«پیاده‌نظام‌های شعر نو» به روایت مفتون امینی

یدالله مفتون امینی در زادروز 87سالگی، خاطراتش را از شاعران هم‌نسلش بازگو کرد.

یدالله مفتون امینی در زادروز 87سالگی، خاطراتش را از شاعران هم‌نسلش بازگو کرد.

این شاعر پیشکسوت در گفت‌وگو با خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، درباره‌ی خاطراتش با دیگر شاعران، گفت: من به‌جز سهراب سپهری، همه‌ی شاعران را دیده‌ام. ما پیاده‌نظام شعر نو بودیم؛ شاعرانی که در حدود سال‌ 33 در پیاده‌روهای نادری و استانبول پیاده‌روی می‌کردیم. گروه ما شامل افرادی چون نصرت رحمانی، محمد زُهَری، منوچهر شیبانی، اسماعیل شاهرودی، فرخ تمیمی،‌ شهاب ابراهیم‌زاده، فریدون کار و خود من می‌شد. از افراد آن دوره تنها من و سیروس نیرو و علیرضا طبایی زنده هستیم. البته کسانی مثل سایه (هوشنگ ابتهاج) هم هستند، اما آن‌ها در پیاده‌نظام شعر نو نبودند.

او افزود: محمد زُهَری، سردسته‌ی آن پیاده‌نظام و نصرت رحمانی معاون او و عضو بارز گروه ما بود. از صبح تا شب با هم بودیم. البته نصرت به جاهایی می‌رفت که ما نمی‌رفتیم؛ من فقط یکی دو بار سر زدم. یک روز کتاب «پوچ» نصرت درآمده بود. او توانسته بود برای این کتاب مقدمه‌ای از نیما بگیرد. مقدمه در کاغذی سبزرنگ با خط نیما نوشته شده بود. نصرت خیلی خوشحال بود. ما هم کمی حسودی کردیم و او به ما شام داد. نصرت آدم خیلی خاصی بود و حالتی عصیانی داشت. آن موقع او مأیوس هم نبود، مأیوس بودنش در اواخر سال 49 و اوایل سال 50 بود؛ در آن دوران می‌خواست خودش را از پشت بام تهران یا پاساژ آلومینیوم پایین بیندازد. حالت روحی خرابی داشت. البته او به مسائل عشقی اهمیت نمی‌داد و ناراحتی‌اش بیش‌تر جنبه‌ی اجتماعی داشت. از بعضی افراد زخم خورده بود که وارد جلسات ما می‌شدند، اما شهرت خوبی نداشتند. او مسائل عشقی را با شوخی برگزار می‌کرد و بیش‌تر ناراحتی‌هایش از تهمت‌ها و مسائل سیاسی بود که درباره‌اش مطرح می‌شد.

امینی ادامه داد: ما از ساعت 9 و نیم صبح به کافه فیروز می‌رفتیم. گاهی هم به کافه فردوسی که به دلیل سبیل داشتن متصدی‌اش به آن می‌گفتیم «کافه سبیل». در این کافه‌ها مرتب شعر می‌خواندیم و صحبت می‌کردیم. ظهرها هم یا ساندویچ می‌خوردیم یا یک نفر بقیه را برای ناهار به کافه شاپور دعوت می‌کرد. بعدازظهرها هم دسته‌های سه چهار نفری می‌شدیم و در خیابان‌های لاله‌زار و استانبول پیاده‌روی می‌کردیم. آن موقع هنرپیشه‌ها، نقاش‌ها و موزیسین‌ها، همه پیراهن سفید می‌پوشیدند و کراوات می‌زدند و در این خیابان‌ها راه می‌رفتند.

او در ادامه درباره‌ی دیگر دوستانش در آن سال‌ها، عنوان کرد: محمد زُهَری مرد بسیار نازنین، عمیق و پخته‌ای بود. ما به او می‌گفتیم «شاممد». فریدون کار هم بیرون از دسته‌ی ما، اما دوست همه‌ی ما بود. او متصدی چاپ شعر در مجله‌ی «سپید و سیاه» و دوست نزدیک فروغ فرخزاد و دکتر بهزادی بود. ما هم به واسطه‌ی او و همسر خوش‌قیافه‌اش، با فروغ فرخزاد آشنا شدیم. فریدون کار اهل دهی در خوزستان به نام کارخیران و برادر مهرانگیز کار بود. او بعد از کودتای 28 مرداد 32 به انگلستان رفت، در آن‌جا به انگلیسی‌زبان‌ها فارسی و به فارسی‌زبان‌ها انگلیسی درس می‌داد. هفت هشت سال پیش هم از دنیا رفت.

