صادق زیباکلام در شب گاندی، با اشاره به اندیشههای صلحطلبانه گاندی این سوال را مطرح کرد که چگونه میتوان با اندیشههای گاندی گروهی خشونتطلب چون داعش را شکست داد؟ زیرا در جهان امروز گویا راه حل فقط خشونت است.
به گزارش ایسنا، در شب گاندی چهرههایی چون فتحالله مجتبایی، داریوش شایگان، صادق زیباکلام و محمود دولتآبادی از اندیشههای صلحجویانه گاندی و امید برای دنیایی بر اساس اندیشههای او سخن گفتند.
دی . پی سری واستوا - سفیر هند - در این مراسم به گاندی و مبارزاتش در راه استقلال هند سخن اشاره کرد و گفت: مهاتما گاندی گرچه عمیقا در باورهای هندی ریشه داشت، ارتدکسی و تبعیض را به چالش کشید. او رهبری مبازرات آزادیخواهانه هند را بر عهده داشت. پیام راستی و عدم خشونت وی در سرتاسر جهان فراگیر است. پیام وی در قرن 21 مانند گذشته مطرح است. کار گاندی دو قاره را دربرگرفت. او علیه رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی مبارزه کرد. در سال 1915 زمانی که به هند بازگشت، بانگِ «سواراج» یا خودمختاری برآورد.
او ادامه داد: گاندی بر اهمیت صنایع روستایی تاکید داشت. کادی لباسی که با چرخ نخریسی دوخته میشود، برای آن بود که اشتغال برای میلیونها نفر را به ارمغان آورد. روش انتخاب او در مبارزه با بزرگترین امپراتوری در تاریخ بدون خشونت بود. سرانجام جنبش نافرمانی مدنی مهاتما گاندی بریتانیا را مجبور به ترک هند کرد. در تاریخ هیچ مورد مشابهی که انتقال قدرت سیاسی در کشوری به اندازه یک شبه قاره، با آرامش انجام گرفته باشد وجود ندارد.
پس از سخنان سفیر هند، از سه کتاب «اسطوره گاندی» با گرداوری فرزانه قوجلو، «من و ساتیا» با ترجمه هومن بابک و «خاطرات گاندی» با ترجمه مسعود بزرین رونمایی شد.
فتحالله مجتبایی هم در سخنانی درباره گاندی گفت: گاندی واقعاً یک اسطوره بوده است. اسطوره یعنی حقیقی که در همان لباسی که برای او دوخته شده باید بیانش کرد. گاندی واقعاً اسطوره بود چون نمونه دیگری از او در تاریخ نمیشناسیم. گاندی کسی بود که بزرگترین انقلاب را نه تنها در تاریخ شرق بلکه در تاریخ جهان به ثمر رساند. اندیشههای گاندی ریشه در فرهنگ بسیار کهن هند دارد، یعنی اهمیسا که به معنی بیآزاری است، یعنی دوری از خشونت است و ساتیا به معنای اتصال به حق است. گاندی از اول زندگی به این دو اصل پایبند بود و تا آخر زندگی پایبند ماند. در این انقلاب به این بزرگی تنها خونی که ریخته شده فقط خون خود گاندی بود. در دنیا نظیر ندارد که چنین انقلابی صورت بگیرد و تنها خونی که ریخته شود خون خود مؤسس آن جنبش باشد. و وقتی که رفت از او چهار چیز باقی ماند: یکی همان عصایی بود که همیشه به دست داشت، یکی دیگر عینکش بود و یکی نعلین چوبیاش بود و یکی هند بزرگ. این چهار چیز از این مرد باقی ماند. یک نام نیک که خدا کند که تمام کسانی که انقلاب میکنند این سرمشق را فراموش نکنند.
سپس علی دهباشی متنی را که داریوش شایگان در اختیار او گذاشته بود برای حاضران خواند. در این متن که عنوانش «گاندی و عدم خشونت» بود، آمده بود: گاندی در عمق وجودش یک هندو بود و فردی وفادار به اصول و مبانی اخلاقی هند. او در فرهنگ کهنی پرورش یافت که اصول اخلاقی حاکم بر آن بر دو اصل استوار بود: یکی نظام طبقاتی، و دیگر چهار مرحله زندگی هر هندو. اصطلاح «وارنا آشراما دارما» بر آمیزش این دو اصل دلالت دارد. اصول کلی اخلاقی در هند بر بخشش، تسلط بر نفس، پاکی درون، فرزانگی، راستی و بالاخص خشونتپرهیزی یا «آهیمسا» مبتنی است. ریشههای این خصلت اخیر، یعنی خشونتپرهیزی (آهیمسا)، را که قدمتی دیرپا در هند دارد، میتوان در آیین بودا، آیین هندو، و بهطرز اغراقآمیزی در آیین جِین بازیافت. آنچه در رفتار گاندی جالب توجه است این است که او فرزانگی و عمل بیچشمداشت بهاگاوات-گیتا را میپذیرد و آن را اخذ میکند، ولی از پذیرش اصل سلحشوری و نبرد که از وظایف کشاتریاهاست پرهیز میکند. گاندی به یک اعتبار، اصل بهاگاوات-گیتا را وارونه میسازد؛ یعنی این بار با وقوع تضاد، تکلیف اخلاقی که در اینجا همان خشونتپرهیزی است بر وظایف طبقاتی تقدم مییابد. بر مبنای آرمان بهاگاوات-گیتا، او میتوانست دست به خشونت بزند چون بر هر هندویی واجب بود که از