در سوگ یک همکار ایسنا/ دیده‌بانی که نادر بود...

می‌گویند خبرنگاران، از متعهدترین اقشار و میزان‌الحراره‌ی جامعه هستند. مردان و زنان متعهد، راه‌های مختلفی را برای عمل به تعهدهای اجتماعی و انسانی، پیش روی خود می‌بینند. جوانان متعهد این جامعه زمانی در جبهه‌های دفاع از میهن حضور یافته‌اند، زمانی در جهاد سازندگی و زمانی در اردوهای دانشجویی مناطق محروم. گاهی در نقش یک شهروند به تعهد خویش عمل کرده‌اند، گاهی با کار و گاهی با اطلاع‌رسانی.

می‌گویند خبرنگاران، از متعهدترین اقشار و میزان‌الحراره‌ی جامعه هستند. مردان و زنان متعهد، راه‌های مختلفی را برای عمل به تعهدهای اجتماعی و انسانی، پیش روی خود می‌بینند. جوانان متعهد این جامعه زمانی در جبهه‌های دفاع از میهن حضور یافته‌اند، زمانی در جهاد سازندگی و زمانی در اردوهای دانشجویی مناطق محروم. گاهی در نقش یک شهروند به تعهد خویش عمل کرده‌اند، گاهی با کار و گاهی با اطلاع‌رسانی.

جوانان متعهد این دیار گاهی در مقام خبرنگار در جبهه حضور یافته و مغز متفکر عملیات جنگی شده‌اند؛ مثل حسن باقری، گاهی هنگام انجام وظیفه‌ی خبررسانی خویش در بیابان یا شهر جان خود را از دست داده‌اند؛ مانند شهیدان سقوط هواپیمای C130 ارتش ازجمله شهیدان خبرنگار ایسنا: حسن قریب و اسماعیل عمرانی، و گاهی در قامت یک خبرنگار خودجوش، تا پایان حیات، درباره‌ی دغدغه‌های شهر و دیار خویش اطلاع‌رسانی کرده‌اند؛ مانند جانباز همکار خبرگزاری دانشجویان ایران: نادر دریابان.

نادر دریابان زمانی به‌عنوان یک جوان آتیه‌ساز، به دانشگاه راه یافت، روزگاری سنگر دفاع از میهن را به عرصه‌ی تحصیل ترجیح داد، از مقطعی به بعد و تا همیشه در کسوت یک خبرنگار چندبعدی به پیگیری و به فریاد کشیدن دردهای دیار زخم‌خورده‌ی خوزستان بود، یک زمان دغدغه‌ی موزه‌ی دفاع مقدس را داشت و روزی مدیر فرهنگی می‌شد در آن دیار، اما هیچ‌گاه از احساس مسؤولیت خبررسانی در حوزه‌های مختلف و آن‌چه می‌دید و حس می‌کرد، فارغ نشد.

آذر‌ماه برای خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، از یک‌سو ماه تولد و تاسیس آن است و ازسویی دیگر ماه از دست دادن همکارانش شده است. یک بار در سانحه‌ی سقوط هواپیما و بار دیگر بر روی تخت بیمارستان و بر اثر عوارض جنگ.

نادر دریابان در «عملیات محرم» (1361) به درجه جانبازی نایل آمده بود. او از فعالان رسانه‌ای حوزه دفاع مقدس و خوزستان به‌شمار می‌رفت و با رسانه‌های زیادی در این حوزه همکاری کرد. عکس‌های او از عملیات تفحص پیکرهای شهدا بسیار مورد توجه قرار گرفت. دریابان همچنین مدتی مدیر مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر بوده و خدمات بسیاری بویژه در زمان حضور کاروان‌های راهیان نور در مناطق عملیاتی دفاع مقدس ارایه کرده است. او از سال‌ها قبل تا چندی پیش از وخیم شدن وضعیت جسمی‌اش به‌طور مستمر و پررنگی با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) همکاری و بدون هیچ چشمداشتی، خبرها و گزارش‌های زیادی را در حوزه‌های دفاع‌مقدس، فرهنگی و هنری، ورزشی و... به‌عنوان یک منبع خبری یا پژوهشگر، در اختیار این خبرگزاری قرار می‌داد.

