه برده بودم، سکوتی که تنها با پایان یافتن صدای ساییده شدن قاشق‌ها و چنگال‌ها به ظروف غذا می‌شکست تا فرصت همنشینی برایم مهیا شود.

ساعت 12:03 - هشتم مهرماه 93 - خیابان ولنجک، خیابان مقدس اردبیلی، آسایشگاه جانبازان ثارالله

دم در ورودی اصلی نزدیک خیابان بر روی تخت چرخداری دراز کشیده بود، لحافش را روی پاهایش انداخته بود، شاید هم اصلا پایی در کار نبود. فیروز میرزا نژاد جانباز نخاعی 70 درصد، 48 سال سن داشت. او از بختیاری‌های اهل خوزستان بود. 15 سال و 5 ماه داشت که جانباز شد، زمانی که 14 سال داشته به جبهه می‌رود و یک‌سال بعد و در عملیات رمضان در سال 61 مجروح و دچار عارضه نخاعی می‌شود. درباره شب قبل از اینکه جانباز شود می‌گوید؛ به علت جراحات دوستش که به شهادت رسیده بود، لباس‌هایش خونی می‌شوند، ظهر روز بعد برای شستن لباس‌های خونی‌اش به سمت تانکر آب می‌رود که خمپاره در پشت سرش فرود می‌آید و ترکش خمپاره او را جانباز می‌کند.

جانباز 70 درصدی هوادار پرسپولیس

چهره خاص و با مزه‌ای دارد، شاید بیش از هرچیز دیگری چهره‌اش مرا به خود جذب کرده بود، می‌پرسم چرا با 14 سال به جنگ رفتی؟ می‌گوید بچه‌های جنوب به خوبی منطقه را می‌شناختند و باید به جنگ می‌رفتند. من در آن زمان بچه مدرسه‌ای بودم، نه فقط من بلکه خیلی از بچه‌های دیگر هم درس‌شان را رها کردند و برای دفاع از آب و خاک و ناموس این سرزمین به جنگ رفتند. این موضوع برای ما یک وظیفه بود. ماه رمضان بود و مصادف شده بود با تابستان. بعد از درگیری‌های شدید و جنگ تن به تن، عراقی‌ها ما را محاصره کردند و عملیات لو رفت. آن‌ها بی‌رحمانه ما را در این عملیات درو کردند.

خانواده‌اش در عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس با رفتنش به جبهه مخالفتی نداشته‌اند اما در مورد عملیات رمضان موافق نبوده‌اند. حتی قبل از این عملیات برای اینکه از خانه فرار نکند او را به اتاقی می‌برند و با قرار دادن یک کولر آبی، در اتاق را قفل می‌کنند، اما او کولر را کنار می‌زند و در را باز می‌کند و در اتوبوسی که به سمت اهواز می‌رود قایم می‌شود تا به جبهه برود.

درباره چگونگی علاقه‌مند شدنش به پرسپولیس می‌پرسیم. چه شد که به پرسپولیس علاقه‌مند شدی؟

من از سال 61 در منطقه به پرسپولیس علاقه‌مند شدم. اول اینکه از طریق رادیو درباره شاهین می‌شنیدم و بازیکنان شاهین برای دیدن بچه‌ها به منطقه می‌آمدند.

با استقلالی‌های آسایشگاه کری خوانی دارید؟

بله، حسابی با هم کری داریم. اما روی استقلالی‌ها را کم کرده‌ایم. آقا کریم محمدی که استقلالی است، مگر می‌توانیم جلوی او اسم استقلال را به بدی بیاوریم؟ (می‌خندد) اما من همواره به او زنگ می‌زنم و باخت‌های استقلال را به او تسلیت می‌گویم.

فیروز میرزا نژاد جانباز هوادار پرسپولیس

برای تماشای بازی‌های پرسپولیس و رفتن به ورزشگاه آزادی مشکلی نداری؟

هر وقت می‌خواهیم به ورزشگاه برویم مصیبت است. کارت عضویت هم داریم اما اجازه نمی‌دهند، باید پارتی داشته باشیم. حتی یک بار با آمبولانس ما را به ورزشگاه آزادی بردند اما اجازه ندادند که پایین برویم و دور زمین بازی را ببینیم، مجبورمان کردند در جایگاه معلولان قرار بگیریم. وضعیت جایگاه بسیار بد است، سروصدا اصلا اجازه نمی‌دهد که چیزی را متوجه شویم. حتی به رویانیان هم این مسئله را گفتیم اما اتفاقی نیفتاد.