سلطه انگلیسیها رها شود، و همین تکلیف میتوانست توجیهکننده قیام مسلحانه هندیان علیه استبداد انگلیس باشد، پس او نیز باید مانند آرجونا دست به سلاح میبرد، ولی گاندی چون اساساً به نظام طبقاتی اعتقاد نداشت و آن را یکی از علل عقبماندگی هند میدانست، این فرایند را وارونه کرد و از جنگی که مطابق بهاگاوات-گیتا میتوانست موجه و معتبر و مشروع باشد، اجتناب ورزید و اصل بزرگ اخلاقی خشونتپرهیزی را سرلوحه اعمالش قرار داد. گاندی علیرغم عشقش به بهاگاوات-گیتا، برخوردی منحصربهفرد و خاص را اتخاذ میکند و اساس اعمالش را بر اصل خدمت بیچشمداشت بنا مینهد. البته لازم میدانم در اینجا این نکته را هم متذکر شوم که اگر گاندی طی مبارزات بیخشونتش، به جای انگلیسیها با آلمانهای نازی یا استالینیستهای روس روبهرو بود، به احتمال قریب به یقین هرگز توفیق نمییافت. انگلیسیها علیرغم خلقوخوی استبدادی و میل جهانگشاییشان به برخی اصول اعتقاد داشتند، و نخستین مریدان غربی گاندی هم انگلیسی بودند. فراموش نکنیم که در محاکمه آخر گاندی، هنگامیکه او در پیشگاه دادگاه حاضر شد، قاضی انگلیسی به احترامش از جای برخاست و به او تعظیم کرد و گفت: «ابداً علاقهمند نیستم که هیچگونه حکمی علیه شما صادر کنم، امّا ناگزیرم.»
در ادامه صادق زیباکلام هم با اشاره به اینکه با اندیشههای گاندی در انگلستان آشنا شده، گفت: من از گاندی جز نامش چیزی نمیدانستم، خیلی با کارها و عقاید ایشان آشنایی نداشتم. سال 1363 که من برای ادامه تحصیل و کار دکترا رفتم به دانشگاه برادفورد انگلستان، آنجا بود که متوجه شدم گاندی یعنی چه کسی، یعنی چه چیزی. برای این که اساتید صلحشناسی در آنجا بودند که بسیار تحت تأثیر گاندی قرار داشتند، برای به کارگیری روش غیرخشونتآمیز به منظور ایجاد تغییرات سیاسی و اجتماعی. همه ما فرض گرفتیم که برای تغییرات سیاسی و اجتماعی، برای مبارزه چارهای الا جنگ نیست، چارهای جز کشتن دیگران نیست. اما گاندی ظاهراٌ غیر از این فکر کرده و پرسیده است آیا خشونت یگانه راه تغییر است و خود پاسخ داده که نه چنین نیست. راههای دیگری وجود دارد که او به آن عنوان «عدم استفاده از خشونت» را داده است. اما ما چگونه میتوانیم بدون استفاده از خشونت به صلح دست یابیم؟ فلسفهای در این دانشکده صلحشناسی هست که چگونه میتوان از راه غیرخشونت به تغییرات سیاسی و اجتماعی دست یافت. البته عصری که ما امروز در آن به سر میبریم، با وجود گروههایی امثال داعش، به نظر میرسد که راهی جز خشونت، خشونت و باز هم خشونت وجود ندارد.
آخرین سخنران این نشست، محمود دولتآبادی بود که درباره گاندی گفت: من هم فکر میکنم که دورهای به پایان رسید، با وقایع گوناگون و باعث تأسف است که نگاه کسانی چون گاندی و دیگرانی همچون او رو به افول نهاد اما من هم دلم میخواهد این امید را داشته باشم که راه چنین ادامه نخواهد یافت. اما من همیشه با خود اندیشیدهام که در گلولهای که سینه گاندی را شکافت دو نکته نهفته بود، یکی آن که خلاصی گاندی بود از شر ظلم و جهالت. زیرا آنچه گاندی را به آنجا برسانده همان ظلم و شرارت و جهالت بود. پیام دوم این گلوله این بود که در عرصه سیاست انسان بس، دوست داشتن بس، عرفان بس. انسان را تجزیه میکنیم، یک استخوان دیگر هم لای زخم میگذاریم و همه صفتهای نیکویی که در انسانی چون گاندی جمع شده بس. درست است که لوتر کینگ خواست صدای گاندی باشد و ماندلا هم دانست که از خشونت چیزی به وجود نمیآید اما همانطور که در سخنان دکتر شایگان هم بود هند خاستگاه ظهور گاندی بود و بعد به این میاندیشم که چه مشترکاتی بین ما و هند مادر وجود دارد. و این که ما در کجا نقطه اتصال پیدا میکنیم. خوشبختانه به ذهنم آمد که در ادبیات قدیم ما، به خصوص فرودسی یک صفت همیشه به آرامی آمده، صفت «آهستگی»؛ این برای من خیلی مهم است. منظور از آهستگی چیست، فردوسی در بسیاری از ابیات خود به واژه آهستگی استناد میکند و آیا این نقطه مشترک ما با مردم هندوستان نمیتواند باشد؟ و بگذارید با تمام بدبینیها و شاید هم واقعبینیها بگوییم که گاندی همچنان نماد صبوری، مداومت و آهستگی و البته خستگیناپذیری است.
پخش تکههایی از فیلم مستند گاندی از دیگر قسمتهای این مراسم بود.
انتهای پیام