"گروه داعش در حقیقت یک بمب ساعتی واقعی است که در بطن خاورمیانه قرار گرفته اما قدرت تخریبی آن بیشتر از آن چیزی است که درک شده است."
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، روزنامه اینترنتی آمریکایی "هافینگتونپست" در تحلیلی درباره ریشههای گروه داعش در وهابیت مینویسد: «قدرت انفجاری واقعی بمب ساعتی داعش در سر بریدنها، قتل عامها، تصرف شهرها و روستاها و سختگیرانهترین قوانین قضایی نیست و قدرت آن بیشتر از زرادخانه بزرگ سلاح این گروه و صدها میلیون دلار سرمایه آن است.
پتانسیل تخریبی واقعی داعش در جای دیگری نهفته است. این پتانسیل در انفجار درونی عربستان سعودی به عنوان سنگ بنای خاورمیانه مدرن قرار دارد. ما باید درک کنیم که غرب حقیقتاً کاری نمیتواند انجام دهد جز اینکه بنشیند و تماشا کند.
آنگونه که "فؤاد ابراهیم"، کارشناس برجسته عربستانی گفته پتانسیل تخریبگر واقعی داعش در استفاده عمدی این گروه از ادبیات عبدالوهاب، بنیانگذار وهابیت در قرن 16 همراه با ابن سعود است که اقدام به اجرای پروژه عربستان سعودی کردند.
ابوعمر البغدادی، نخستین "امیرالمومنین" در گروه داعش به عنوان مثال در سال 2006 اصول دولت مربوط به این گروه را بیان کرد.
این ادبیات دقیقاً مطابق با ادبیات عبدالوهاب است. جای تعجب نیست که نوشتهها و تفسیرهای وهابی بهطور گسترده در مناطق تحت اختیار داعش توزیع شده و برای آنها کلاسهای درس برگزار شده است.
البغدادی خاطرنشان میسازد: نسلی از جوانان بر پایه دکترین فراموششده "ولاء و براء" تعلیم دیدهاند اما این سنت فراموش شده ولاء و براء چیست؟ آیا در دکترین عبدالوهاب اعتقاد به یک خدای واحد که تنها شایسته پرستش است برای مسلمان شدن یک زن یا مرد کافی است؟ بر این اساس این زن یا مرد یک مؤمن واقعی نیست مگر آنکه از هر عامل پرستش دیگری بجز خدا دوری کند.
این فهرست "بتهای بالقوه" که عبدالوهاب مطرح کرده به قدری گسترده است که تقریباً همه مسلمانان در خطر تبدیل شدن به یک "کافر" قرار دارند. بنابراین آنها باید انتخاب کنند یا به دیدگاه عبدالوهاب درباره اسلام روی بیاورند یا کشته شده، همسران، کودکان و اموال آنها به عنوان غنیمت جنگی تصرف شود.
به گفته عبدالوهاب حتی اظهار تردید درباره این دکترین منجر به اعدام میشود. داعش با پذیرش عمدی ادبیات وهابیت جرقه یک انفجار بزرگتر منطقهای را میزند، انفجاری که به احتمال بسیار زیاد رخ میدهد و اگر موفقیتآمیز باشد به طرز سرنوشتسازی کل خاورمیانه را تغییر خواهد داد.
آنچه که فؤاد ابراهیم میگوید صرفاً تاکید مجدد بر تقلیل افراطگرانه دیدگاه وهابیت نیست، بلکه او به چیز کاملاً متفاوتی اشاره میکند و آن همین احتمال جرقه انفجار و تغییر سرنوشتساز خاورمیانه است.
الوهاب در واقع پدر کل پروژه عربستان سعودی است، پروژهای که به طرزی خشونتآمیز در سال 1818 توسط عثمانیها سرکوب شد اما در دهه 1920 احیاء شده و به خاندان آل سعودی که امروز میشناسیم منجر شد. با این حال پروژه عربستان سعودی از زمان رنسانس خود در دهه 1920 در داخل خود "ژن" خودتخریبی را پرورانده است.
کسی که به وارد کردن این ژن به کشور جدید عربستان کمک کرد یک انگلیسی ماوریک بود. این انگلیسی کسی نبود بجز هری سنت جان فیلبی، پدر کیم فیلبی، افسر سازمان اطلاعاتی MI6 که برای سازمان اطلاعات ک.گ.ب جاسوسی کرد.