دریابان که از روز 12 آبان‌ماه گذشته به‌دلیل شدت گرفتن عوارض جسمانی در یکی از آسایشگاه‌های تهران بستری شده بود، «ساعت 2» بامداد روز دوشنبه 20 آذر به یاران شهیدش پیوست.

همکاران او در خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، دیدگاه‌ها و دلنوشته‌های خود را درباره‌ی این همکاری افتخاری‌شان به این شکل مطرح کردند:

«آمدنت را باور نکردم، اما رفتنت را چرا!»

«یادم نمی‌رود اولین تماسی را که با من گرفتی. نه من تو را می‌شناختم نه تو مرا. شماره فکس می‌خواستی برای ارسال خبر. چه می‌دانستم روزی می‌شوی دریابانی که حالا حسرت نبودنت را می‌خوریم. همان شماره فکس دادن شد و سیلی از اخبار حوزه‌های مختلف. از هنر گرفته تا سیاست و ورزش و... . البته دفاع مقدس همیشه برایت اولویت داشت. اوایل فکر نمی‌کردم همکاری ما این قدر دوام داشته باشد. حلالم کن که پیش خودم غیبتت را کردم.

یادم نمی‌آید یک بار گفته باشی پس پول خبرهایم چه می‌شود؟ نپرسیدی، چون همیشه دردمند بودی. دردمند وضعیت نامطلوب بازسازی خرمشهر، آب شرب آن و شهدایی که چهره‌های سوخته‌شان بر روی دیوارها دل هر عاشقی را به درد می‌آورد.

وقتی به‌عنوان مدیر مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر معرفی می‌شدی، وعده‌هایی دادی و البته به بیشتر وعده‌هایت عمل کردی. ارایه‌ی اسناد مربوط به خرمشهر در جنگ تحمیلی، بویژه اسناد مهم دخالت‌های بعثی‌ها در قبل از آغاز جنگ و حمله به خرمشهر، ایجاد غرفه‌های حجمی با استفاده از وقایع روی داده در «عملیات بیت‌المقدس» و... از جمله‌ی این وعده‌ها بودند. حداقل شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) به سرانجام خوش یکی از وعده‌هایت شهادت می‌دهد: «غرفه‌ی سرلشکر شهید حسن باقری در مرکز فرهنگی دفاع مقدس رونمایی شد» (تاریخ خبر:21/1/1386). یا فراخوان مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر برای خلق آثار ماندگار در روز سوم خرداد و... .

گفتی یا مسئولیت نمی‌پذیریم، یا پذیرفتم ادای «دین» می‌کنم. وفاداری تو حرف ندارد.

تمام کسانی که در روزهای تعطیل عید نوروز چند سال گذشته به‌عنوان زائر مناطق عملیاتی دفاع مقدس از مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر بازدید کرده‌اند، روشنایی اشک‌هایت را وقتی از همرزمانت روایت می‌کردی، به یادگار نگه داشته‌اند.

دریابان، تو دریایی از دردی بودی که می‌خواستی همه‌ی آن‌ها را به تنهایی به سرمنزل مقصود برسانی. کاش فقط درد تو خبررسانی از دردمندان بود. با وجود این همه درد دیگران و درد جسمانی‌ات از صدها کیلومتر آن‌طرف‌تر طوری حرف می‌زدی که هر ناامیدی را امیدوار می‌کردی. حرف حق را می‌گفتی؛ حتی اگر ممکن بود مخاطبان مورد نظرت از کاه کوه بسازند. البته نمی‌توانستند؛ چون هیچگاه صداقت و ادب را قربانی حتی حق‌گویی نکردی.

