دیدار اهالی رسانه با خانواده شهیده سیده طاهره هاشمی

خاطرات یک گلوله

جمعی ازاهالی رسانه با خانواده شهید شاخص سال92، شهیده «سیده طاهره هاشمی» دیدار کردند. در این دیدار سرتیپ سیدحسام هاشمی برادر شهیده طاهره هاشمی و مشاور مقام معظم رهبری در امور حفاظت اطلاعات نیروهای مسلح و جانشین هیات معارف جنگ شهید صیاد شیرازی و دو تن از خواهرانش خاطرات و سخنانی در مورد این شهیده مطرح کردند.

جمعی ازاهالی رسانه با خانواده شهید شاخص سال92، شهیده «سیده طاهره هاشمی» دیدار کردند. در این دیدار سرتیپ سیدحسام هاشمی برادر شهیده طاهره هاشمی و مشاور مقام معظم رهبری در امور حفاظت اطلاعات نیروهای مسلح و جانشین هیات معارف جنگ شهید صیاد شیرازی و دو تن از خواهرانش خاطرات و سخنانی در مورد این شهیده مطرح کردند.

نوشته زیر حاصل حضور خبرنگار سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) در این دیدار است.

9 خواهر و برادر بودیم. شش نفر خواهر، سه تا برادر. پدرم جزو باسوادهای روستای‌مان بود بنابراین برای اینکه فرزندانش راحت ادامه تحصیل بدهند سال 1339 به آمل مهاجرت کردیم. پدرم ذاکراهل بیت بود و هیچگاه از هیئت‌های قرآنی فاصله نگرفت. هیئت قرآنی آن زمان که پدرم در آن حضور داشت از 40 سال قبل فعالیت می‌کرد. حاصل این نزدیکی به قرآن هم تربیت فرزندانی همچون سیده طاهره هاشمی بود.

مبارزات انقلاب که شروع شد سیدطاهره 10 ساله در صف اولین راهپیمایی علیه رژیم شاه در آمل قرار داشت. بقیه اعضای خانواده هم همینطور.

وارد مدرسه راهنمایی که شد فعالیت‌های قرآنی‌اش را توسعه داد. همین فعالیت‌ها او را زبانزد کرد. از این گذشته نقاشی و طراحی‌هایش را هر کسی ببیند باور نمی‌کند حاصل کار یک دانش‌آموز راهنمایی باشد هر چند متاسفانه تعداد زیادی از نقاشی‌هایش را در دست نداریم.

تاکنون به دنبال مطرح کردن سیده طاهره نبودیم اما وقتی بحث مطرح شدن نامش به نام شهید شاخص امسال به میان آمد، رفتم سر مزارش در آمل و گفتم: طاهره تو دوباره ظهور کرده‌ای و این ظهور رسالتی در پی دارد و الا کسی به دنبال شناساندن تو نبود.

گفتند جاده آمل بسته است. منافقان و ضدانقلاب درگیری ایجاد کرده‌اند. تا نزدیکی ظهر به صورت تلفنی با آمل در ارتباط بودیم. ساعت 11 حرکت کردیم و وقتی وارد آمل شدیم، شهر چهره جنگی به خود گرفته بود تا چشم کار می‌کرد سنگر درست کرده بودند.

رسیدیم منزل. بسیار شلوغ بود. آن لحظات به این فکر نمی‌کردم که طاهره کجاست.

صبح فردای آن روز مادر مینا حسنی دوست سیده طاهره به منزل ما آمد. در مورد طاهره صحبت می‌کرد. ظاهرا طاهره دیروز گفته بوده اگر شب شد و نتوانستم برگردم خانه دوستم می‌مانم. اقوام و اطرفیان به مادر حسنی گفتند مگر طاهره شب خانه شما نماند. گفت نه.

نگران شدم. رفتم سپاه آمل و گفتم خواهرم از شب گذشته تا به حالا به منزل مراجعه نکرده است گفتند چند شهید داریم. رفتم بیمارستان و خودم را معرفی کردم گفتند اینجا دو شهید داریم می‌توانید آن‌ها را ببینید.

با دلهره و نگرانی جلو رفتم. پارچه روی اولین شهید را که برداشتم چشمم به به طاهره افتاد. مات و مبهوت نگاهش می‌کردم. حالا که بعد از هشت ماه به منزل پدرم برگشته‌ام باید خواهرم را آغشته به خون می‌دیدم. گلوله گلویش را سوراخ کرده بود. بی‌اختیار یاد خاطرات خواهرم افتادم.