او تبدیل به مشاور نزدیک ملکعبدالعزیز شد و از اینکه یک مقام انگلیسی باشد کنارهگیری کرد و تا زمان مرگش یکی از اعضای اصلی دربار حاکم عربستان بود.
فیلبی همچون لارنس عربستان یک متخصص زبان و فرهنگ عربی بود. او همچنین به اسلام وهابی گرویده بود و او را به اسم "شیخ عبدالله" میشناختند.
سنت جان فیلبی مصمم بود تا دوستش عبدالعزیز را حاکم عربستان کند. کاملاً مشخص است که او برای پیشبرد این بلندپروازی بر اساس دستورالعملهای رسمی عمل نمیکرد. هنگامی که او به عنوان مثال ملکعبدالعزیز را تشویق میکرد تا حکومت خود را در منطقه نجد شمالی گسترش دهد به او دستور داده شده بود که این کار را نکند. همانطور که استفان شوارتز، نویسنده آمریکایی گفته است، عبدالعزیز به خوبی مطلع بود که انگلیس بارها قول داد که شکست عثمانیها منجر به تشکیل یک دولت عربی خواهد شد و بدون تردید این مشوق فیلبی و عبدالعزیز بود تا عبدالعزیز حاکم جدید عربستان شود.
مشخص نیست که دقیقاً بین سنت جان فیلبی و این حاکم جدید چه چیزی گذشته است و جزئیات میان آنها به طریقی از بین رفته است اما به نظر میرسد دیدگاه فیلبی محدود به ایجاد کشور به شیوه متعارف نبود بلکه دیدگاه او مبتنی بر تغییر شکل کل امت اسلام و تبدیل آن به یک ابزار وهابی بود که طی آن آل سعود به عنوان رهبران عرب تقویت شوند.
عبدالعزیز نیاز داشت تا رضایت انگلیسیها را کسب کند. (و بعدتر پذیرش آمریکاییها).
شوارتز خاطرنشان میسازد این طرحی بود که عبدالعزیز به توصیه فیلبی در پیش گرفت.
پدرخوانده انگلیسی عربستان سعودی
فیلبی را میتوان پدرخوانده معاهده مهمی دانست که طی آن رهبران سعودی از نفوذشان برای مدیریت سنیهای جهان اسلام به نمایندگی از اهداف غربیها (حاوی سوسیالیزم، بعثیزم، ناصریزم، نفوذ شوروی، ایران و ...) استفاده میکنند و به ازای آن غرب با قدرت نرم عربستان سعودی و وهابی کردن امت اسلام (همراه با تخریب همزمان سنتهای فکری و تنوع اسلام و پاشیدن بذر اختلافهای عمیق در داخل جهان اسلام) موافقت میکند.
به لحاظ مالی و سیاسی راهبرد سعود – فیلبی یک موفقیت حیرتانگیز بوده است. ریشه این راهبرد در خیرهسری تفکر آمریکایی و انگلیسی قرار دارد: سرباز زدن از دیدن ژن خطرناک در داخل پروژه وهابیت، پتانسیل پنهان آن برای جهش در هر زمان و بازگشت به اصول خونین و خشکه مذهب آن. به هر ترتیب میتوان گفت که این اتفاق افتاده است و این اتفاق چیزی نیست جز داعش.
سیاستهای آمریکایی و انگلیسی وقف اهداف سعودی شده و به شدت به منظور پیدا کردن مسیرش در خاورمیانه به عربستان سعودی وابسته شده است.
به دست آوردن رضایت غربیها و تداوم برخورداری از این رضایت نیازمند تغییر حال و هوا است. پروژه عربستان سعودی باید از یک جنبش ترویجگر مذهبی مسلح تبدیل به چیزی شبیه کشورداری میشد.
این به سبب تناقضهای ذاتی این راهبرد (اصول اخلاقی خشکهمذهب در مقابل پول و سیاست زور) کار آسانی نبود و هرچه زمان به پیش میرفت مشکلات جاانداختن مدرنیته که یک دولت و کشور به آن نیازمند است موجب میشد که ژن ایجاد شده در عربستان فعالتر شود؛ حتی خود عبدالعزیز نیز با یک واکنش حساسیتبرانگیز به شکل یک شورش جدی از جانب شبهنظامیان وهابی خود وی، یعنی اخوان سعودی مواجه شد. هنگامی که گسترش دامنه اخوان به مرز مناطق تحت کنترل انگلیس رسید عبدالعزیز تلاش کرد تا شبهنظامیانش را سرکوب کند. (فیلبی از او میخواست تا به دنبال حمایت انگلیس باشد) اما اخوان که منتقد استفاده از تکنولوژی مدرن (تلفن، تلگراف و مسلسل) بودند از بابت "ترک جهاد" به دلیل سیاست زور خشمگین شدند.