بودند کسانی که می‌گفتند دریابان برای خودش کار می‌کند اما نوشته‌هایت که این‌را گواهی نمی‌دهند. در واژه واژه حرف‌هایت بویی از «منیت» وجود نداشت. و همین صداقتت باعث شده است که هر کسی اندک شناختی از تو داشت با رفتنت رخت عزا برتن کند».

- ناصر ملائی، سردبیر سرویس فرهنگ حماسه

«خداحافظی نکرده، رفتی...»

«هر شب یا یک شب در میان به گوشی همراهم زنگ می‌زد و گاهی زمان آن‌چنان از دستم می‌رفت که وقتی به ساعت نگاه می‌کردم، بیشتر از یک ساعت از درددل کردن با تو گذشته بود.

مثل پدرم مهربان و برایم عزیز بودی. اگر دو روز می‌گذشت و سراغی از تو نمی‌گرفتم، خودت به زبان گلایه زنگ می‌زدی و احوالپرسی می‌کردی. در مدتی که تلفنی با من صحبت می‌کردی، فقط حرف‌های روحیه‌بخش می‌زدی و غم تنهایی و دل‌شکستگی مرا به شادی و امید تبدیل می‌کردی.

راستی هدایایی که برایم فرستاده بودی، به دستم رسید. یادگاری‌های خوبی برایم گذاشتی.

چند سالی بود که تلفنی خبرهای خوزستان و بویژه خرمشهر را از پشت تلفن برایم می‌خواند. حتی چند روزی که به کربلا مشرف شده بود، تماس گرفت و از آنجا برایم گفت و مرا دعا کرد.

من تو را ندیدم. دیگر تو در تنهایی شب‌هایم و در غربت به من زنگ نمی‌زنی و سراغی از من نمی‌گیری. دیگر چه کسی باید حرف‌هایم را بشنود و راهنمایی‌ام کند. ساده و بی‌تکلف صحبت می‌کردی، گویا سال‌ها بود مرا می‌شناسی.

در مدتی که در تهران بستری بودی بارها تلفنی با من صحبت کردی. آخرین بار شماره تلفنت را گرفتم. همسرت گفت حالت مناسب نیست و امروز شنیدم که برای همیشه و بدون خداحافظی رفته‌ای. این رسم دوستی نبود.

وقتی تمام غم‌های عالم بر دلم سنگینی می‌کرد، با شما درددل می‌کردم و آرام می‌شدم. اما دیگر حتی صدای نفس‌هایی را که به سختی می‌کشیدی، نخواهم شنید.

چند هفته پیش تصمیم گرفتم به سراغت بیایم و ببینمت ولی گوشی همراهت خاموش بود.

شماره موبایلت را از گوشی همراهم هرگز پاک نمی‌کنم، شاید روزی دوباره زنگ بزنی و سراغی از فرزندت بگیری. دلم برایت تنگ می‌شود. برای حرف‌های بامزه‌ات. برای راهنمایی‌ها، برای...

آخرین حرفت با من این بود: "وعده ما چادر 28 بهشت". پس وعده‌ی من و تو همان‌جا».

-زهره حبیب‌پور؛ یک همکار ایسنایی

«مرد چندرسانه‌ای»

«می‌گفت رتبه 4 یا 5 مهندسی نفت بود، جنگ شد، با افتخار رزمنده شد. خیلی وقت‌ها خبر تیتر یک رسانه‌ها را از خرمشهر می‌داد. ماجرای «آرامگاه قیصر» و طراحی آن از نگاه تیزبین او پنهان نمانده بود. تمبرهای جهان را می‌شناخت و برای جهانی شدن تصاویر جنگ تحمیلی بر روی تمبر و ثبت آن، حواس‌جمع بود...

