پاسخ نویسنده‌ «هوبره» به منتقدانش

در پی نقد کتاب «هوبره» از انتشارات دارخوین توسط معصومه رامهرمزی نویسنده کتاب‌های یکشنبه آخر،راز درخت کاج و اسماعیل،«علی فاطمی(عچرش)»، طی یاداشتی به انتقادات مطرح شده توسط رامهرمزی و چند نفر دیگر از منتقدان کتاب هوبره پاسخ گفت.

در پی نقد کتاب «هوبره» از انتشارات دارخوین توسط معصومه رامهرمزی نویسنده کتاب‌های یکشنبه آخر،راز درخت کاج و اسماعیل،«علی فاطمی(عچرش)»، طی یاداشتی به انتقادات مطرح شده توسط رامهرمزی و چند نفر دیگر از منتقدان کتاب هوبره پاسخ گفت.

به گزارش سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در یادداشت علی فاطمی (عچرش ) آمده است:

قابل توجه خبرگزاری محترم ایسنا و تمامی سایت‌ها و خبرگزاری‌های محترمی که مطالبی در مورد کتاب "هوبره"منتشر کرده‌اند؛طبق فصل ششم مفاد23و30و31 و تبصرهای یک وسه چهار قانون مطبوعات استدعا دارد دستور اقدام به چاپ و نشر جوابیه اینجانب دکترعلی فاطمی(عچرش) نویسنده این کتاب رامرقوم فرمایید.

باتشکر

خدایا... آبروی مرا با توانگری نگهدار و شخصیت مرا با تنگدستی از بین مبر.

مبادا از روزی‌خواران تو روزی بخواهم و از آفریده‌های بدکارت طلب مهربانی بنمایم

و یا در حالتی قرار بگیرم که به تعریف و تمجید کسی که به من چیزی داده بپردازم

و از کسی که مرا از چیزی محروم کرده بدگویی کنم.

(حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام)

آمین یا رب العالمین.

1- ازتمامی کسانی که در مراسم تدفین وترحیم پدرم شرکت کرده و یا به هرنحوی ابراز همدردی کرده‌اند بدینوسیله تقدیر و تشکر کرده و امیدوارم که خداوند منان توفیق جبران در مراسم شادی‌هایشان را بدهد.

2- از تمامی کسانی که از مطالب منتشره توسط خانم معصومه رامهرمزی(کارشناس ارشد قرآن وحدیث) و سایرین به هر نحو ناراحت و مکدر شدند (ناشر، ویراستاران،خوانندگان، خانواده و....) اینجانب عذری خواهی کرده و امیدوارم خداوند ما را ببخشد.

3- همیشه برای من سؤال بود که چرا علی رغم حضور میلیون‌ها نفر در هشت سال جنگ و مصیبت‌دیدگان آن، چرا مطلبی، کتابی،نوشته فاخری وغیره بیرون نمی‌آید؟

با نوشته‌های خانم معصومه رامهرمزی تقرییأ به جوابم رسیدم، مثل همه چیزها در کشور وجود دیدگاه انحصار و نوعی آپارتاید ادبی در جرگه دفاع مقدس و رقیب شمردن کتاب‌های جدید برای نوشته‌های قدیمی و از سکه افتادن چاپ‌های چندم آنها بزرگترین آفت برای این جایگاه مقدس است که بایستی مورد نظر بزرگان قوم قرار بگیرد و افرادی را برگزینند که همانند انقلاب مقدس اسلامی انحصارشکن باشند نه اینکه برای حفظ این انحصار دست به هر کاری بزنند.

کتاب" هوبره " نوعی انحصارشکنی در این حوزه را داشته وعلی‌رغم احترام به همگی زندگی واقعی در جنگ بدون هیچگونه قداست‌سازی از نوع بشری را در پی داشت و چه خوب یا بد، باعث شد خیلی‌ها تماس‌های مجددی از باب نیتی که داشتند و دارند با همدیگر گرفته و خاطرات آن زمان را مجددأ مرور کنند و راستی‌آزمایی در روایت‌ها و نوشته‌های گذشته خود و دیگران را باز بیآفرینند.

مقدمه:

الف: جنابان فرید آریاپور (کارشناس محترم پخش فرآوردهای نفتی درآبادان)، یاسرزایری(ریاست محترم هلال احمر ماهشهر)،سرکارخانم زهراحسینی راوی کتاب"دا"و...مگرقبل و بعد از چاپ کتاب "هوبره" با شماها تماس حاصل نشد؟! و مگر شماها همان چاپ اولیه را در اردیبهشت 92دریافت نکرده‌اید؟حتی بعضی از اسامی همانند خواهران محترمه علیزاده و بارزه و دکتراکبری (عالیجناب سرخ پوش) وشهید آتشکده اولین شهید هلال احمر آبادان را خودتان یادآوری کرده اید پس این رفتارها و کردارها چه معنا و مفهومی دارد؟ نفاق مگر شاخ و دم دارد همین است دیگر... .

یکی با یدک کشیدن نام خواهرشهید کل مطالب را دروغ خواند حتی مهاجرجنگی بودنم را... یکی دیگر ستادی را از بین خودشان تشکیل داده از باب تحقیق و تفحص و منکر حضورم در جبهه‌ها شد حتی در کنارش بودن در باز پس گیری خرمشهر را... و دیگری مدتی دو ماهه بودن در«کمپB» ونادیده گرفتن حضور9ماهه در ستاد را و رفتن با دلخوری بدون اشاره به علت را... . و دیگری یقه‌اش را درید به علت اینکه فکر کرد گفته نشده ایشان هم رئیس درمانگاه کوچک کمپB بودند و هم رئیس ستاد! به این دلیل ثلمه بزرگی به اسلام و انقلاب و جنگ وارد شد یالل عجب...فاین تذهبون....( تکویر-26).

بیشتر مطالب مطرح شده که ملاحظه شد از دیدگاه افرادی بیطرف نبود و هر کس این مطالب را می‌خواند و کتاب را قبلأ خوانده باشد متوجه می‌شود متأسفانه همان رذائل اخلاقی که امیدوار بودم طی سالها اینان از خود دور کرده باشند با خود هنوز حمل می‌کنند. ضدونقیض گویی‌های این افراد در مصاحبه با خبرگزاری ایسنا و سایر خبرگزاری‌ها خیلی چیزها را روشن‌تر کرد که بعنوان سندی قابل ارائه جهت پیگیری خیلی ازموضوعات خواهد شد.

ب:درهمه جای دنیا اصل بر صحت و اباحه است و بایستی مدعی دروغین بودن موضوعات "هوبره"مدرک ارائه بدهند و کلأ قصد جوابدهی نداشتم ولی چون ژاژخایی و توهین‌های خانم معصومه رامهرمزی (کارشناس ارشدقرآن وحدیث) از حد گذشت و از این روش قدیمی که معروفیت مهم است نه موضوع آن؛ دست به این شیوه زده تا به نوعی کتاب‌های خودش را هم مطرح کند و در هر کجا مطلبی را گفته تبلیغ نوشته‌های خودش را در سرتیتر کرده(که این سوء استفاده تلقی نمی‌شود البته از دید ایشان)و سایرین به تبع ایشان اقدام به مصاحبه‌های عجیب وغریب کردند بالطبع چاره‌ای به جز پاسخ‌دهی نماند و اکثر جوابیه متوجه ایشان است.

جوابیه:

1-اگر چه درکل، جواب تمامی اظهارات در خود کتاب چند سطر بالاتر و یا پایین‌تر آمده ولی هرکس گفته‌های دوخته شده از اول به انتها و وسط مغرضانه خانم معصومه رامهرمزی را مطالعه می‌کند (متأسف می‌شود از رشته تحصیلی ایشان که حداقل درس آموختنی کلام وحی یعنی انصاف را اساتیدشان به وی آموزش نداده‌اند که یقینأ بایستی جوابگوی اینگونه مدرک بگیران دینی بدون اخلاق در دنیا وعقبای خویش باشند). متوجه می‌شود شخصأ نویسنده را می‌شناسد و خورده برده و کینه قدیمی را با شدت و حٌدت به اسم شریف قلم و نقد از طرف خودش و نیابتأ با سخنگوئی بعضی از افراد مطرح در کتاب عنوان می‌کند و همانند دختربچه‌هایی که برای اثبات وجود و جلب توجه دست به هرکاری زدند و بدون توجه به اصل مطالب کتاب مثل همیشه اقدام به تخریب کرده و می‌کنند و افراد شریف و ساده دل را متأسفانه برای رسیدن به منظورش بگونه‌ای علیه کتاب شاخ کرده است. خلاصه اینکه این خانم و همفکرهایش معتقدند یا فقط فکر و راه وروش ما یا غیر از این هر که و هر چه هست یا منافق است یا کمونیست!.

اصل ماجرای کتاب یعنی وحدت قومی و"مهاجرین جنگ تحمیلی"بوده که در قبل از جنگ در رفاه نسبی نسبت به کل هموطنانشان قرارداشتند ولی در زمان جنگ و بعد از آن و تاکنون مورد انواع ظلم‌ها و بی‌مهری‌ها واقع شدند که در نوشته این خانم به عمد کور و مغفول مانده.

