مگر خواهران را به میدان مین می‌برند؟/خاطره‌ای حمیده مرادیان

امروز به چند رزمنده فداکار نیاز داریم تا به میدان مین بروند. همه خانم‌ها همدیگر را نگاه کردند و زمزمه‌ها بلند شد. میدان مین؟! مگر خواهران را به میدان مین می‌برند؟!...

امروز به چند رزمنده فداکار نیاز داریم تا به میدان مین بروند. همه خانم‌ها همدیگر را نگاه کردند و زمزمه‌ها بلند شد. میدان مین؟! مگر خواهران را به میدان مین می‌برند؟!...

به گزارش سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)،جملات بالا بخشی از خاطرات «حمیده مرادیان» از بانوان ایثارگر دوران دفاع‌مقدس و مربوط به سال 1364 است. در ادامه این خاطره می‌خوانیم: هر سال چند روز به عید مانده،مادرم همراه مادر بزرگ و پدربزرگ با گروهی از خانم‌ها و آقایان به اهواز و پایگاه علم‌الهدی می‌رفتند. آقایان پتو و پوتین و خانم‌ها،لباس‌ها و ملحفه‌های رزمندگان را می‌شستند. آن سال مادرم مرا که هنوز 10 سالم تمام نشده بود،همراه خودش برد. خانم‌ها در ساعت هشت صبح کنار ظرف‌های رخت می‌نشستند تا اذان ظهر و پس از نماز و ناهار. دوباره تا نزدیک اذان مغرب به رخت شستن می‌پرداختند.

سطل‌هایی را که خانم‌ها، رخت‌های شسته را داخل آن می‌گذاشتند (با این که خیلی سنگین بود) با تمام قدرت بلند می‌کردند و به آن‌ها که سر حوض ایستاده بودند، برای آب‌کشی می‌رساندند. خانم‌ها اسم مرا «سرباز کوچولو» گذاشته بودند و هر کسی صابون، تاید،‌وایتکس و ... لازم داشت به من می‌گفت تا برای او ببرم.

یکی از روزها که همه مشغول شستن لباس‌ها بودند و من هم ماموریت خودم را انجام می‌دادم عراق اعلام کرده بود که شهر را بمباران خواهد کرد و به مردم مهلت داده بود که شهر را ترک کنند. خانم موحد مسئول خواهران پایگاه شهید علم‌الهدی میان خانم‌ها آمد و با جذبه‌ای که داشت، گفت: خواهران! خسته نباشید. اجر همه شما با حضرت زهرا(س). بعد ادامه داد: امروز به چند رزمنده فداکار نیاز داریم تا به میدان مین بروند. همه خانم‌ها همدیگر را نگاه کردند و زمزمه‌ها بلند شد. میدان مین؟! مگر خواهران را به میدان مین می‌برند؟! خانم موحد با قاطعیت باز پرسید: کی حاضر است به میدان مین برود؟ دختران جوان 18 و 19 ساله بدون اینکه سوالی کنند رفتند و کنار خانم موحد ایستادند و با این عمل آمادگی خود را اعلام کردند.

خانم موحد دستی به سر و روی آن‌ها کشید و گفت:‌نه! شما خیلی جوانید. اما دختران گفتند: ما حاضریم! خانم موحد آن‌ها را کنار جویی که در حیاط بود، به صف کرد و به خانمی که مسئول میدان مین بود، گفت: گونی‌ها را بیاورید! بلافاصله چند گونی را کنار جوی گذاشتند و در گونی‌ها را باز کردند. همه منتظر بودند تا ببینند مین چیست؟ اما مین هنوز مشخص نبود. چند نفر از خانم‌ها که گونی‌ها را آورده بودند ته گونی‌ها را گرفته و محتوای داخل آن را کنار جوی ریختند. لباس‌های غرق به خون رزمندگان بود که جای گلوله و خمپاره روی سینه، کمر و ران و ... لباس‌ها مشخص بود. از همه دلخراش‌تر این که قطعه‌هایی از بدن بچه‌های رزمنده در میان این لباس‌ها وجود داشت.

با دیدن این صحنه همه خانم‌ها یک صدا گریه می‌کردند. جوان‌هایی که برای رفتن به میدان مین آماده شده بودند شیلنگ آب را باز کردند، وقتی آب را روی لباس‌ها ریختند جوی خون جاری شد. در این هنگام همه یک حالت روحانی پیدا کردند. خانم‌ها در حالی که لباس رزمندگان را می‌شستند اشک‌هایشان به داخل تشت می‌ریخت. مادر بزرگم که هر روز در حال رخت شستن برای خانم‌ها مساله شرعی می‌گفت، وقتی حالت روحانی خانم‌ها را دید شروع کرد به خواندن دعای توسل. شور و حال عجیبی برپا شد. خانم‌ها نیروی تازه‌ای پیدا کرده بودند! هر چه قدر سطل رخت شسته را خالی می‌کردند. باز پر می‌شد. در همان حال که رخت می‌شستند دعا را زیر لب زمزمه می‌کردند و زمانی که به «یا وجیها عندالله» می‌رسیدند، همه با صدای بلند آن را تکرار می‌کردند.

دعا به نام حضرت زهرا(س) که رسید همه با سوز و گداز و از ته دل گفتند:«یا وجیها عندالله اشفعی لنا عندالله». مادربزرگم خانم زهرا(س) را به پهلوی شکسته‌اش قسم می‌داد که به یاری رزمندگان بیایند. در همین لحظه حالتی پیش آمده بود که کسی نمی‌توانست منکر آن شود. بوی خوش را همه احساس کرده بودند. بوی خوش از یک طرف می‌آمد اما همه محوطه را پر کرده بود آن بوی خوش از جوی خون لباس‌های خونی رزمندگان بود.

انتهای پیام

  • یکشنبه/ ۲۲ بهمن ۱۳۹۱ / ۰۹:۱۷
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 91112212968
  • خبرنگار : 71062