آنها از زمین گذاشتن سلاحهایشان سر باز زدند و به جایشان علیه پادشاه شورش کردند.
اخوان پس از چند سری درگیری خونین در سال 1929 سرکوب شدند. اعضای اخوان که وفادار مانده بودند بعدها وارد گارد ملی آل سعود شدند.
سعود به عنوان پسر و ولیعهد ملک عبدالعزیز با شکل متفاوتی از واکنش که خونریزی کمتر اما تاثیر بیشتری داشت روبرو شد.
این پسر عبدالعزیز توسط مقامات مذهبی به نفع برادرش یعنی فیصل از تاج و تخت کنار گذاشته شد که علت آن رفتار حریصانه و تجملطلبانه او بود. این شیوه زندگی پر شکوه و مجلل وی برخلاف حکومت مذهبی بود که انتظار داشت امام مسلمانان یک سبک زندگی زاهدانه و مذهبی داشته باشد.
ملک فیصل که جانشین سعود بود به نوبه خود در سال 1975 با شلیک گلوله توسط برادرزادهاش که در دربار به منظور بیعت با او حضور پیدا کرده بود، کشته شد.
انگیزه برادرزاده وی نگرانی از بابت نفوذ اعتقادات غربی و بدعت در جامعه وهابی برخلاف آرمانهای اصلی پروژه وهابیت بود.
تصرف مسجدالحرام در سال 1979
جدیتر از همه احیای جنبش اخوان توسط "جهیمان العتیبی" بود که اوج اقدامات وی تصرف مسجدالحرام در سال 1979 با 400 تا 500 مرد و زن مسلح بود.
جهیمان عضو قبیله با نفوذ العتیبی در منطقه نجد بود که یکی از عناصر اصلی هسته اولیه اخوان در سال 1920 به شمار میرفت.
جهیمان و پیروانش از حمایت ضمنی شیخ عبدالعزیز بن باز، مفتی وقت عربستان برخوردار بودند.
جهیمان اظهار داشت که شیخ بن باز هرگز با آموزههای اخوانی وی مخالفت نکرده است (آموزههایی که از علمای عربستان به سبب سهلانگاری در قبال کفر انتقاد میکردند) بلکه بن باز در عین حال میگفت که خاندان حاکم آل سعود به سبب آنکه فاسد و متظاهر بوده و با سیاست تهاجمی غربزده خود فرهنگ سعودی را از بین برده مشروعیت خود را از دست داده است.
پیروان جهیمان پیام اخوانی خود را در تعدادی از مساجد عربستان سعودی تبلیغ میکردند و در ابتدا کسی آنها را دستگیر نمیکرد اما نهایتا در سال 1978 جهیمان و تعدادی از حامیان اخوان به منظور بازجویی بازداشت شدند.
اعضای علمای عربستان شامل بن باز آنها را به اتهام ارتداد استنطاق کردند اما پس از آن دستور به آزادی آنها دادند زیرا عنوان کردند که آنها گروهی افراد سنتگرای شبیه به اخوانیهای اصلی نظیر پدربزرگ جهیمان بوده و تهدید به حساب نمیآیند. حتی هنگامی که تصرف مسجدالحرام شکست خورده و پایان یافت علمای عربستان تا حدی نسبت به شورشیان باقی مانده مدارا به خرج دادند.
هنگامی که دولت عربستان خواهان فتوایی برای اجازه به ورود نیروهای مسلح به مسجدالحرام شد لحن بن باز و دیگر علمای بلند پایه به طرز عجیبی ملایم بود.
علمای عربستان، جهیمان و پیروانش را غیرمسلمان اعلام نکردند در حالیکه آنها اقدام به نقض حرمت مسجدالحرام کرده بودند و تنها آنها را "الجماعة المسلحه"(گروه مسلح) خواندند.