خیلی روزها از او خبری نبود، اما وقتی گوشی‌اش جوابگو می‌شد، حالش را می‌پرسیدی، باورت نمی‌شد که مرد شاد باخبر و خوش‌خبر، روزهاست از درد تحمیلی جنگ در بستر بوده و اصلا توان نداشته پاسخت را بدهد...

ولی باز هم یادمان می‌رفت...."آقای دریابان ادامه مطلب چه شد؟ آقای دریابان گزارش 30 صفحه‌ای‌ات درباره‌ی شخصیت‌های دینی سریال‌ها هنوز ادامه دارد ؟..."

صدایش رسا و شاد بود، منتقد و محکم؛ او مرد بی‌تعارف بود.. چقدر دلش برای انقلاب و نظام می‌سوخت و این روزها می‌گفت، یک حلالیت به یکی بدهکار است...

همیشه دنبال خبر بود و هیچ‌وقت خبری از حق خبرش نمی‌گرفت... آخرش هم بدهکار شدیم و تقدیر ما از او به فراموشی سپرده شد... افشا می‌کرد، آقازاده‌ها و خانم‌زاده‌ها را نمی‌دانست، می‌نوشت و مطالبش سانسور می‌شد...

شاید نامش دریابان بود، اما او ایران‌بان بود...

جامعه‌ی خبری از وجودش "نادر"اش خالی شد؛ من می‌فهمم ...»

-بهناز معزی – خبرنگار ایسنا

«"نادر دریابان" هم رفت...»

«برای شناختن دریابان نیازی به این نیست که بدانی "ترکش‌های سال‌ها" در چند جای تنش جا خوش کرده بودند...

نیازی نیست که بدانی از پشت میز معتبرترین دانشگاه‌ها رفته و «به ناز وطن، جوانی داده»...

نیازی نیست بدانی چند سال پشت چند خاکریز، زندگی‌اش را به امانت سپرده...

نیازی نیست هیچ چیز از گذشته‌اش بدانی...

برای شناختن نادر دریابان کافیست به یاد بیاوری صدای پرحرارت مردی را که جانش درمی‌رفت برای این‌که خبرهای دست اول را از شهرش به تو برساند... و بدون این که به‌دنبال حق و حقوقی باشد یا داعیه نام خبرنگاری را داشته باشد، همیشه "داغ‌ترین‌"ها را در آستین داشته باشد... داستان "اشتیاقش را برای آگاه‌ کردن دیگران" از زبان همکاران چندین و چندساله‌اش باید بشنوی...

برای شناختن نادر دریابان کافیست یک روز بیایی، سرگرم کار باشی و ناگهان برگردی و ببینی همکارت که سال‌ها با او کار کرده و می‌شناخته‌اش، بغض کرده و به یک‌باره اشک امانش را بریده است...

بعد بروی سراغ بچه‌های سرویس "فرهنگی" و رد پای درد را در چهره‌ی همه‌شان، حتی آن‌هایی که تنها نام دریابان را شنیده بودند، ببینی و آه و دریغ و افسوسشان را بشنوی...

برای شناخت نادر دریابان همین‌ها کافیست....»

- معصومه محمدپور - خبرنگار ایسنا

«اندوهی عمیق تمام وجودم را گرفته است»

«از حدود سه سال پیش با نادر دریابان آشنا شدم و البته در این مدت تمام ارتباط من با او در تماس‌های تلفنی خلاصه شد و متاسفانه هیچ گاه موقعیتی پیش نیامد که چهره‌اش را از نزدیک ببینم. با این حال صمیمیتی در صدایش وجود داشت که احساس می‌کردم سال‌هاست او را می‌شناسم. حتی در حال حاضر که این متن را می‌نویسم، نمی‌توانم باور کنم که او از بین ما رفته است. شماره موبایلش را حفظم و دوست دارم همین الان دوباره به او زنگ بزنم و او با صدایی که ته لهجه جنوبی در آن وجود دارد، با حالتی خودمانی جواب سلام من را بدهد.

