"خط آهن قدیمی که از جنوب به شرق شهر پِرِمیشل لهستان کشیده شده، از داخل قلمروی اوکراین هم عبور میکند و بار دیگر به لهستان بازمیگردد. این خط آهن یادآور گذشته پیش از جنگ است؛ زمانیکه اوکراین جزئی از قلمروی لهستان بود پیش از آنکه اتحادیه شوروی، اوکراین غربی را به سال 1939 از لهستان جدا کند و آن را به جمهوری سوسیالیستی اوکراین شوروی بدل نماید."
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، پادریک کنی، استاد مطالعات بینالملل و تاریخ و مدیر موسسه شرق اروپا و روسیه در مرکز مطالعات لهستان در کالج مطالعات جهانی و بینالملل در دانشگاه ایندیانا آمریکا در تحلیل خود در روزنامه نیویورکتایمز مینویسد: «در دوران کمونیسم، برخی از این خط آهن تنها برای نگاهی اجمالی به سرزمینی که بعدا دسترسی به آن ممنوع بود، بدون توقف در بین راه، استفاده میکردند. اما در سالهای 1980 و 1981 گردش مختصر و کوتاه در منطقه توسط شوروی به یک گردش تبلیغاتی برای لهستانیها تبدیل شد. مسافران قطارهایی که از این مسیر تردد میکردند، مشتهای خود را به نشانه همبستگی از پنجرههای باز واگنهایشان بیرون میبردند و با این کار به همسایگانشان از اتحادیه تجاری مخالف که رشد سریع اقتصادیش تهدیدی برای انحصار قدرت کمونیسم در لهستان بود، فخر میفروختند.
خیلی پیشتر، رژیم شوروی تاکید داشت که پنجرههای واگنهای قطارهایی که از این خط آهن در قلمرویش عبور میکنند، بایستی بسته باشد و در نهایت شرکای لهستانی آنها استفاده از این خط آهن را به حالت تعلیق درآوردند. یک دهه بعد، کشور شوروی و حکومت کمونیستی آن فروپاشید و لهستانیها و اوکراینیها بیش از نگاه کردن به یکدیگر از ورای پنجرههای سیاهرنگ واگنهای قطار، به یکدیگر نزدیک شدند. اما هیجانات و احساسات برجای مانده از این خط آهن همچنان نگرانیها و امیدهایی را برجای گذاشته و همین امر امروزه باعث شده تا لهستان به یک بازیکن اصلی و مرکزی در عمیقترین بحران اروپا از 1989 بدل شود.
برای ربع قرن اخیر – و برای اولین بار در تاریخ مدرن – لهستانیها با تهدید حیاتی از جانب شرق مواجه نشدهاند. اما در حافظهها این مساله همچنان برجای مانده است که لهستان استانهای شرقی خود را زمانی از دست داد که آدولف هیتلر، رهبر نازیها در جنگ جهانی دوم و جوزف استالین، رهبر شوروی به سال 1939 این کشور را به چند پاره تقسیم کردند؛ در سال 1945 همزمان با تقسیمات ارضی مجدد در لهستان، قسمتهای جداشده به صورت دائمی به همین صورت ماندند و بنابر معاهده ورسای پس از اشغال لهستان، بخشهایی از این کشور به صورت دائم به آلمان نازی الحاق شد. به همین دلیل است که حملات و تهاجمها، تجزیه کشورها و تقسیمات ارضی مجدد کشورها برای لهستانیها غیرقابل تحمل است. این ایده به نظر فانتزی میآید که ولادیمیر پوتین، رییس جمهوری روسیه به راحتی توانست سربازان خود را برای اشغال و الحاق موثر شبهجزیره کریمه که بخشی از اوکراین است، بدون یک اقدام تحریکآمیز واقعی از جایی دیگر و نه از ورشو، پایتخت لهستان به قلمروی اوکراین اعزام کند.
امروز، لهستان عضوی از ائتلاف ناتو است و میتواند با استناد به بند 4 معاهده ناتو متحدانش را در مواقعی که احساس تهدید و خطر میکند، فرابخواند؛ همانگونه که هفته پیش این کار را انجام داد. ژنرال استانیسلاو کوزیج، رییس اداره امنیت ملی لهستان در مصاحبهای اینگونه موضوع را شرح میدهد: "لهستان به شدت از بابت سخنان پوتین ترسیده است. درست است که امروزه به صورت مستقیم از جانب حملات نیروهای خارجی در قلمروی خود تهدید نمیشویم اما در بلندمدت هم نباید احتمال وقوع آن را نادیده بگیریم." و زمانیکه پوتین در کنفرانس خبری هفته گذشته خود به خبرهایی درهم و برهم و بیربط درباره این مساله که برخی از غربیها دلایلی برای خوشبینی دارند، اشاره کرد، لهستانیها از اتهاماتی که پوتین در صحبتهایش به آنها اشاره کرد، دریافتند که تکتیراندازها در میدان استقلال کییف در لهستان آموزش دیدهاند.