این گروه به دلیل کمکهای مالی حامیان ثروتمندش به خوبی مسلح میشد و آموزش مییافت. بعضی از اعضای آن نظیر جهیمان از مقامات نظامی سابق گارد ملی عربستان بودند.
برخی سربازان گارد ملی عربستان که حامی این شورشیان بودند به نفع آنها اقدام به قاچاق سلاح، مهمات، ماسک ضد گاز و تدارکات به داخل مجموعه مسجدالحرام طی مدت چند هفته پیش از حمله به آنها کردند.
از جمله اقلام قاچاق شده مسلسلهای خودکاری بود که از زرادخانههای گارد ملی عربستان قاچاق شده و در اتاقهایی در زیر مسجدالحرام که به عنوان محل عبادت استفاده میشدند، پنهان شده بودند.
داعش در مقابل سعودیهای غربزده
دلیل بازخوانی این تاریخچه تاکید بر این مساله است که رهبران عربستان تا چه میزان از ظهور داعش در عراق و سوریه مشوش هستند.
خیزشهای قبلی اخوانی در عربستان سرکوب شدند اما همه این سرکوبها در داخل خود عربستان بود. با این حال داعش یک جنبش اعتراضی "نئواخوانی" است که در خارج از عربستان به وجود آمده و در انتقاد قاطع از خاندان حاکم آل سعود پیرو جهیمان است.
در داخل عربستان امروزه شاهد اختلاف عمیقی هستیم که میان جریان مدرنی که ملک عبدالله بخشی از آن است و گرایش جهیمان که کسانی مثل بنلادن، حامیان عربستانی داعش و مقامات مذهبی بلند پایه سعودی بخشی از آن هستند، وجود دارد. این اختلاف حتی در داخل خاندان سلطنتی آل سعود نیز وجود دارد.
بر اساس گزارش روزنامه عربستانی الحیات، در ژوئیه 2014 یک نظرسنجی که از عربستانیها در شبکههای اجتماعی انجام شد، مشخص کرد که 92 درصد از پاسخگویان معتقدند داعش مطابق با ارزشهای اسلام و قوانین اسلامی است!
جمال خشوجی، مفسر مشهور عربستانی اخیرا نسبت به خطر حامیان عربستانی داعش که در سایهها نظارهگر هستند هشدار داد.
وی اینگونه نوشت: "جوانان عصبانی وجود دارند که ذهنیت و درک آنها از زندگی و شریعت اسلامی منحرف بوده و میراث چندین قرن و دستاوردهای مدرنیزهسازی عربستان را که کامل نشده است، زیر پا میگذارند. آنها تبدیل به شورشی، امیر و خلیفهای شدند که ممکن است به مناطق وسیعی از سرزمین ما حمله کنند. آنها در حال کنترل ذهن فرزندان ما و زیر پا گذاشتن مرزها هستند. آنها با همه قوانین و احکام مخالف بوده و دیگر قوانین را به نفع دیدگاه خود درباره سیاست، حکومت، زندگی، جامعه و اقتصاد، کنار میگذارند. شما در مقابل شهروندان این امیرالمومنین خود خوانده یا خلیفه هیچ گزینه دیگری نخواهید داشت. آنها اهمیتی نمیدهند که شما در میان مردم خود برجسته بوده و یا یک فرد تحصیلکرده، یک استاد دانشگاه، یک رهبر قبیله، یک عالم مذهبی، یک سیاستمدار فعال و یا حتی یک قاضی باشید. شما باید از امیرالمومنین پیروی کرده و با او بیعت کنید. هنگامی که سیاستهای آنها مورد سوال قرار گرفت شخصی نظیر ابوعبیده الجزراوی فریاد زده و گفت: دهان خود را ببینید، مرجع ما کتاب و سنت بوده و این ختم کلام است."
خشوجی با نگاهی به سه تا چهار هزار شبه نظامی عربستانی در میان نیروهای داعش توصیه میکند که برای توضیح خیزش داعش باید به داخل عربستان نگاه کنیم.
وی تاکید میکند شاید اکنون زمان آن رسیده تا اشتباهات سیاسیمان را پذیرفته و اشتباهات پیشینیانمان را اصلاح کنیم.