مهاجرینی که جنگیدند،شهید دادند،زندگی کردند،عاشق شدند،ازدواج کردند و... اما به جای دستگیری(کمک) و پشتیبانی و حل موضوعات، بدلیل وجود انحصاری که در بالا ذکر شد با جنجال به مسائل حاشیه‌ایی و زیر آب‌زنی‌هایی مثل این توهین‌ها و تهدیدات پرداخته و می‌پردازند.

مع‌الوصف بنده نه متهم ایشانم و نه اینها و باندشان قاضی! کتابی نوشته شده که انواع نقدها را دیده و شنیده و از معتبرترین مراکز مرتبط با دفاع مقدس انواع مجوزها را با بهترین تمجیدها گرفته و حرف‌های امثال شما هیچ تأثیری بر روی آن نخواهد داشت و رویه شما هرچه بود بعد از این همه سال اسمش نقد نبود و در کل داور بی‌غرض و نظری نبوده‌اید که انشالله در مراسم و محافل آینده این رفتار شما از دید مسئولینی که تاکنون شما را در ظاهر و خفا حمایت می‌کردند لحاظ خواهد شد.

این کتاب 14 فصل دارد و از هیاهو وقیل وقال حیدری- نعمتی ایجاد شده متوجه شدم که بیشتر دعوا سر «فصل 5» آن است. خب یعنی 13 فصل دیگرالحمدلله از نظر اینها مشکلی ندارد و تازه از این فصل آن قسمت که فکر می‌کنند بنده نگفتم فلان شخص رئیس همزمان درمانگاه «کمپB » و رئیس ستاد بوده و موضوع درگیری در کمپ و وساطت آقای روحانی و دکتر اکبری برای امر مقدس ازدواج را بیشتر تیتر کرده‌اید. اینها به غیر از توهین‌ها و فحاشی به اصطلاح ادبی شماست که در بندهای پایین توضیحاتش داده شده است.

2-«معصومه رامهرمزی» یکی از امدادگران دوران دفاع مقدس است که از سال 1359 و در سن 14 سالگی به عنوان امدادگر به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شد کارشناسی ارشد در رشته علوم قرآن و حدیث:

«نقطه آغاز شبهه در این کتاب نام نویسنده است.بر روی جلد کتاب نام علی عچرش به عنوان نویسنده آمده است.با وجود اینکه نام شناسنامه ایشان، علی است اما در طول زندگی و مخصوصا در زمان جنگ که بستر وقوع خاطرات است، ایشان در میان اقوام و فامیل و دوستان و همکاران به نام «عزیز» شهرت داشته و دارد.

این در حالی است که پسر عموی نویسنده با همین نام آقای علی عچرش در طی هشت سال دفاع مقدس در مسئولیت‌های مهم اجرایی و امدادی مشغول به خدمت بوده است و نویسنده هوبره در آبان تا آذر سال 59 و سپس در شهریور60 تا خرداد61 به عنوان امدادگر تحت مدیریت پسرعمویش در بندر ماهشهر مشغول بکار بوده است.

نویسنده برای رفع این شبهه قادر بود که با آوردن نام «عزیز» بر روی جلد کتاب حداقل در یک پرانتز یا ذیل نام علی و یا با ذکر این موضوع بسیار مهم در زندگینامه یا مقدمه کتاب از خطای خوانندگان در عدم تشخیص علی عچرش پیشگیری کند اما تا صفحه 68 کتاب این حقیقت را مسکوت گذاشته و در بر خی خاطرات مسئولیت‌های پسر عمویش را به خود نسبت داده و از این تشابه اسمی به نفع خود استفاده کرده.»

جوابیه :این خانم کتاب را ازشخصی که جزو باندشان است و بنده طبق ادب و احترام که نامشان را در کتاب برده‌ام به صورت هدیه فرستادم دریافت نمودند و حتی به خودشان زحمت نگاه کردن به پشت جلد را نداده‌اند تا عکس نویسنده و قسمتی از متن کتاب را ببینید. شاید هم دیده‌اند ولی بهانه‌ای بر بهانه‌ها می‌خواستند اضافه کنند و اینگونه قلم‌فرسائی در مورد سوء استفاده از نام را بزرگ کنند؛ اگرچه طبق اظهاراتش در جاهایی از کتاب بنده نام "عزیز" که برای جلوگیری از تشابه با نام پسر عمویم بوده را هم عنوان کرده‌ام پس من بوده و هستم که مورد سوء استفاده اسمی و فامیلی قرار گرفته‌ام. هرکس کتاب را خریده یا به صِرف جبهه و جنگ خریده و یا شخص نویسنده را می‌شناخته و یا حداکثر دوطرف را می‌شناخته و بالطبع تمایز و فرق افراد را دیده و می‌دانسته چون نه شخص مورد نظر ایشان هم سن و سال بنده است نه هم قد و قواره بنده و نه هم قیافه بنده، نه کارمند بانک و نه... هستند. خانم رامهرمزی خیلی خودتان را گم کرده‌اید. فکر می‌کنید مردم آنقدر شماها را می‌شناسند که به خاطر یک اسم بیایند و کتابی را بخرند؟!

3-الف:معصومه رامهرمزی: «راوی درباره حادثه اولین مجروحیتش در خرمشهر بدون اشاره به تاریخ وقوع این حادثه می‌گوید: یک خمپاره در مقابل وانت آمبولانسی منفجر شد و بر اثر این انفجار من و عده‌ای از مجروحین بی‌نوا با هم به هوا پرتاب شدیم؛ بعد از نوش جان کردن چند ترکش ناقابل محکم به آسفالت خوردم و دیگر چیزی نفهمیدم. در این اتفاق افرادی مثل هوشنگ عروجی، خانم حمیده رودباری، محمد میرزایی و حسین رودحله شهید شدند. شبهه اصلی این روایت اینجاست که چگونه نویسنده تاریخ مجروحیت خود را به یاد ندارد اما در شرایط آشفته خرمشهر که ماشین‌های حمل مجروح به سرعت به نقل و انتقال مجروحین می‌پرداختند و در جایی که نویسنده زخمی و بیهوش شده است و چهار مجروح همراهش به شهادت رسیده‌اند در حالت بیهوشی از شهادت آنها باخبر می‌شود و اسامی آنان را به خوبی به یاد دارد .

برای یافتن پاسخ این شبهه،تاریخ شهادت شهدای این حادثه از طریق مرکز اطلاعات بنیاد شهید مورد بررسی قرار گرفت و نتیجه بدست آمده گویای این حقیقت است که شهدا در چهار تاریخ متفاوت به شهادت رسیده‌اند. اساسا صحت و سقم این روایت زیر سوال است و به دلیل گم بودگی زمان،تحریف محرزی صورت گرقته است چون هوشنگ عروجی در تاریخ 59/7/6، حمیده رودباری در تاریخ 59/6/31، محمد میرزایی در تاریخ 59/7/5و حسین رودحله در75/4/25 یعنی پس از چند سال مجروحیت به شهادت رسیده‌اند. راوی با استفاده از نام چهار شهید سعی کرده که مجروحیت خود را به اثبات برساند و با معطوف شدن ذهن خواننده به شهیدان حادثه،اهمیت زمان و مکان وقوع حادثه و چگونگی مجروحیت نویسنده فراموش شود. راوی در بخشهایی از کتاب با سوء استفاده از نام شهدا، خرده‌روایت‌هایی را که از دیگران شنیده یا در جایی خوانده است به عنوان دیده و شنیده خود بیان کرده است».

ب:زهراحسینی راوی کتاب دا: الان هر کسی می‌تواند ادعا کند با فلان شهید بوده است یا مثلا نویسنده از چند تا شهید هم نام برده که در فاصله زمانی مختلف شهید شده‌اند اما این افراد در فواصل زمانی مختلف شهید شده‌اند.

جوابیه:این خانم و باندش جهت تخریب دست به چه کاری‌هایی زده‌اند و تا کجای جهنم رفته‌اند الله واکبر!. حتی زرتم المقابر(تکاثر -2). مگر بنده گفته‌ام بیهوش ابدی شده‌ام؟یا بابت مجروحیتم مثل شماها از کسی مطالبه حق و حقوقی کرده‌ام؟ و یا برای حضور و خواهر شهید بودنم به استخدام جایی درآمدم ؟! خب الحمدلله اصل ماجرای شهادت آن بنده‌های خدا که صحت داشت وهمگی در همان هفته اول جنگ با اختلاف چند ساعت مجروح وسپس به لقاء الهی پیوستند و گرنه معلوم نبود چه می‌شود. اصلآ به مخیلِه اینها هم نیامده چرا اسامی این شهدا را من بایستی ببرم چرا اسم برادر شما را نبردم؟

چرا اسم شهید دیگری نیامیده؟ از کجا اینها را می شناسم ؟ چه نفعی برای من داشته و دارد؟حقارت و کوچکی انسان را به کجا می‌برد؟ اگر می‌توانستند این شهدای عزیز را زنده عنوان می‌کردند تا بگویند بنده اصلآ بدنیا نیامدم تا بی‌مهابا از نجابتم سوء استفاده کرده و برای چندمین بار دروغگو خطابم کنند. آدم یاد آیه شریفه‌ای در مورد جهنم می‌افتد که می‌فرماید "هل من مزید" (ق- 30). آیا بازهم هست!یعنی عدم سیرایی همانند طبع اینگونه افراد در تمام زمینه‌ها که چشمهایشان را می‌بندند و دهانشان را باز می‌کنند روز به روز بیشتر در عمق جحیم فرو می‌روند.