خالکوبی روی بازویش به سختی از زیر تی‌شرتش معلوم است، هرچند به سختی اجازه می‌داد دیده شود، از او پرسیدم جانباز و خالکوبی؟

می‌گوید رفته بودیم بروجرد پیش یکی از دوستان‌مان که برایم این خالکوبی را به یادگار گذاشت.

سبیل‌هایش او را کاملا از سایر جانبازان جدا کرده بود، دائما با دست‌ سبیل‌هایش را تاب می‌داد، چهره شما با سایر جانبازان در این آسایشگاه فرق می‌کند!

بختیاری‌ها همه سبیل می‌گذارند. من سرم برود سبیلم نمی‌رود. بچه حزب‌اللهی‌ها به سبیل‌هایم گیر می‌دهند اما من زیر بار حرف زور نمی‌روم. آقا هر کسی یک چیزی را دوست دارد من هم سبیل دوست دارم.

فیروز میرزا نژاد جانباز پرسپولیسی آسایشگاه ثارالله

کدام بازیکنان پرسپولیس را بیشتر دوست داری؟

مهدوی کیا، کریمی، باقری، پیوس، شاهرودی، میناوند و محمد نوری را خیلی دوست دارم.

خیلی‌ها معتقدند این پولی که به بازیکنان پرداخت می‌کنند حق‌شان نیست! شما به عنوان کسی که از جسم و جانتان برای این سرزمین گذاشتید چه تصوری دارید؟

امیدوارم به همان میزانی که پول می‌گیرند همان قدر هم زیبا بازی کنند. اما اگر پول بگیرند و زیبا بازی نکنند این پول ناروا است ولی اگر زیبا بازی کنند باید خیلی بیشتر از این‌ها هم پول بگیرند.

بعضیها معتقدند جوانان این دوره با جوانان زمان جنگ خیلی فرق دارند و اگر خدایی ناکرده کشور با خطر و تهدید مواجه شود، از این جوانان آبی گرم نمی‌شود. نظرت به عنوان کسی که یک نوجوان بودی و به جنگ رفتی چیست؟

در دوران ما فقط وظیفه مطرح بود، وظیفه‌مان دفاع از خاک کشورمان بود، اما الان گمان نمی‌کنم کسی جلو برود.نباید بیخود شعار دهیم اما اگر کسی هم بخواهد سینه سپر کند این مستضعفان و قشر ضعیف هستند وگرنه ثروتمندان پیش‌قدم نمی‌شوند هرچند به صورت کلی معتقدم ما ایرانی‌ها در خون‌مان چیزی به نام تعصب وجود دارد که اگر اتفاقی بیفتد می‌جوشد، همین الان اگر جنگ شود من خودم با همین شرایط جسمی که دارم دوباره برای کشورم می‌جنگم.

از خانواده‌ات هم برایمان بگو، همسر و بچه نداری؟

سال 86 در خوزستان سیل آمد و خانواده من که در نزدیکی پل فرزین حضور داشتند 9 نفرشان فوت شد. زنم، پسر 20 ساله‌ام، پسر خاله‌ام و سایر اعضای خانواده‌ام را از دست دادم.

برای مصاحبه با استقلالی‌ها باید به سالن طبقه اول می‌رفتیم. کمی منتظر ماندیم تا اردشیر شیرکول جانباز 70 درصد نخاعی ناهارش را در کمال آرامش میل کند. پس از آنکه غذایش را صرف کرد، در کنار تختش ما را مهمان کرد تا با او گفت‌وگو کنم. با لباس‌هایش ور می‌رفت و گویی حواسش نبود.از او پرسیدم چند سال دارید؟

اردشیر شیرکول جانباز استقلالی آسایشگاه ثارالله

شصت و خرده‌ای.

خرده‌ای یعنی چند سال؟‌

یعنی 2 سال. یک دفعه عصبانی شد و گفت از دست استقلال عصبانی‌ام. سه هفته و سه باخت یعنی چه؟

عکاس‌مان برای عکس گرفتن از آقا اردشیر به سالن آمد. از من پرسید که عکاس‌تان پرسپولیسی است یا استقلالی؟ گفتم پرسپولیسی. با لبخند گفت به او بگو برود و از من عکس نگیرد. یک پرسپولیسی عکس‌های مرا خراب می‌کند. در همین لحظه بود که پیراهن آبی‌اش را از کمد لباسش بیرون آورد و موهایش را شانه کرد و کنار تختش ایستاد.