دریابان جانباز جنگ تحمیلی بود و وقت‌هایی پیش می‌آمد که درد کشیدنش را حتی از پشت تلفن هم حس می‌کردم. معمولا وقتی خبری را می‌خواند، در انتهای آن توضیحاتی را درباره ‌یآن خبر یا مسائل مربوط به آن با هیجان خاصی بیان می‌کرد که من به‌شخصه دوست داشتم تمام حرف‌هایش را بشنوم؛ هرچند گه‌گاه به دلیل وجود مشغله، مجبور بودم از او خداحافظی کنم؛ در حالی که هنوز حرف‌های زیادی برای گفتن داشت. شوخ‌طبعی جزء جدا نشدنی صحبت‌هایش بود. در صحبت‌هایش گه‌گاه از مسئولین در زمینه‌های مختلف گله داشت.

متاسفم که از بستری شدن دریابان باخبر نشدم و همین موضوع تاسف مرا در از دست دادن این عزیز دوچندان کرده است. وقتی یکی از همکاران تلفنی به من خبر داد که ایشان به شهادت رسیده‌اند، اندوهی عمیق تمام وجودم را گرفت، که گویی برادری عزیز را از دست داده‌ام.

نادر دریابان به فیض عظیم رسید و به همرزمان شهیدش ملحق شد. شهیدانی که در قهقهه‌ی مستانه‌شان و در شادی وصولشان، عند ربهم یرزقونند.

-مجید بشیری؛ یک همکار ایسنایی

«دردِ "نمی‌دانم‌"!...»

«"نمی دانم"، این کلمه یا شاید جمله‌ی پرکاربرد و چندکارکردی، خیلی وقت‌ها پرمغز است، اما خیلی‌وقت‌ها و در خیلی از موقعیت‌ها هم خیلی‌ها را از دردسر و زحمت پاسخ‌جویی و پاسخ‌گویی نجات داده است؛ اما انگار افرادی هم هستند که در خیلی از شرایط، آن‌را مخل کمال و بهبود می‌بینند و نمی‌خواهند که ندانند یا خودشان را به ندانستن بزنند. نادر دریابان گویا از این دسته بود که لذت جدال با ندانستن، ندیدن و نگفتن را در خط خبرهایش یافته بود و هیچ‌گاه تمایل نداشت که آن‌را رها کند، هیچ‌وقت تمایل نداشت که از این خط خارج شود، بدون هیچ خط و خط بازی و بدون هیچ اعتنایی به صاحبان خط و خطوط...

سال‌ها پیش، شاید 13 سال پیش، گاهی به سهم خود از انبوه فکس‌ها و پیگیری‌هایش کلافه می‌شدم و فکر می‌کردم چه انگیزه‌ای دارد برای این‌همه تلاش و به ثمر نشستنش؟ شاید کارش را ناقص و تنها بخشی از چرخه‌ و زنجیره‌ای می‌دانستم که خیلی از حلقه‌هایش در اختیار او نبود. چند سال طول کشید تا درک کردم او کارش را اتفاقا تمام و کمال به انجام می‌رساند و کاستی دیگرانی چون ما بوده اگر سهمی ادا نمی‌شود...

از زمان یک جنگ و هجوم در چند سال پیش بود که همه‌ی ما فهمیدم در دوره‌ای که مقوله‌ی اطلاع‌رسانی از چارچوب‌های سنتی‌اش رهایی یافته، کسانی چون دریابان، با یک دستگاه فکس در یک گاراژ زیر موشک‌باران می‌توانند یک خبرگزاری بسازند که مرزهای گسترده‌ای را تحت تاثیر خود قرار دهد. این یک واقعیت ثابت شده است، در برابر انبوه نمی دانم‌ها...»

-علیرضا بهرامی - مدیر اداره‌ی اخبار فرهنگی، هنری

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۲۲ آذر ۱۳۹۱ / ۰۹:۱۶
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 91092212576
  • خبرنگار : 71062