اما پیش از آنکه ما از کتابهای درسیمان موارد مربوط به جنگ سرد را حذف کنیم و اظهارنظرهای خود را درباره نیکی و بدی احیا کنیم، بایستی به مسائلی بیش از تغییرات ژئوپلیتیکی زمانیکه شوروی فروپاشید و اتحادیه اروپا در شرق شکل گرفت، اشاره کنیم. نخست، احساسات برهنه ضد روسیه به بخشی حساس و مستمر در لفاظی لهستان تبدیل شد. بسیاری از لهستانیها، امروزه جوانتر از آن هستند که نیازمند آموختن زبان روسی در مدارس باشند. روسیه یک شریک تجاری سختگیر است اما نه دربرابر لهستانیها.
مهمترین موضوع در ذهن یک لهستانی این است که زایش خود را در گروی همان مشت گره کردهای میبیند که چند دهه گذشته از پنجرههای قطار بیرون آورده بود. لهستانیها معتقدند که آنها پیامی خاص یا حتی یک هدیه ویژه دارند برای آنهایی که در جهان هستند و برای آزادی و حقوق مدنی تلاش میکنند، به ویژه برای اوکراینیها.
اوکراین و لهستان بیش از آنکه مسائل مشترک داشته باشند، گذشتهای دردناک دارند. روستاییان اوکراینی زمانی برای اشراف لهستانی کار میکردند. پس از جنگ جهانی اول، ارتش لهستان به اوکراینیهای خواهان استقلال، کمک کردند. جنگ جهانی دوم باعث کشته شدن تعداد زیادی از سکنه هر دو کشور در تمامی مناطق شد و با پاکسازی قومی گسترده پایان یافت.
اما علاوه براین دردها، این دو کشور مشترکاتی هم دارند. هردو طرف، ایده اتحاد و همبستگی دارند که به معنای یک چالش مشترک علیه دیکتاتوری است.
در دهه 1980، ضد کمونیستهای اوکراین و لهستان درباره لحظات سیاهتر تاریخهای کشورهایشان صحبت خود را آغاز کردند و تلاش کردند تا بر یک عدم اعتماد عمیق فائق آیند. در سال 1989، آدام میچنیک، مخالف لهستانی زمانیکه در اولین جنبش اپوزیسون گسترده مجلس موسسان اوکراین شرکت کرد، مورد تحسین قرار گرفت. در سال 2004، در جریان انقلاب نارنجی خیابانهای کییف پر بود از جوانان لهستانی در کنار اوکراینیها.
به نظر میرسید که اوکراین همان کارناوال دموکراتی که لهستان و سایر کشورهای سابق بلوک شرق در 15 سال قبل تجربه کردند، را تجربه میکند. حتی زمانی که انقلاب نارنجی با ناآرامیهای سیاسی پایان یافت، جذبه و شیفتگی لهستان درقبال اوکراین باقی ماند و ادامه یافت. در اتحادیه اروپا، لهستان به صورت مداوم از اوکراین دفاع میکرد.
در اینجا میتوان برای دفاع از آرمانهای اوکراینیها مدارا کرد به ویژه زمانیکه بسیاری از اوکراینیها برای رفاه غربیها در منازل لهستانیها در ورشو کار میکنند. روزنامه لهستانی "کولتورا لیبرالنا" اخیرا هشدار داده که لهستانیها درحال پذیرش یک رویکرد پسااستعماری برای اوکراین هستند. این روزنامه هشدار داد که تفکر جادویی درباره دموکراسی برای حمایت کامل و جامع مناسب نیست.
تاحدی درست است. اما دورنمای لهستان درباره اوکراین بسیار نزدیک است. لهستانیها هم دیدهاند که قلمرویشان به سرقت رفته و در میادین شهرهایشان خون ریخته شده است. آنها اقدامات مردمی و سازماندهیهای بنیادین را که به دموکراسی منجر میشود، شاهد بودهاند. آنها همچنین شاهد سوق یافتن به سوی اروپا به عنوان یک گزینه اخلاقی بودند اما این روند باعث به وجود آمدن ثبات و بزرگی نشده است.
ایدهآلیسم 1989 با یک دیدگاه کاملا عملگرا و بنیادی از روابط بینالملل ترکیب شده است. این روند لهستان را به یک بازیکن نیرومند در اروپا و دوستی اصلی برای اوکراین بدل کرده است.»
انتهای پیام