از خاطرات فوتبالی‌تان در زمان جنگ بگویید؟

هر زمان که از سنگر بیرون می‌آمدیم و فوتبال یا ورزش می‌کردیم، شکست می‌خوردیم یا شکست می‌دادیم از استقلال و پرسپولیس می‌گفتیم و کری می‌خواندیم، همه این‌ها برایم خاطره است.

یکی از جانبازان می‌گفت رفتن به ورزشگاه را برایتان سخت کرده‌اند!

ما اگر بخواهیم به ورزشگاه برویم به صورت گروهی می‌رویم به همین دلیل برای رفتن به استادیوم ما را اذیت می‌کنند، یک بار هم که اصلا به ما اجازه ندادند به ورزشگاه وارد شویم. بازی پرسپولیس و استقلال بود که 10 نفر جمع شدیم و به ورزشگاه رفتیم اما اجازه ورود ندادند. حتی یکبار آقای قلعه نویی و فتح الله زاده هم به آسایشگاه آمدند و ما مسائل خود را با آن‌ها بازگو کردیم. آقای قلعه نویی دستور داد تا بازی های تهران توسط مسئول فرهنگی باشگاه هماهنگ شود و ما به ورزشگاه برویم که متاسفانه این هماهنگی‌ها انجام نشد.

از استقلال چه خاطره خوشی داری؟

نشان دادن عدد چهار توسط جانباز هوادار استقلال

فقط 4 تایی‌ها. فقط فرهاد مجیدی و مرحوم ناصرخان حجازی.

شش‌تایی ها چی؟

(به شدت واکنش نشان می دهد) اصلا شش تایی ها وجود ندارد. سندی در این زمینه نیست. گفتن گفتن که نشد حرف. ما برای 4 تایی‌هایمان سند داریم.

چه اتفاقی می‌افتد که یک تیم برای یک فرد مهم می‌شود؟ مگر چه سود و منفعتی به حال طرفداران دارد که به این اندازه سنگ تیم مورد علاقه‌شان را به سینه می‌زنند؟

به هیچ کس چیزی نمی‌رسد. من دوست دارم آبی باشم و از تیمم طرفداری کنم، هرچند تمام این طرفداری ها باید به تیم ملی ختم شود.

شما بازنشسته‌اید؟

30 سال است که جانباز هستم و در تمام مدت زندگی‌ام کارمند نبوده و نیستم. تنها حقوقم مستمری است که از بنیاد شهید و امور ایثارگران دریافت می‌کنم.

خانواده‌تان کجا هستند؟

خانواده‌ام در اندیمشک زندگی می‌کنند. 4 تا فرزند دارم که تحصیلات عالیه دارند. تمام فرزندانم به جز دختر بزرگم پرسپولیسی هستند. (می‌خندد) دختر بزرگم ازدواج نکرده و می‌گوید باید شوهر پرسپولیسی برایش بیاید تا ازدواج کند. الان تمامی خواستگارانش استقلالی هستند و او هم ازدواج نمی‌کند!

عکس یادگاری جانباز هوادار استقلال با اسطوره‌های تیمش

شهرآورد پایتخت را پیروز می‌شوید یا شکست می‌خورید؟ استقلال در این فصل چقدر شانس قهرمانی دارد؟

100 درصد قهرمان می‌شویم و بازی داربی را هم با نتیجه 2 بر صفر می‌بریم.

نفر بعدی‌ همان شخصی‌است که تسلیم مرگ نشد، همانی که او را هم‌چون هم‌رزمانش در لحظه فرار از اسارت به رگبار بسته بودند، جانبازی که تنها در مقابل از دست دادن پاهایش تسلیم شد، همان شخصی که در لحظه تعریف رهایی‌اش از چنگال مرگ شوکه شده بودم...

اشیای اتاق عمو موسی، جانباز پرسپولیسی آسایشگاه ثارالله

ناشنواست و از تمامی جانبازان جدا، یک اتاق مجزا دارد که از بیرون پرچم‌های قرمزش معلوم است، ابتدای امر با پرستارش صحبت می‌کنیم و علت جداشدن او را از سایرین جویا می‌شویم.

چرا موسی سلامت را از دیگر جانبازان جدا کرده‌اند؟

به طور کلی افراد ناشنوا را از سایرین جدا می‌کنند، ناشنوایان زمانی که دیگران با یکدیگر صحبت می‌کنند به همه چیز بدبین هستند و با کوچک‌ترین حرفی ناراحت می‌شوند چراکه قوه تشخیص ندارند و حس می‌کنند دیگران راجع به آن‌ها حرف‌های خوبی نمی‌زنند.