پادشاه مدرنگرا و آسیبپذیر
ملک عبدالله، پادشاه فعلی عربستان بیش از هر پادشاه دیگری آسیب پذیر است زیرا او یک حامی مدرنیزه سازی است. پادشاه عربستان نفوذ نهادهای مذهبی و پلیس مذهبی را کاهش داده و مهمتر از آن اجازه داده تا چهار مدرسه فقهی سنی دیگر توسط کسانی که پیرو آنها هستند شروع به کار کنند. (الوهاب برخلاف وی با هر مدرسه فقهی دیگر به غیر از مدرسه متعلق به خودش مخالف بود.)
حتی ممکن است ساکنان شیعه شرق عربستان نیز مجددا فقه جعفری را مورد استفاده قرار داده و برای احکام خود نزد روحانیون شیعه جعفری بروند. (در تضادی آشکار، الوهاب خصومت ویژهای با شیعیان داشت و آنها را "مرتد" میدانست. حتی تا دهه 1990 روحانیونی نظیر بن باز، مفتی سابق عربستان و عبدالله جبرین بر این دیدگاه معمول که شیعیان کافر هستند، تاکید میکردند.)
برخی از علمای معاصر عربستان چنین اصلاحاتی را تحریک علیه دکترین وهابی یا دستکم نمونهای از غربزدگی میدانند. داعش به عنوان مثال هرکسی را که به دنبال فقهی بجز فقه ارائه شده از سوی این جنبش باشد متهم به کفر میکند زیرا همه این فقههای دیگر را بدعت گذار دانسته یا میگوید که آنها از دیگر فرهنگها در دیدگاهشان اقتباس کردهاند. سوال سیاسی مهم این است که آیا حقیقت موفقیتهای داعش و ظهور تمام عیار فرقههای افراطگر پیشرو با انگیزههای کهنالگویی موجب فعال شدن و برانگیختن ژن مخالفت در داخل پادشاهی آل سعود میشود؟ اگر چنین اتفاقی بیفتد عربستان درگیر تب داعش شده و دیگر همان عربستان قبلی نخواهد بود. در این صورت در عربستان سعودی ساختار شکنی رخ داده و دیگر خاورمیانه قابل تشخیص نخواهد بود.
به طور خلاصه باید گفت که این ماهیت بمب ساعتیای است که داخل خاورمیانه افتاده است. اشارههای داعش به عبدالوهاب و جهیمان (که نوشتههای مخالف آنها در میان نیروهای داعش توزیع میشود) نمایانگر یک تحریک قدرتمند هستند: آنها آیینهای را در مقابل جامعه عربستان میگیرند که تصویری را به آنها نشان میدهد که نشاندهنده یک تقوای از دست رفته و یقینها و اعتقادات اولیهای است که با نشانههای ثروت و زیادهروی کنار گذاشته شدهاند. این بمب داعش است که در داخل جامعه عربستان سعودی پرتاب شده است. ملک عبدالله و اصلاحاتش محبوب هستند و شاید او بتواند طغیان جدید مخالفت اخوانی را مهار کند اما آیا چنین گزینهای پس از مرگ وی نیز امکانپذیر خواهد بود؟ در اینجا با مشکل تحول سیاست آمریکا که به نظر میرسد سیاست "رهبری از پشت صحنه" است مواجه میشویم که به کشورهای سنی نگاه کرده و انتظار دارد آنها در جنگ با داعش ائتلاف کنند. (همچون "شوراهای بیداری" در عراق) این راهبردی است که تا حد زیادی نامحتمل است. چه کسی میخواهد خود را وارد این مناقشات درونی حساس سعودیها کند؟ آیا حملات هماهنگ سنیها به داعش وضعیت ملک عبدالله را بهتر کرده و یا موجب شعلهورتر شدن خشم داخلی مخالفان عربستانی میشود؟ بنابراین باید گفت که داعش دقیقا چه کسی را تهدید میکند؟ داعش به طور مستقیم غرب را تهدید نمیکند (هرچند که غربیها باید نگران باشند و این عقرب را تحریک نکنند.)
تاریخ اخوانیهای عربستانی آشکار است: همانطور که ابن سعود و عبدالوهاب در قرن هجدهم گفتند؛ همانطور که اخوانیهای عربستانی در قرن بیستم گفتند هدف واقعی داعش باید شبه جزیره حجاز و تصرف مکه و مدینه باشد زیرا چنین کاری به داعش مشروعیتی به عنوان امیران جدید جهان عرب خواهد داد.»
انتهای پیام