-معصومه رامهرمزی: «نویسنده در تبیین زمان رخ دادها وحوادث،از عباراتی چون یک روز، فردای آن روز و همان موقع استفاده کرده است بی‌آنکه مشخص کند کدام روز؟ فردای چه روزی؟ یا کدام موقع؟. برای تعیین مکان نیز از عباراتی کلی استفاده شده است.مثل توی خیابان! کدام خیابان؟ مسئولان شبها و در یک جا جمع می‌شدند! کجا؟ در بیان اسامی افراد و اشخاص نیز ابهاماتی وجود دارد. یکی از قوم و خویش‌ها. کدام؟چه کسی؟قهرمان‌ شنای خوزستان.نام این قهرمان؟ چند تا از بچه‌های سپاه چند تا؟اسمشان؟ راوی حتی اسم کوچک صمیمی‌ترین دوستان خود را که همکلاسی او بوده‌اند را به خاطر ندارد. کاظمی و عبداللهی. یکی از بچه‌های بسیج. نام بسیجی؟»

جوابیه:فرمودند اسامی صمیمی‌ترین دوستانش را هم به یاد ندارد(عکس و مشخصات کامل در انتهای کتاب هوبره ص214). خدا ازتان نگذرد زیباترین خاطره زندگیم را نجس کرده‌اید. نمی‌دانم شاید ایشان آدم‌های بزرگ را با اسم کوچک صدا می‌زدند؟!من که هنوز به این درجه بی‌ادبی و بی‌احترامی نرسیده‌ام و خدا نکند که برسم تا اسم شهیدی و بزرگی را مثل شماها با کوچکی ولو با نام کوچک به بی‌احترامی ببرم.

این یک کتاب خاطره داستان است نه کتاب تاریخ و مشاهیر.در ابتدای کتاب هم عنوان شد که ممکن است اسامی و مکان‌ها به دقت عنوان نشود که خاصیت بشری است همانند تمام مردم اسم افراد و خیابان‌ها را که یکبار دیده‌ام ممکن است بخاطر نیاورم.

و در جایی دیگر« یک روز چادر حنیف!(ص34) کدام روز؟ کدام چادر؟ کدام اسلحه؟رنگ چادر؟ کدام بچه‌ها ؟ شما دختربچه 11ساله و برادرت(سال58)، یک چادر با انبار مهمات را چطور تشخیص داده‌اید. کور بازار بود؟ .ببنید اگر مبنا بر شبهه‌افکنی باشد می‌شود شبهه‌های زیادی و حتی دروغ‌های عظیمی از یک رامبوی 14ساله درآورد. «اگر قراراست مست گیرند هر آنچه در شهراست گیرند». ولی حرمت‌ها و نجابت‌های امثال بنده و سوءاستفاده از زن بودن‌تان متأسفانه جسارت انواع این کلام را به شما داده است.

5- معصومه رامهرمزی:«خانم سیده زهرا حسینی در کتاب «دا» پس از روایت حضور و همکاری در درمانگاه از مسئول این درمانگاه آقای علی عچرش یاد می‌کند. آقای علی عچرش در زمان مقاومت خرمشهر به خانم سیده زهرا حسینی کمک می‌کند تا پیکر شهید سیدعلی حسینی را با آمبولانس از آبادان به خرمشهر برده و در جنت‌آباد به خاک بسپارند . راوی از تشابه اسمی خود و پسر عمویش بهره‌برداری کرده و مسئولیتها و خدمات ایشان را به نام خود مصادره کرده است».

جوابیه:کجای کتاب بنده گفتم برادر شهید خانم زهرا حسینی را به جنت‌آباد منتقل کردم؟ضمنأ همان ابتدای فصل5 کتاب گفتم که پسرعمویم (شوهرخواهرشما) به من گفت برو درمانگاه. این غیر از اذعان به ریاست عالیه بهشت و جهنم ایشان است. این همه یقه پاره کردن برای اینکه فکرکرده‌اید بنده عرض نکردم ایشان هم رئیس درمانگاه کوچک کمپB بودند وهم رئیس ستاد بوده؟! آیا واقعأ به همین دلیل خسارت جبران ناپذیر بزرگی به اسلام و انقلاب وجنگ وارد شده! والذین خسرواانفسهم فهم لا یؤمنون(انعام-20 ).

6-معصومه رامهرمزی:«ازجمله موارد تحریف شده توسط نویسنده،ادعای نویسنده به ارتباط با رضا شیرمحمدی در مهر سال 60 و در مرحله دوم همکاری در ستاد امداد ودرمان است.نویسنده هوبره در آبان تا آذر سال 59 و سپس در شهریور60 تا خرداد61 به عنوان امدادگر تحت مدیریت پسرعمویش در بندر ماهشهر مشغول بکار بوده است.

آقای مهدی صباغان مسئول کمپ(B) ماهشهر و مدیر آقای عزیز عچرش بوده است. رضا شیر محمدی در اواخر سال 59 از ماهشهر خارج شده و مسئولیت ستاد پس از ایشان به دکتر ایرج کریمی و سپس به علی عچرش سپرده می‌شود بنا به ادعای راوی،آقای شیرمحمدی در پاسخ به درخواست نویسنده جهت فعالیت و همکاری در ماهشهر چنین می‌گوید: همیشه به نیروهایی مثل تو احتیاج داریم. راوی در موارد متعدد به خودگویی پرداخته است و در این مسیر از گفته‌های شهدا و اموات بهره برده است. روایت‌هایی که شاهدی برای رد یا اثبات ندارند».

جوابیه:یکی از اصول اداری سلسله مراتب است. من از گفته‌های ضد و نقیص شما متوجه نشدم رئیس بنده مرحوم شهید شیرمحمدی بود یا شوهرخواهرشما؟ یا مرحوم شهید صباغیان؟.اینها که مسئول تشکیلات متفاوتی بودند یعنی مرحوم صباغیان رئیس بنیاد مهاجرین و مسئول کمپB و مرحوم شیرمحمدی مسئول ستاد امداد و درمان و رئیس بنده و پسر عمویم؛ پس نمی‌شود که همزمان یک نفر چندتا رئیس آنهم از ادارات مختلف داشته باشد، البته این هم یکی از روش‌های شما برای بالا و پایین کردن افراداست. ولی از رفتار و گفتارهای حضرتعالی اکنون متوجه شدم که چه کسانی برای این شهید بزرگوار(شهیدشیرمحمدی) نزد آن روحانی اعزامی عنوان شده درکتاب می‌زدند. (ص74هوبره)! شما خودتان را جزو خانواده شهید می‌دانید چرا سایر شهدا همچون شهید شیرمحمدی را کوچک و بی‌ارزش وجزو اموات نشان می‌دهید و با تمسخر در محافل خانوادگی منکر مطالبی همچون وساطت این شهید جهت رفتن یکی از خواهران محترمه به مجلس و هم‌صحبتی با آقای هاشمی شده‌اید؟(این شهید از این کارها زیاد می‌کرده و به اجرش هم رسید) و اکنون با بی‌ادبی می‌گویید انتهای سال 59 رفت. خب می‌شود بفرمایید دقیقأ چه روزی؟چه ساعتی؟با چه وسیله‌ای؟آیا موقع رفتن هنوز مسئول بود؟چه لباسی بر تن داشت؟ساک داشت یا کیف؟در کدام دست داشت؟ و... ببینید راحت می‌شود به سخره کشید و شبه‌افکنی کرد! ضمنأ همسر مکرم ایشان زنده است و حتمأ کتاب خاطراتی از ایشان بایستی باقی باشد به گروه تفحص‌تان بفرمایید.

7-الف:معصومه رامهرمزی:راوی در چهار تاریخ متفاوت زخمی و یک بار نیز شیمیایی شده است اما نامه یا سندی دال بر اثبات این ادعا در کتاب وجود ندارد.نمی‌توان فقدان مدارک مجروحیت را ناشی از تقوا و پرهیز از ریا دانست زیرا یکی از ویژگی‌های اصلی این کتاب میل به خودگویی و قهرمان‌سازی است.در رابطه با مسئولیت و نقش راوی در مقاطع مختلف جنگ نیز سندی همچون برگ ماموریت، مرخصی، ورود و خروج به منطقه جنگی، پایان ماموریت و تقدیر و تشویق مسئولین وجود ندارد».

ب: خانم زهرا حسینی راوی کتاب دا:.. «حسینی با اشاره به اینکه نویسنده در کتاب مدعی مجروحیت شده است نیز گفت:اگر مجروحیتش حقیقت داشته باشد باید مدرک و سندی دال بر این ادعا داشته باشد. من بعد از 20 سال و زمانی که قرار بود با تشکیل پرونده‌ای از صدام غرامت جنگی گرفته شود به بیمارستان شرکت نفت مراجعه کردم، مدارک مجروحیتم دال بر بستری شدنم در آنجا موجود بود. در ماهشهر هم همینطور.البته هر مجروحی که به بیمارستانی مراجعه می‌کرد برایش پرونده‌ای تشکیل می‌شد. چطور ممکن است نویسنده مجروح شده یا مأموریت خطیری انجام داده در حالی که سند و مدرکی از این رخدادها در کتاب وجود ندارد. ما که در آنجا به عنوان خانواده‌های رزمندگان حضور داشتیم هم کارت تردد مخصوص داشتیم و باید همه عبور و مرورها با مجوز انجام می‌شد اما نویسنده کتاب یک برگ تردد هم نداشته که ضمیمه ادعایش بکند».