مجبور هستم که سوال‌هایم را روی برگه کاغذ بنویسم تا عمو موسی هرچند به سختی به آن‌ها پاسخ دهد. سلام می‌کنم و به او می‌گویم که برای مصاحبه آمده‌ام. کلاه قرمزش را سر می‌کند و آماده می‌شود. در کدام عملیات جانباز شدید؟

در عملیات مسلم‌بن عقیل مجروح شدم. جانباز 70 درصد نخاعی‌ام.

عکس شهید همت را بر روی تی شرت سفیدش حک کرده، پلاک شهید را هم به گردن آویخته! از او می‌پرسم چرا شهید همت را تا این حد دوست داری؟ از شهید همت برایمان بگو؟

مردم فقط اتوبان همت را می‌شناسند ولی از بزرگمردی و حماسه‌های او چیزی نمی‌دانند. در جنگ قاطع بود ولی در رفاقت بی‌نهایت جوانمرد. او فردی متعادل بود که خشونت نداشت. همواره با موتور در میان سنگرها بین بچه‌ها می‌چرخید و کم و کاستی‌های آن‌ها را از نزدیک باخبر می‌شد. او هم عین دیگران ظرف می شست و هرگز خودش را از سایرین جدا نمی‌کرد. ما از او درس صبر و استقامت را یاد گرفتیم.

متوجه شدم که در جنگ تحمیلی به عنوان نیروی اطلاعاتی ایران مشغول بوده‌ای!

من هم‌رزم فرماندهان نبودم. نمی‌خواهم دروغ بگویم چون فقط یک سرباز بودم. به دلیل دانستن زبان عربی در زمان جنگ اطلاعاتی بودم. در زمان جنگ از هر دو طرف چه ایرانی‌ها و چه عراقی ها کتک می‌خوردم چون هر دو زبان را می‌فهمیدم، آن‌ها هم فکر می‌کردند که نیروی دیگری هستم و مرا می‌زدند.

تصویر یادگاری عمو موسی با پرچم پرسپولیس

چرا پرسپولیس را دوست داری؟ از چه زمانی پرسپولیسی شدی؟

من از بیخ پرسپولیسی‌ام! هنوز به دنیا نیامده‌ بودم که پرسپولیسی بودم! در زمین خاکی عارف در حوالی میدان خراسان با علی پروین فوتبال بازی می‌کردم، شاید اگر انقلاب و جنگ نمی‌شد من هم الان بازیکن پرسپولیس بودم.

پرستار استقلالی قبول نمی‌کنی؟

نه، اجازه نمی‌دهم که پرستارانم استقلالی باشند، حتی مراجعه کنندگان استقلال را هم راه نمی‌دهم.

پرسپولیس امسال شانسی برای قهرمانی دارد؟

پرسپولیس در جام حذفی و بازی های لیگ قهرمان می‌شود!

ولی تیم‌تان در این فصل ضعیف است؟

(دست‌هایش را بالا می‌برد) خدا نکند پرسپولیس ضعیف باشد، استقلال ضعیف است. (همگی می‌خندیم) .از تمامی پرسپولیسی ها می‌خواهم تا با هم متحد شوند، اگر آن‌ها این کار را نکنند آن‌ها هم استقلالی هستند.

نشان دادن عدد شش توسط جانباز هوادار پرسپولیس

عراقی‌ها در عملیات مسلم‌بن عقیل، او و پنج نفر از همرزمانش را به اسارت می‌گیرند، عراقی‌ها آن شب مست بودند و می‌رقصیدند، زمانی که خواب‌آلود می‌شوند اسرای ایرانی تصمیم به فرار می‌گیرند اما عراقی‌ها می‌فهمند و آن‌ها را به رگبار می‌گیرند. 24 ساعت جنازه‌ها را به سردخانه منتقل می‌کنند ولی پس از این مدت متوجه می‌َشوند که صندوق یکی از جنازه‌ها که متعلق به موسی سلامت بوده گرم است...

گزارش از نیما علیپور، خبرنگار ایسنا

انتهای پیام

  • سه‌شنبه/ ۱۵ مهر ۱۳۹۳ / ۰۰:۴۸
  • دسته‌بندی: فوتبال، فوتسال
  • کد خبر: 93071307157
  • خبرنگار : 71469