تن‌ها کاری که در آن لحظات توانستم انجام بدهم تماس با منزل پدرم بود. گفتم گوشی را بدهید به همسرم. می‌دانستم مادرم طاقت شنیدن خبر شهادت دخترش را ندارد. اما همه ماجرا به اینجا ختم نمی‌شد. آن روز روز عروسی خواهرم هم بود همه فامیل درگیر کار عروسی بودند.

سردار ناصر شعبانی فرمانده وقت سپاه آمل از شاهدان شهادت خواهرم بود. ظاهرا ساعت بعد از ظهر بوده که سید طاهره به همراه دوستش مینا حسنی در حال عبور از خیابان نزدیک به باغ هاشمی بودند. وسط خیابان که می‌رسند شعبانی و بقیه افرادی که سنگر گرفته بودند به آن‌ها می‌گویند برگردید خطرناک است. اما ظاهرا دیر شده بود.‌ همان زمان رگبار گلوله به سمت سیده طاهره و دوستش روانه می‌شود و طاهره براثر اصابت گلوله به داخل جوب می‌افتد. او در حین کمک‌رسانی به مبارزان با ضدانقلاب شهید شد.

هشت ماه بود که خواهرم را ندیده بودم وقتی به خانه تلفن هم می‌زدم آنقدر نفرات زیاد بود که حتی نوبت صحبت تلفنی هم به سیده طاهره نمی‌رسید. قبل از شهادتش گفته بود داداشم دارد می‌آید اما احساس می‌کنم نمی‌توانم بار دیگر ببینمش. هشت ماه است نه صدایش را شنیده‌ام و نه او را دیده‌ام. این جملات را در صفحه اول دفترش هم نوشته است.

وقتی زندگی سیده طاهره را مرور کردم دیدم جایی می‌گوید مواظب انقلاب اسلامی باشید. جای دیگر هم از ضرورت مشارکت مردم در پیشبرد انقلاب می‌گوید و انتخابات را مهم می‌داند.

در انتخاباتی که شهید رجایی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد سنش کم بوده و نمی‌توانسته رای بدهد. بنابراین یک صندوق درست می‌کند و به منزل می‌برد. دوستاش را هم به صف می‌کند و می‌گوید حالا که سن ما به رأی دادن نمی‌خورد حداقل می‌توانیم در این انتخابات شرکت نمادین داشته باشیم.

او حتی در منزل هم حجابش را رعایت می‌کرد. نمونه بود. بنابراین می‌تواند الگوی همسن و سالانش در حال حاضر باشد. تهجد عجیبی هم داشت. مادرم می‌گفت هر دوشنبه و پنجشنبه روزه می‌گرفت. البته زمان اذان مغرب می‌فهمیدیم روزه است.

نوشته‌هایش بیشتر از سن و سالش نشان می‌داد. یک جایی نوشته بود حالا که رزمندگان ما در جبهه‌ها می‌جنگند ما هم باید با قلممان با دشمن بجنگیم.

****

به جرات می‌توانم بگویم او پیرو واقعی امام بود و این پیروی باید درجامعه الگو باشد. قبل از شهادتش سری به گلزار شهدا زده بود. گروهی با نام «پیشمرگان حزب‌الله» هم درست کرده بود.

****

سیده‌طاهره به تکامل رسید و شهید شد. برای رسیدن به این تکامل حتی جدول درست کرده بود. مثلا وقتی نماز اول می‌خواند در آن جدول بخش نماز اول وقت را علامت می‌زد و یا روزه را هم همین طور

کتابخانه‌ای در انجمن اسلامی مدرسه محل تحصیل خود درست کرده بود و با پول توجیبی خودش برای آنجا کتاب می‌خرید. این کتابخانه آنقدر مهم شده بود که منافقان تاب نیاوردند و آن را آتش زدند. اما طاهراه دوباره کتاب‌خانه را به راه انداخت.

پیام چنین فداکاری‌ای این است که باید هرچه در توان داریم به انقلاب خدمت کنیم و کوتاهی به هر بهانه‌ای قابل قبول نیست.

خانواده سیده طاهره هاشمی

سرتیپ حسام هاشمی برادر سیده طاهره هاشمی

خانواده سیده طاهره هاشمی

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۲ مرداد ۱۳۹۲ / ۱۲:۲۲
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 92050201145
  • خبرنگار : 71062