ج:حاج یا سر زایری:... «وی ادامه داد: آقای عچرش نویسنده کتاب هوبره با بهره‌گیری از تخیل خود خواسته است قهرمان‌سازی و داستان‌سرایی کند تا رمانی را خلق کند. از همین رو کتابی که به رشته تحریر درآمده است را نمی‌توان کتابی مستند در حوزه دفاع مقدس قلمداد کرد. چرا که برخلاف آنچه در کتاب عنوان کرده است، حتی یک بار هم مجروح نشده است و به عنوان رزمنده درسنگرجبهه‌هانیزحضورنداشته است.»

.

جوابیه: از افاضات معلوم می‌شود ظاهرأ بیشتر برای گرفتن این جورنامه‌ها چند روزی در پشت جبهه‌ها سر و کله‌شان پیدا می‌شده. در زمان جنگ امثال شماها اینقدر عکس و نامه و حکم مأموریت و تقدیرنامه از اقوام و خویشان سببی و نسبی و از این طرف و آن طرف برای خودتان درست کرده‌اید که مثل امروزی مدرک رو کنید ولی تمامی مخلصین در جنگ حتی به فکر این چیزها هم نبودند چون به غیر از خدا نمی‌خواستند مدرک دیگری داشته باشند مع‌الوصف برای تمامی حضورها و ملاقات‌ها با مسؤلان وقت و بستری‌ها به غیر از موارد ستاد امداد و هلال احمر اسناد و مدارکش در ارگان‌های ذیربط مسجل است می‌توانید توسط کمیته تحقیق وتفحص‌تان اقدام فرمایید. ضمنأ راوی محترم کتاب دا تاکنون کسی نتوانسته ازصدام غرامت بگیره شما هم در بنیاد شهید ایران بعد از روایت(کتاب دا) پرونده دارید نه درسازمان ملل!.آدم یاد گفته اکبرعبدی در فیلم اخراجی‌ها می افتد "ماعکسمونم گرفتیم".

8- معصومه رامهرمزی: «نویسنده در پاورقی صفحه 66 اسامی خواهران امدادگر همکار درمانگاه را آورده است. همه این خانمها به لحاظ سوابق از نیروهای شناخته شده و آموزش دیده هلال احمر آبادان و خرمشهر بوده و از نظر سنی چندین سال بزرگتر از مدعی. امدادگر 17 ساله درمانگاه که به جای برادر کوچکتر خواهران بوده دارای کدام صفات ظاهری و باطنی بوده که سه تن از خواهران، از ایشان خواستگاری کرده‌اند. یکی از ویژگی‌های متمایز هشت سال دفاع مقدس با سایر جنگها،روابط سالم و به دور از شائبه‌های جنسی و رذایل اخلاقی در مناطق جنگی و در میان نیروهای در گیر جنگ است.به دلیل سلامت نفس و پایبندی افراد به شرعیات در این دوره،ازدواجهای ساده در جامعه رواج داشته است».

جوابیه:عجبا مگر بنده غیر از این گفته‌ام مطالب عنوان شده در مورد خودسازی تمامی خواهران و برادران همانند روزه گرفتن دوشنبه و پنجشنبه‌ها و نماز شبها را در جای جای کتاب ندیده‌اید؟ چرا مطالب کتاب را گزینشی به خورد بچه‌های ایثارگر و مردم می‌دهید و افکار خواننده را فقط به یک بخش دلخواه خودتان وادار به جهت می‌کنید یعنی اینقدر یک انسان سقوط می‌کند که برای جلوگیری از چاپ چندم یک کتاب همه انس و جن را بهم بریزد؟

ضرب المثلی در بین عامه جاری است که می‌گوید"فحش را اگر روی زمین بیاندازی صاحبش می‌آید و برمی‌دارد"(ادامه جواب در بند17) مطالب صفحه 66 که عنوان کرده‌اند اسکن شده بعنوان جوابیه الصاق می‌شود؛فکر که منحرف بشود به کجاها می‌رود؟!

ژاپنی‌ها هر کانتیر را برای یک نفر طراحی کرده بودند و جمعأ 5000 کارگر ژاپنی قبل از جنگ آنجا زندگی می‌کردند اما ما به هر پنج نفر یک کانتینر داده بودیم و حدود 75هزار نفر آنجا به سر می‌بردند. اینکه این مهاجرین با قومیت‌ها و طرز فکرهای مختلف و انواع داغ‌ها و مصیبت‌هایی که سرشان آمده بود چطور در کنار هم زندگی می‌کردند و یا بدون نیاز به گزمه و داروغه چطور نظم و انضباط را خودشان رعایت می‌کردند نجابت و خوب بودن ذاتی مردم را نشان می‌داد.

یک سال اول که اصلآ وضعیت معیشت مردم مشخص نبود. بعد از آن، اوضاع کمی سامان گرفت به این صورت که هر کس روزی دوتا نان با کارت می‌گرفت بقیه مایحتاج مثل استکان و لیوان و قند هم با دفترچه و به صورت کوپنی بود.این سهمیه‌ها را هفتگی توزیع می‌کردند به همین خاطر موقع تقسیم صفی طول و دراز از بزرگ و کوچک تشکیل می‌شد.

درکمپ Bبه محلی که برای درمانگاه اختصاص داده شده بود رفتم. چند تا از خواهران زحمتکش و فعال که خودشان جنگ‌زده و مصیبت زده بودند آنجا از دل و جان کار می‌کردند.( مثل خواهران میرزائی،حسینی،کریمیان، رضائی،کریمی،مکارمی،معصومه حسینی،خانم ایرانی‌نژاد که ازدبیران خوب و زحمتکش بودند. خانم یوسفیان همسر جناب آقای محمدگندمکار، خواهران باروزه،علیزاده،مطوری و سایر خواهران و برادران عزیزی که اسامی آنها به دلیل طول زمان و جراحت ناشی از جنگ فراموشم شده است.) بعد از چند روز با تلاش همه بچه‌ها درمانگاه راه افتاد ومشغول خدمت رسانی به مردم شدیم.

9-الف معصومه رامهرمزی:... «بچه‌ها گفتند:امکانات نمی‌رسه، نمی‌دونی برای این مهمات چقدر زور زدیم که به ما بدهند.آقای جمی و فرماندهان سپاه و ارتش مرتب با دفترهای امام، بنی‌صدر، بهشتی، چمران، منتظری، موسوی جزایری، هاشمی رفسنجانی و بقیه،24 ساعته تماس داشتن تا توانستن این مهمات را بگیرند و بدهند شما بیارین (ص31 کتاب). واقعا جای شگفتی است که مهماتی با این درجه اهمیت که با پیگیری و تماس تقریبا همه مسئولین مملکتی تهیه شده است بطور اتفاقی و به اجبار و تهدید نیروهای نظامی به دست نویسنده و پدرش می‌افتد تا به آبادان برساند. جای شکرش باقی است که نویسنده ادعای تغییر سرنوشت جنگ را با رسیدن این مهمات به آبادان نکرده است».

ب: اظهارات خانم زهراحسینی راوی کتاب «دا»: ... «همچنین به بخشی از کتاب در مورد اعمال زور به نویسنده و پدرش برای حمل مهمات اشاره و خاطرنشان کرد:بعد از آزادسازی خرمشهر در سال 1361،همسرم مسئول تأمین امنیت این شهر بود. او فرمانده گردان و محور « محرزی» بود و وقتی برای انجام عملیاتی که نامش خاطرم نیست به مهمات نیاز بود به عنوان یک فرمانده همراه چند نفر نیروی مسلح برای تأمین مهمات با خودروهای نظامی به ماهشهر و اهواز می‌رفتند.

نیروهای مسلح هم برای تأمین امنیت محموله مهمات، خودروها را همراهی می‌کردند و همسر من رانندگی را بر عهده داشت. یعنی اینها این قدر بدون فکر عمل کردند که مهماتی که با هزار زحمت تامین شده است را به زور داده‌اند دست نویسنده و پدرش؟چنین ادعایی خنده‌دار است».

جوابیه:حتمأ داستان آن گنجشک و آب آوردن برای خاموش کردن آتش نمرود علیه حضرت ابراهیم علیه السلام و بازار رفتن برای خرید حضرت یوسف(علیه وعلی نبینآ سلام) آن پیر زن را شنیده‌اید (اگر هم نشنیده‌اید می‌توانید به احادیث معتبر مراجعه نمایید) مرحوم پدر من هم به اندازه بضاعتش در جنگ نقش داشت. وی نه توان تغییر سرنوشت جنگ را داشت و نه اقدامی دیگر که اگر داشت چه خوب می‌شد.خانم رامهرمزی چرا برای خانم حسینی که نام عملیات را فراموش کرده خط و نشان نمی‌کشید؟!ببینید همه انسانیم و زاییده نسیان پس بخاطر نداشتن جرم نیست.بخاطرداشتن وبرای حفظ منافع ذکر نکردن جرم است.

