چفیه یک فرمانده شهید /خاطر‌ه‌ای از رقیه شکوهی

دیگر دیر شده بود او در برابر چشمان گریان ما در آرامشی کامل به شهادت رسید. چفیه‌اش را روی صورتش انداختم...

دیگر دیر شده بود او در برابر چشمان گریان ما در آرامشی کامل به شهادت رسید. چفیه‌اش را روی صورتش انداختم...

به گزارش سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)«رقیه شکوهی» از جمله پرستاران دوران دفاع مقدس محسوب می‌شود. وی در خاطره‌ای می‌گوید:

همیشه وضعیت قرمز بود. احتمال حمله دشمن با سلاح‌های شیمیایی از زمین و هوا زیاد بود و ما لحظات سختی را می‌گذارندیم. جایی که ما بودیم فقط 15 کیلومتر با نیروهای دشمن فاصله داشت و بعید نبود که منافقین تا چند ساعت دیگر بالای سرمان باشند. صحنه، صحنه امتحان الهی بود و ما داشتیم از طرف خداوند آزمایش می‌شدیم. شهر خالی از سکنه بود و همه اهالی به باختران (کرمانشاه فعلی) گریخته بودند.

تنها سیل مجروحان بود که برای مداوا به بیمارستان سرازیر می‌شد و لحظه‌ای قطع نمی‌شد. در همین زمان هلی‌کوپتر پر از مجروح رسید. مجروحان را تخلیه کرد و دوباره به خط برگشت. یکی از مجروحان فرمانده گردان بود. سریع اتاق عمل آماده شد و جلوی خونریزی او را گرفتیم اما خون زیادی از بدن او رفته بود و وقتی خواستیم او را به اتاق عمل منتقل کنیم. دیگر دیر شده بود او در برابر چشمان گریان ما در آرامشی کامل به شهادت رسید. چفیه‌اش را روی صورتش انداختم. چهره‌اش فوق‌العاده نورانی بود.

حمیرا، دوستم گفت: می‌خواهم چفیه‌اش را به عنوان تبرک و یادگار از یک شهید بردارم، اما خجالت می‌کشم.

انتهای پیام

  • دوشنبه/ ۱۶ بهمن ۱۳۹۱ / ۱۰:۲۰
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 91111609500
  • خبرنگار : 71062