مفتون امینی اضافه کرد: من در دادگستری تبریز کار می‌کردم، وقتی به تهران آمدم و عوالم این‌ها را دیدم، گفتم عوالمی زیباتر از عالم این‌ها نیست و از کارم استعفا دادم. بعد از هفت ماه پول‌هایم تمام شد و دوباره به دادگستری تبریز برگشتم و به زحمت موافقت شد که دوباره سر کارم برگردم. در آن دوران چند انجمن ادبی وجود داشتند که جلسات شعرخوانی برگزار می‌کردند. نصرت ما را به آن‌ها می‌برد و به شوخی یا جدی در آن‌ها حضور پیدا می‌کردیم. از جمله انجمنی در خیابان ویلا بود که شاعرانی مثل حمیدی شیرازی و رهی معیری در آن حضور داشتند. در جلسات این انجمن شیرکاکائو می‌دادند. ما آن‌جا در صف آخر می‌نشستیم و وقتی شیرکاکائوی‌مان را می‌خوردیم، نصرت با پرسیدن یک سؤال غیرجدی، جلسه را به هم می‌زد و می‌رفت، ما هم به دنبال او جلسه را ترک می‌کردیم. نصرت از این کارها زیاد می‌کرد، البته من مؤدب‌تر بودم.

او در ادامه گفت: فروغ فرخزاد معمولا به چنین جلساتی نمی‌آمد، بلکه در دفتر مجلات «سپید و سیاه»، «نگین» و... می‌نشست. ما عمدتا در «سپید و سیاه» فروغ را می‌دیدیم. آن موقع او هنوز مشهور نشده بود و قیافه‌ی دختر دبیرستانی‌ها را داشت. کسانی مثل شاملو، نادرپور و سایه هم وارد جمع ما نمی‌شدند، می‌آمدند از جلو کافه فیروز رد می‌شدند و ما آن‌ها را می‌دیدیم. اسماعیل شاهرودی در آن دوران دیوانه‌صفت بود، به معنای درویش بودن، اما در اواخر عمرش واقعا دیوانه و در بیمارستان مهرگان بستری شد. هرکسی به دیدنش می‌رفت، شاهرودی به او فحش می‌داد. به همین دلیل دیگر کسی به او سر نمی‌زد. شاهرودی تنها کسی بود که شعرهایش به نیما شباهت داشت.

مفتون امینی درباره‌ی نخستین دیدارش با احمد شاملو، گفت: اولین‌بار شاملو را سال 36 در چاپ‌خانه دیدم. او کتاب «حافظ» خود را چاپ می‌کرد و من هم کتاب اولم «دریاچه» را با کمک فریدون مشیری چاپ می‌کردم. در دیدار دوم او از من خواست که کار غلط‌گیری کتابش را انجام بدهم و من تا جایی که توانستم، به او در این کار کمک کردم.

او در ادامه اظهار کرد: من با تقسیم‌بندی دوران شکل‌گیری شعر نو به دهه‌های 30 و 40 که مرسوم است، موافق نیستم و فکر می‌کنم با توجه به شواهد عملی، بهتر است بگوییم سال‌های 25 تا 35؛ چراکه شعر نو در واقع از سال 25 با کنگره‌ای که نیما تشکیل داده بود و در آن همراه با شاعران دیگر حضور داشت، آغاز شد. در دهه‌ی 40 هم تنها پنج شش سال اول مهم بود. بعد از آن فقط در سال 47 احمدرضا احمدی «وقت خوب مصائب» را منتشر کرد. خود من هم «انارستان» را در سال‌های 46 و 47 منتشر کردم.

امینی همچنین درباره‌ی تاریخ تولدش، گفت: تاریخ تولد من در شناسنامه‌ام سال 1302 است. اما در قرآن قدیمی خانواده، تاریخ تولد من اول ذی‌قعده‌ی 1344 ثبت شده است. بنابراین تاریخ دقیق تولد من 21 خرداد 1305 است. شناسنامه‌ی من و برادرانم را بزرگ گرفته‌اند تا بعد از گرفتن دیپلم، 25 ساله باشیم و معاف شویم، با این حال من بعد از دیپلم 24 ساله بودم و معاف نشدم.

به گزارش ایسنا، مجموعه‌های شعر «دریاچه»، «کولاک»، «انارستان»، «عاشیقلی کروان»، «فصل پنهان»، «یک تاکستان احتمال»، «سپید‌خوانی روز»، «عصرانه در باغ رصد‌خانه»، «شب 1002»، «من و خزان و تو» و «اکنون‌های دور» از آثار منتشرشده‌ی یدالله مفتون امینی هستند.

انتهای پیام

  • دوشنبه/ ۲۰ خرداد ۱۳۹۲ / ۱۰:۴۹
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 92032011168
  • خبرنگار :