برادرگرامی جناب حاج آقا حبیب فرهان‌خواه وخواهر گرام سرکارخانم زهراحسینی مطالب مطروحه درکتاب همان هفته‌های اول جنگ سال59بوده و به دلیل نیاز شدید به وسایل نقلیه سنگین به صورت انفرادی اقدام به اعزام کامیونها به جبهه‌ها می‌کردند و خیلی از رانندگان کامیونها شهید هم شدند می‌توانید از ارگان‌های اعزام کننده وقت سؤال فرمایید. بهرحال حق هم همین بود. کشور درحال جنگ بود و نیاز مبرم به وسایل سنگین داشت و بایستی به هرترتیبی تأمین می‌شد واین، قبل از آزادسازی خرمشهر و منظم شدن اوضاع در1361و محور"محرزی" بوده که کامیونها به صورت دسته جمعی همراه اسکورت اقدام به حرکت می‌کردند.خواهشمندم مجددأ کتاب را بدون هیاهو و بازی خانم رامهرمزی، خودتان شخصاً مطالعه فرمایید واجازه ندهید از شأنی که با هزاران زحمت بدست آوریده‌اید سوء استفاده شود. (قسمتی ازمطالب فوق درفیلم خوش رکاب ذکرشده بود).

10-معصومه رامهرمزی: «همه کسانی که در مهر و آبان 59 در شهرهای خرمشهر،آبادان و ماهشهر فعالیت داشته‌اند به خوبی به یاد دارند که از دهه اول مهرماه مجروحین شهر آبادان توسط چنین اتوبوسهایی به بندر ماهشهر اعزام می‌شدند. تغییر شکل اتوبوس‌های خط واحد برای کارآیی بیشتر ایده منحصر به فرد و پیچیده‌ای نیست که ذهن نویسنده یک ماه پس از جنگ به آن برسد و قبل از ایشان هیچ یک از مسئولین به این اقدام دست نزده باشند»

جوابیه:قضیه خالی کردن اتوبوسها برای حمل مجروحین قبلآ نبوده چون مورد جابجایی مجروح با این وسعت را شیر و خورشید سابق تجربه نکرده بود و بیشتر از آمبولانس‌ها و وسایل نقلیه همچون وانت در زمان جنگ برای جابجایی استفاده می‌شد که با حجم کم این وسایل مدت رساندن مجروحان به نقاهتگاه طولانی می‌شود که بعداز اینکه تعداد مجروجین افزایش یافت به خواست خدا پیشنهادش توسط بنده17ساله در آن زمان به مسئولین وقت ارائه شد و فرماندار وقت هنوز حی و زنده است و می‌توانید به کمیته تحقیق و تفحص‌تان بفرمایید بررسی کنند.(بعداً برای قطارها هم استفاده شد). ایده و ابتکارهرکس در زمینه کاری که می‌کند نمود پیدا می‌کند چون من درکار امداد بودم این فکر را خداوند به من نشان داد شاید اگر جای دیگری بودم فکر دیگری را نشانم می‌داد؛ نکند فکرمی‌کنید خدا هم فقط خدای امثال شماهاست و ربِ و اِلَه دیگران خدا نیست ؟!(ص68).

طبق اظهارخودتان شما و خواهرانتان با تعجب از اینگونه اتوبوسها در حال برگشت از شیراز به ماهشهر در روز 15آذرماه 1359استفاده کرده‌اید یعنی تا قبل از مطرح کردن بنده، شماها اینگونه اتوبوسها را ندیده بودید!!! پس چطور می‌فرمایید آنهایی که در آبادان بودند شاهد این اتوبوسها بودند و این ایده منحصر بفردی نیست؟چطور به فکر شماها نرسید؟

11 -الف: معصومه رامهرمزی:.. «راوی در فصل دیگر کتاب در زمان حضور در شهرک جنگ زدگان ماهشهر روایتی از بداخلاقی و بی‌ادبی نیروهای سپاه مستقر در کمپ ماهشهر نقل می‌کند ایشان مدعی است که در یکی از روزها نیروهای نظامی داخل شهرک جنگ‌زدگان را سنگربندی کردند و از صبح زود تیراندازی شروع شد و تا ظهر ادامه داشت.حوالی ظهر یک عده به درمانگاه ریختند و همه را دستگیر کردند. چشم‌های امدادگران را بستند و به زور سوار آمبولانس کردند و بردند. بعدا امدادگران متوجه شدند که داخل مقر سپاه کمپ B هستند. فرمانده پاسداران پس از بازجویی نویسنده هوبره و تفتیش کیف پولش،عکس مادرش را پیدا کرده و او را تحت فشار قرار داده تا نام صاحب عکس و مشخصات دیگردوستان منافقش را افشاء کند. فرمانده با لحن بسیار بدی از راوی می‌خواهد که ثابت کند عکس مورد نظر در کیفش دوست دختر یا یک منافق و کمونیست و جنبشی نیست. راوی که خنده‌اش می‌گیرد به فرمانده سپاه می‌گوید:شما که فرق منافق و کمونیست،مسلمون،دوست دختر و ننه و جبهه و جنگ را با مطبخ خونه‌ات نمی‌شناسی چطور این مسئولیت را قبول کردی؟

فرمانده سپاهی که عصبانی می‌شود با لحنی تند راوی را به عقب هل داده و می‌گوید:بچه قرتی مزلف. همه‌تونو اعدام می‌کنم.

راوی صدای گریه خواهران امدادگر را می‌شنود و متوجه می‌شود که آنها هم تحت بازجویی نیروهای سپاه هستند. راوی این ماجرا را بسیار سطحی و کودکانه جمع می‌کند و به نقل از پاسدار دیگری علت تیراندازی و دستگیری و بازجویی را درگیری طرفداران بنی‌صدر و بهشتی و اشتباه نیروهای سپاه در شناسایی طرفداران بنی‌صدر می‌داند.

بعد از این ماجرا پرسنل ارتش مستقر درکمپ آنجارا بطور کامل تخلیه و شهرک را تحویل مقر سپاه می‌دهند. طبق اظهارات برادران و خواهران در کمپ این روایت کذب است و چنین حادثه‌ای بین طرفداران بنی‌صدر و شهید بهشتی یا نیروهای سپاهی و ارتشی که منجر به تیراندازی و درگیری باشد به هیچ عنوان رخ نداده است

البته گاهی به دلیل تاخیر توزیع جیره غذایی بین جنگ‌زدگان، اعتراضات و مشکلاتی پیش می‌آمد که با پیگیری مسئولین مشکل حل می‌شد و در این میان تعدادی از منافقین نفوذی نیز به دنبال کارشکنی بودند.اما تیراندازی و رفتار خشن و بی‌رحمانه نیروهای سپاه جنگ زدگان و امدادگرانی که مثل آنها مشغول به خدمت بودند،چیزی جز تهمت و بهتان نیست.

ب:اظهارات خانم حسینی راوی کتاب دا در این زمینه: «حسینی با اشاره به بخش‌هایی از کتاب هوبره در مورد درگیری‌های ادعایی در «کمپ B» گفت:این درگیری‌هایی که نویسنده مدعی شده است به هیچ عنوان اتفاق نیفتاده است و ادعای ایشان از ریشه دروغ است. در حقیقت او با اشاره به درگیری‌های دروغین خواسته است نهادهای انقلابی‌ای همچون سپاه را زیر سوال ببرد و به نظرم سپاه باید در این زمینه اقدامی بکند. دلیل حضور بسیجیان در کمپ این بود که چون رفت و آمد افراد منافق و گروهک‌ها زیاد بود چند نفر از نوجوانان بسیجی مواظب بودند ضمن کنترل رفت و آمدها، تحرکات افراد مشکوک را گزارش بدهند اما نویسنده با سیاه ‌نمایی در کتاب عنوان کرده است که بین بسیجیان داخل کمپ که مسئولیت حفاظت و امنیت آن را برعهده داشته‌اند،درگیری بوجود آمده است و سپاه همه افراد را دستگیر کرده‌ و برده است. این در حالی است که چنین اتفاقی نیفتاده است»

جوابیه :اولآ:کجای کتاب بنده گفته‌ام بین بچه‌های بسیج درگیری شده؟آیا این تشویش اذهان عموم نیست؟ من خودم را یک بسیجی می‌دانم .ثانیأ:همگی شماها بهر حال وجود درگیری را به شکل‌های مختلف با مردم در نوشته‌هایتان به ایسنا تأیید کرده‌اید فقط نوع و شدت را مورد تشکیک قرارداده‌اید. خب دیگر این جانماز آب کشیدن چه معنا و مفهومی دارد؟بایستی اشتباه را پذیرفت واقدام به اصلاح کرد نه اینکه اصل مسئله را منکر و در جهل مرکب خودمان بمانیم و از دشمنانمان به خاطر اینگونه کتمانها بعد از افشا، ضربه حقوق بشری بخوریم. لطفأ دیدگاه‌های تحجرتان را حداقل امروزی کنید.

ثالثأ:خانم رامهرمزی، شما14ساله کجای کمپ Bبوده‌اید؟رابعأ:می‌توانید از برادر پاسداری که در شٌرف بازنشستگی است و مسئولیت اینکار را به عهده داشته اصل موضوع را پرسید. این را هم به گروه تحقیق و تفحص‌تان بگویید بپرسند.

12-معصومه رامهرمزی: «در فصل چهاردهم کتاب آمده که نویسنده هوبره پس از گرفتن دیپلم و شرکت در کنکور در تربیت معلم دزفول پذیرفته می‌شود و در این مرکز به تحصیل می‌پردازد همسر راوی در یک تماس تلفنی به ایشان اطلاع می‌دهد که از آموزش و پرورش ماهشهر به خانه آمدند و گفتند که دیپلمت قبول نیست و باید دوباره امتحان بدهی.راوی پیش رئیس مرکز رفته و ماجرا را به ایشان می‌گوید. رئیس مر کز هم می‌گوید: اتفاقا یک نامه همین امروز از آموزش و پرورش ماهشهر رسیده که قبولیت تا گرفتن دیپلم را کان لم یکن تلقی کنیم. نویسنده روایت را اینگونه ادامه می‌دهد:همان روز برگشتم ماهشهر و فردایش رفتم آموزش و پرورش و جویای مسئله شدم. به جای عذرخواهی با طلب کاری گفتند: تو که دیپلم نداری چرا رفتی دانشگاه؟ گفتند که بخشنامه است و باید دروس جدید را امتحان بدهی. در این روایت هم ناگفته‌های بسیاری وجود دارد که راوی با مظلوم‌نمایی به جای به بیان اصل موضوع وماجرا، آموزش و پرورش و تربیت معلم را زیر سوال می‌برد. چرا چنین تجربیاتی فقط برای نویسنده هوبره به شکلی مستمر و پی در پی رخ می‌دهد؟ مگر ممکن است کسی دیپلم داشته باشد و به تربیت معلم برود و بعد به او اعلام کنند که دیپلمت پذیرفته نیست.

جای سوال است که دیپلم راوی چه مشکلی داشت؟ و آیا واقعا دیپلم داشت ؟.

جوابیه:خانم معصومه رامهرمزی (کارشناس ارشد قرآن وحدیث) قضیه آموزش وپرورش صحت داشته و مدیر استانی و شهرستانی و دبیرستانی وقت همگی به این خاطر تنبیه وعوض شدند و بنده هم تاکنون دیپلمم را نگرفتم می‌توانی به گروه تحقیق و تفحص‌تان بفرمایید.

13- معصومه رامهرمزی:« راوی هوبره در این کتاب بسیاری از ارگان‌ها و نیروهای مخلص و حزب‌اللهی سالهای جنگ را زیر سوال برده و از فضای کاری سالم و معنوی دهه 60، چهره‌ای مخدوش و نازیبا منعکس کرده است...».

جوابیه:تخریب کدام ارگانها وشخصیت‌ها؟منظورتان ستاد امداد و درمان و هلال احمر ماهشهر زمان جنگ و شوهر خواهرتان است؟!اینان هنوز جوابی از باب اجحاف‌ها و لگدپراکنی‌هایشان روی درب اتاقمان برای بیرون انداختنمان از کمپ A با آن وضع زن تازه زایمان کرده نداده‌اند. اول بگذارید حق‌الناس را ادا بکنند بعد بفرمایید توهین و تخریب شده. همین قداست‌سازی امثال شماست که در جنگ و بعد از آن افرادی را ساخت که طلحه و زبیر و شمرها در مقابلشان سربه سجده می‌سایند و راه مستقیم الهی را بازیچه باندی خویش کرده‌اند.

حضرتعالی وافراد مشوقتان طبق نوشته‌هایتان تا امروزهم منکر حضور بنده در جبهه و یا جنگ بوده وهستید و حتی حاضر به دادن کمترین چیز یعنی گواهی هم به بنده و سایر افرادی که در جنگ حضور داشته‌اند نبوده وهنوزهم نیستید و در پاسکاری ستاد امداد و درمان و هلال احمر، مردم را سالهاست که آواره کرده‌اید. حال هم از بنده مدرک می‌خواهید؟جالبه. چون خودتان مدارک را صادر نکرده‌اید می‌دانید چه چیزی را دائمأ طلب کنید. الحمدلله، باز ولو غیرواقعی وکم ( یک دو ماه و یک 9ماه) دراین متن اعتراف کردند که ماحضور داشته‌ایم. خب حالا که حضور داشته‌ایم چرا وظیفه محوله در مورد معرفی به ارگان‌های ذیربط به جهت جراحت‌های ناشی از مأموریت‌های محوله را انجام نداده‌اید؟ پول این مدت چه شد؟ کی گرفت؟آیا تشابه اسامی و فامیلی اینجا نقشی نداشته؟

14-معصومه رامهرمزی: «آیا ژانر جدیدی در خاطره‌نویسی جنگ پیدا شده است؟»

«... اثری پذیرفتنی برای دوستان سطحی‌نگر که بدون درایت در روایات و بررسی معیارهای صحت و سقم در مدعیات راوی تنها به جملات شعاری و کلیشه‌ای که از روح معنوی و قدسی صاحب خاطره حکایت دارد دلخوش می‌کنند و پذیرفتنی و دلچسب برای دشمنان،که مثلا چهره واقعی رزمندگان و مردان و زنان جنگ،منطبق با روایات مندرج در هوبره است و بس...»

جوابیه:چه اشکالی دارد موضوع ومطلب(ژانر) نو و جدیدی با نثری روان و مورد پسند مخاطب در جامعه رونق بگیرد؟حتمأ بایستی هرحرکتی در این مملکت مورد پسند شما وباندتان باشد و گرنه خلاف شرع و قانون وخداست؟ این همان دیدگاه انحصارطلبی آپارتایدی امثال شماهاست. آیا واقعأ این کتاب نکته مثبتی نداشت؟ همین رفتار و گفتاررا داشته‌اید که نسل جوان مملکت از فرهنگ جبهه وجنگ متواری شده‌اند.

کتابهای نوشته شما بعد از سالها همگی تازه به تعداد انگشتان یکدست به چاپ رسیدندذ ولی"هوبره"بعداز شش ماه الحمدلله چاپ چهارم خود را هم پشت سرگذاشت خوب بایستی عصبانی باشید. بهتر نیست موضوعی جدیدو جذاب و خالی از کسالت و کینه و تحجرهمراه ناشری نوبیابید؟ یعنی می‌فرماییدحداقل تمامی 6000 نفری که کتاب را خوانده‌اند سطحی‌نگر بوده‌اند و فقط شما ژرف‌نگر بوده‌اید؟ این نوعی خودفکری وخودگویی نیست؟آیا این انحصار فکری نیست؟

15-الف:معصومه رامهرمزی: «... البته روشن است که فقدان فضای نقد عالمانه در حوزه ادبیات دفاع مقدس و عدم وجود یک مرکز متمرکز ارتباط دهنده، منشورات جنگ را اینگونه دچار گرفتاری کرده است. کتابی در مرکزی رد می‌شود و پس از مدت کوتاهی از سوی مرکز دیگری به چاپ می‌رسد. کتاب هوبره نیز همین سیر را در چاپ طی کرده است. نقد و تحلیل محتوای کتاب هوبره پاسخی است به قصور و کوتاهی ناشر که زحمت بررسی و کارشناسی این اثر مرتبط با دفاع مقدس را به جان نخریده . این کتاب در یک بازی هوشمندانه که بیانگر نیت و قصد راوی در اثبات خود و کسب هویت و تشخص از سالهای دفاع مقدس است، از یک سو صاحب اثر را فردی انقلابی، دلسوز، آگاه و خدمتگزار به جنگ و جانبازی پا در رکاب شهادت معرفی می‌کند تا بدین وسیله این کتاب چاپ شود و نام و نشان و . . . عاید صاحب آن.

ب:خانم زهرا حسینی راوی کتاب دا: «... چرا باید از آثاری که تاریخ جنگ را تحریف می‌کنند حمایت شود؟ بس نبود در دوره‌ای آثار جنگ را از بین بردند؟ حالا می‌خواهند به تاریخ جنگ ضربه بزنند. باید کسی که از چاپ این کتاب حمایت کرده جوابگو باشد که چرا بدون تحقیق چنین کتابی را چاپ کرده است؟چنین دروغ‌هایی تیشه به ریشه تاریخ جنگ می‌زنند. آقایان مسئول باید در آن دنیا پاسخگوی خون شهدا باشند.

ج:یاسرزایری(شوهرخواهرآقای علی عچرش): «...زائری با اشاره به بی‌توجهی نهادهای مربوطه در حوزه چاپ و نشر کتاب‌های حوزه دفاع مقدس گفت: من از این بی‌توجهی‌ها که به آثار مکتوب دفاع مقدس شده است در تعجب هستم. چرا که بدون بررسی و تحقیق به این کتاب اجازه نشر داده‌اند. مسئولان باید بدانند هشت سال دفاع مقدس بازه تاریخی کم‌ارزشی نیست که به دلیل کم‌کاری‌ها یا بی‌توجهی‌ برخی مسئولان دچار تحریف شود. اکنون این مسئله بر عهده ما رزمندگان و افرادی که در آن دوران نقش ایفا کرده‌اند، احساس می‌شود که جلوی چنین سوءاستفاده و تحریف‌هایی را بگیریم.

د:علی عچرش (شوهرخواهر خانم رامهرمزی) : «... متاسفانه اگر چه این کتاب به چاپ چهارم رسیده است، اما با توجه به غیرواقع بودن بخش عمده مطالب آن، تاریخ جنگ را تحریف کرده است. تاریخ‌ها، اشخاص و افرادی که در کتاب «هوبره» هستند، وجود خارجی و حقیقی ندارند.

ح:فریدآریاپور:«... این کتاب شایسته انتشار در حوزه دفاع‌مقدس نبود و در حقیقت چاپ چنین کتاب‌هایی جدا از اینکه نوعی توهین و زیر سوال بردن کار نیروهای فعال در هشت سال دفاع مقدس است در حقیقت بستر تحریف تاریخ جنگ را هم فراهم کرده است...»

جوابیه: این کتاب 500 صفحه دست نوشته بوده و مدت سه سال در راهرو‌های ارگان‌های مختلف تحت بررسی و راستی‌آزمایی. که بعد از انواع اصلاحات به این تعداد صفحه رسیده و انواع مجوزها را گرفته است. طوری حرف نزنید که تصور شود همه چیز نشر بی در و پیکر است و واقعأ مرجعی برای رصد نظرات دفاع مقدس نیست. این کتاب از همانجاهایی مجوز گرفته که شماها گرفته‌اید و انواع تماس‌ها با بعضی افراد بزرگ مطرح در کتاب جهت تأیید نوشته‌ها از طرف این سازمانها گرفته شده. ما که مثل شماها کسی را نداریم که یک شب بخوابیم و آنگاه خواب‌های‌مان را وحی بدانیم و کتاب کنیم. نوشته‌های امثال ما به همان دلیل انحصار بایستی از هزار جا مجوز،تأدییه و استعلام بگیرد تا به مرحله چاپ برسد.ضمنأ کدام مرکزاین کتاب را ردکرده است؟ همه که سرچاپ این کتاب به همدیگه کورس بسته بودند. مکاتباتش موجود است و این ناشر محترم را هم یکی ازسازمانهای وابسته به حوزه شما به دلیل نزدیکی به محل کار و زندگی به بنده معرفی کردند.

16-معصومه رامهرمزی:« روز پنجشنبه راننده آمد و مرا به شادگان برد و توی راه گفت: برنامه آقای رجایی تغییر کرده چون مشکلات مردم در شادگان بیشتر از جاهای دیگر است از طرفی چون بنی‌صدر برای کاری در ماهشهر هستند نمی‌خواستند تداخلی در کارشون با اون پیش بیاد.آقای رجایی را دیدم. شخصی با حوصله و خندان بود. از نظر ظاهری هم کوتاه قدتر، لاغرتر و موهایش سفیدتر و مجعد بود. در آن جلسه آقای غرضی استاندار و چندتا از نمایندگان استان و فرماندهان سپاه و ارتش و مسئولین ستادهای جنگ‌زدگان استان هم بودند.

آقای رشیدیان بعد از معرفی من به عنوان یکی از محصلینش از من خواست تا مشکلات کمپ و درمانگاه و سایر موارد را بگویم.

در ادامه این روایت آمده است که آقای رجایی در زمان خداحافظی صد تومان به عنوان تبرک از طرف امام به نویسنده می‌دهد و نویسنده هنوز آن را دارد و حس معنوی آن هدیه هنوز برایش تازه است در این خاطره مثل دیگر خاطرات این کتاب، زمان مشخص نیست، جلسه‌ای به این مهمی در چه تاریخی بوده است؟

آقای رشیدیان نماینده مردم آبادان در حال حاضر در قید حیات نیستند. حداقل راننده آقای رشیدیان که چند بار به کمپ آمده و راوی هوبره را به شادگان و این جلسه مهم برده چه نام دارد؟

جالب است که نویسنده کتاب هوبره درباره شخصیت‌ها و یا موضوعات یا حوادثی به ذکر جزئیات می‌پردازد که از همه آنها آگاه هستند و با مراجعه به هر منبع اطلاعاتی می‌توان آنها را بدست آورد. مثل تاریخ اسارت آقای تندگویان، تاریخ ورود عراقی‌ها به ذولفقاری آبادان و در این روایت نیز به جزئیات چهره آقای رجایی می‌پردازد اما در سایر روایت‌هایی که باید به زمان، مکان، شخصیت، اسامی و . . . بپردازد با کلی گویی و شتاب از همه چیز عبور می‌کند رضا شیر محمدی در اواخر سال 59 از ماهشهر خارج شده و مسئولیت ستاد پس ازایشان به دکتر ایرج کریمی و سپس به علی عچرش(شوهرخواهراین خانم) سپرده می‌شود.

ورضاشیرمحمدی به شهیدان پیوسته و شاهد دیگری وجود ندارد که منظور ایشان از این سخن را تفهیم نماید وی در موارد متعدد به خودگویی پرداخته است و در این مسیر از گفته‌های شهدا و اموات بهره برده است.روایت‌هایی که شاهدی برای رد یا اثبات ندارند.

آخرین مورد از مصادیق خودگویی در هوبره به ادعای راوی در پایه‌گذاری کاروان‌های راهیان نور در کشور اشاره دارد. ایشان مدعی است که برای اولین بار این ایده را در انجمن اسلامی کوی اباذر سربندر اجرا و سالهای بعد تا کنون در تمام ایران این حرکت ادامه یافته است (ص175)».

جوابیه: (قسمتی از جوابیه در بند5 آمده) ظاهرأعنوان کردن مشکلات مردم وانتقال آنهابه مسؤلین از اهمیت چندانی برای این خانم و باندش به اندازه حفظ پست و مقام برخوردار نیست،ازیک طرف می‌فرمایند مطالبی را گفته‌ام که همه می‌دانند و از اموات استمداد می‌طلبم! و با کوچک کردن اسامی شهدا بگونه‌ای آنها را تخطئه می‌کنند. نسخه‌ای از این کتاب برای مرحوم رشیدیان در زمان حیات ایشان ارسال گردید گرچه از لحاظ فکری موافق بعضی از کارهای ایشان نبودم ولی به حرمت حق معلمی که بر اینجانب داشتند و نامی از ایشان در کتاب برده شده فرستادم و با روحیه‌ای که از ایشان همگی سراغ داشتیم اگر مطلبی مورد قبول وتایید ایشان نبوده صراحتأ مخالفت می‌کردند پس معلوم می‌شود موردی ندیده‌اند.

ثانیأ:همانطور که در بند بالا توضیح داده شد جناب رجایی نخست‌وزیر مملکت بودند و دیدار با ایشان افتخار. مع‌الوصف در دفاتر ملاقات‌های حضوری با ایشان در دفاتر استانداری زمان جناب غرضی محفوظ است به گروه تحقیق و تفحص‌تان بفرمایید. ضمنأ چرا ملاقات با حضرت آیت‌الله هشترودی را منکر نشده‌اید؟!خواهران محترمه که با آنها ارتباط دارید چرا نگفتند دروغ است؟ !شرکت در جلسات زمان جنگ چطور؟ آنهم دروغ است؟! کاروان راهیان نورچطور؟ آنهم دروغ است؟! وخیلی چیزها که به عمد نگفته‌اید. خب مسلم است که نبایستی مطرح کنید چون به نفع تخلیه روحیه کینه‌جویانه شما نیست. قضیه ابتکاری راهیان نور،افرادش الحمدلله زنده و اسنادش در فرمانداری‌های آبادان و خرمشهرمستقر در سربندر وقت موجود است به ستاد تحقیق و تفحص‌تان بفرمایید. ضمنأ به سخنرانی‌های نماز جمعه سربندر و ماهشهر در آن وقت هم می‌توانید مراجعه فرمایید، کمک خوبی است.

17-معصومه رامهرمزی « …یا ایشان یوسف ثانی بوده‌اند؟

جوابیه: قسمتی از جواب در «بند7» این جوابیه آمده است.

آیا واقعأ خواهران و برادرانی که حضور داشتند برای آن کارها به منطقه آمده‌اند؟!شما را نمی‌دانم ولی خودم و افرادی را که می‌شناسم همانطوری که در کتاب گفته‌ام واقعأ برای رضای خدا و بدون هیچگونه چشم داشت مادی آمده بودند و این شمایید که با برداشت نابجای خودتان به همه توهین کرده‌اید؟! اگر شیخی و شخص بزرگی همانند دکتراکبری(سرخ پوش) واسطه عمل خیری همچون ازدواج می‌شدند از نظر شماها خلاف شرع و قانون و خدا بوده ؟!خودتان در نوشته‌هایتان گفته‌اید بعضی از این خواهران با بعضی از برادران ازدواج کرده‌اند (ص100). چه کسی یاکسانی واسطه می‌شدند؟ مگرنگفته‌اید هیچگونه ارتباطی نبود؟

چطوری همدیگر را می‌شناختند؟ خودتان با یک بام دوهوایتان برای خودتان مشکل درست کرده‌اید،خب چه اشکالی دارد خیلی‌ها از این کارهای خیراکنون هنوز انجام می‌دهند؛خود من هم الان همین وساطت کارهای خیر را برای بعضی از دانشجویان می‌کنم اگر چه قبلآ به دلیل تفکر صرف شهادتی معتقد به این کار نبودم و از نظرم غلط بود که در کتاب توضیحش آمده ؛خدا فکرتان را درست کند. العاقلو تکفیه الاشاره... .

18-معصومه رامهرمزی: «... نویسنده هوبره در اغراق و بزرگنمایی حوادث تنها به مسائل شخصی خود اکتفا نمی‌کند بلکه به بزرگنمایی شرایط اجتماعی و سیاسی هم می‌پردازد تا عملکرد خود را پوشش دهد.

ایشان درباره وقایع سیاسی سال60 اینگونه روایت می‌کند: تمام مهاجرینی که بی‌طرف یا مخالف بنی‌صدر بودند امکاناتشان قطع شد و رسید به افرادی که ابراز هم‌حزبی با بنی‌صدر می‌کردند. چند دستگی و درگیری بین مردم استانهای جنگ زده هم بالا گرفت. خانم‌هایی که از طرف بهداری و خانم‌هایی که من آورده بودم بخاطر عدم قطع نشدن مایحتاج اولیه شان، بلافاصله اعلام طرفداری از بنی‌صدر کردند و سر کارشان ماندند و شروع کردند به خراب کردن من. واحد فرهنگی هم تعطیل شد. بعد نیروهای نظامی به تحریک مسئول اردوگاه وارد اردوگاه شدند.آنها شروع کردند به تیراندازی و حدود 20 نفر از مردم اردوگاه را دستگیر کردند.(ص 139 کتاب)».

جوابیه: وضعیت شما چون در کمپ کارمندی شرکت نفت ماهشهر بوده و شوهرخواهرتان معاون بنیاد مهاجرین جنگ تحمیلی دولت وقت بنی‌صدر و تمام امکانات رفاهی برایتان حاضر وآماده؛ بالطبع بایستی مشقت و مشکلات مردم را اغراق و بزرگنمایی بدانید ولی اینگونه مصائب را مردم جنگ‌زده در استانهای مختلف از سر گذراندند، می‌توانید به روزنامه‌های وقت کشوری و محلی مراجعه کنید وهمین امر باعث مطالبه حقوق مردم و ایجاد تنش‌هایی می‌شد.

اگرچه بعضأ همین گروه بنی‌صدر و منافقین و گروهک‌ها آتش بیار معرکه می‌شدند و کشور در حال جنگ را می‌خواستند از درون متشنج کنند.اینگونه تحلیل‌ها مورد نیاز است تا خواننده بداند چه شرایطی بر کشور حاکم بوده ومردم چه شرایطی را پشت سرگذاشتند و این جزو نقاط قوت کتاب است.

برای سایرمطالب هم جوابیه حاضر وآماده است ولی ترسم از این است که خوانندگان محترم بیطرف خسته و ملول گشته و حوصله خود را از دست داده وشائبه اینکه تمامی اهل جبهه و جنگ افرادی ستیزه‌جو و دلبسته به دنیا و.. .پیش آمده وعیب و قصور و اغراض این چند نفررا با پاکان روزگار(تمامی ایثارگران) نسبت داده و خدای ناخواسته ابهامی به این مدخل الجنه (جبهه وجنگ)واردشود لذا در صورت مطالبه جوابیه کامل برروی سایت شخصی اینجانب مصور است.

...واما بعد

خانم معصومه رامهرمزی: می‌شود بفرمایید چرا تمامی باند شما بعد از قضیه دک کردن تمام نیروها برای رضای خدا، همگی به نحوی به استخدام بزرگترین وزارت اقتصادی کشور یعنی وزارت نفت درآمدند؟ همانند شوهر خواهرتان،فریدآریاپور،عبدالامیرحویزاوی، و.. . وسهمیه استخدامی درست به اندازه و تعداد همین افراد بود چرا؟ چون علاقه به پلیس بازی دارید؛ پیداکنید علت تهمت‌ها و اخراج‌ها و پرتغال فروش را؟

چرا از دوست صمیمی برادر مرحومتان (جناب اسماعیل)حسون در نوشته‌هایتان یادی نکرده‌اید؟!او مگر برادر شوهر خواهر و همبازی برادرتان نبود؟خدا اخوی شما و ما را رحمت کند ولی مگر این نیست که هرکس را می‌شود از دوستانش شناخت؟خانم معصومه رامهرمزی ماها که همدیگر را می‌شناسیم درد شما درد جنگ و دفاع مقدس نیست. امیدوارم خداهمه ما را از تمام رذائل اخلاقی شفا دهد. آمین یا رب العالمین.

شما با پرستاران و کارکنان شریف بهداشت ودرمان چه مشکلی داشته‌اید که اسم هیچکدام از پرسنل که به شما و همکارا نتان انواع آموزش‌ها را دادند و علی‌رغم داشتن همسر و فرزند کوچک و انواع مشکلات شهر خودشان را ترک نکرده‌اند،جایی نبرده‌اید؟آیا این غیراز حس خودبینی و نمک خوردن و نمکدان‌شکنی نیست؟آیا برای ابراز وجود،اقدام به زدن برای این پرسنل شریف و گزارش رّد کردن راست و دروغ نکرده‌اید؟علت تغییر دائم شما از این بیمارستان به آن بیمارستان و از این محل به آن محل چی بود؟(صفحات 226/216/217/221/223و الی آخر کتاب خودتان) کمی فکر کنید و اگر وجدانی مانده از خدا بابت این ظلمهایی که روا داشتید از خدا درخواست عفو کنید.

من هم گفته‌های سرکارخانم اعظم حسینی نویسنده کتاب دا را قبول دارم .یعنی صاحبان خاطرات با این استدلال که تنها شاهد یا فاعل یک واقعه بوده‌اند از ارائه شواهد و قرائن مؤید روایت‌شان مستغنی نمی‌شوند ولی آیا ایشان نوشته‌های خانم رامهرمزی را مطالعه نموده‌اند و دلیل و مدرک خواسته‌اند؟ یا برای روایت‌های خانم زهراحسینی دنبال سند و مدرک بوده‌اند؟! یا صِرف گفته‌های آنها مورد استناد قرارگرفته است؟

قلب، جعل، تحریف، تصرف و...را در کجا و از کی شاهد بودند؟ گرچه طبق بند"ب" فوق‌الذکر این دوستان بایستی دلیلی بر رد مطالب بیاورند چون خودم به نحوی سند زنده هستم. مع‌الوصف من برای تمام گفته‌هایم سند، مدرک و شاهد دارم آیا دوستان شما هم برای گفته و ادعاهایشان در کتب و روایت‌ها سند و مدرکی غیر از این افراد مغرض دارند؟ تاکنون مطالبه کرده‌اید؟

انشالله که معتقد نیستید هرکه زودتر مطلبی را نوشت او راستگو والباقی کذابند؟ افرادی در یک زمان در یک مکان بوده‌اند و روایت‌ها و نقطه‌نظرهای مختلفی از یک موضوع داشته و دارند آیا برای اینکه یکی از آنها مطالبش را بگوید باید دیگران را دروغگو ویا کل موضوع را نفی کرد؟ یا نه، خود این روایت‌های مختلف دلیلی بر تأیید موضوع و افراد درصحنه است؟

همگی اینان هنوز که هنوز است منکر حضورم در جنگ هستند (در مطالب ارسالی به خبرگزاری محترم ایسنا). از جیغ بنفش‌شان و لشکرکشی آنها بایستی فهمید که از ظلم‌های گذشته که به اسم خدا و دین و جنگ و...می‌خواهند طفره بروند ولی دوران شامورطی بازی تمام شده و هرکسی بایستی دراینجا قبل ازعقبی جواب خیلی از این موارد را بدهد. به هرحال من شروع کننده هیچ موضوعی نبوده‌ام و فقط در مقام دفاع این مطالب را عنوان کرده‌ام .

والسلام.

برای حسن ختام قسمتی از کتاب "هوبره"و قسمتی از آیه شریفه 286سوره بقره را که سرکار خانم اعظم حسینی نویسنده محترم کتاب "دا"یادآوری کرده و می‌توانم بگویم به نوعی هدیه الهی توسط ایشان است را تقدیم می‌کنم.

«زمانه به من یاد داد که اگر به اصطلاح به اوج رسیدم حتِی الامکان با مردم مهربان باشم چرا که یقنیأ هنگام پائین آمدن و یا خدایی ناخواسته سقوط، با همان مردم روبرو خواهم شد و آنوقت دو درد را احساس خواهم کرد اول شکستگی زمین خوردن و دوم شرمندگی دیدن اون با صطلاح پائینی‌ها(ص209کتاب هوبره).

همه گفتیم ازاین رزم چه حاصل کردیم خسته گشتیم،علم قافله را گم کردیم

دم فرو بسته،مپرسید چه برجا مانده است همچنان علمی هست که برپا مانده است(سپهر).

ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا، ربنا و لا تحمل علینا اصرا کما حملته علی الذین من قبلنا،ربنا و لا تحملنا ما لا طاقت لنا به واعف عنا و اغفرلنا و ارحمنا،انت مولانا،فانصرنا علی‌القوم الکافرین (آمین یا رب العالمین).

علی فاطمی (عچرش).

  • جمعه/ ۲۵ بهمن ۱۳۹۲ / ۱۴:۰۳
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 92112517294
  • خبرنگار :