روز بیست وششم آبانماه سال 1359 نقطه عطفی در تاریخ دفاع مقدس محسوب میشود. روزی که با شکست حصر سوسنگرد آروزهای رژیم بعث عراق برای اشغال اهواز و خوزستان برباد رفت و باعث شد نتیجه جنگ تحمیلی برخلاف برنامهریزیهای صدام رقم بخورد.
تاکنون خاطرات و تحلیلهای زیادی از حماسههای خلق شده در سوسنگرد منتشر شده است اما شنیدن این خاطرات از افرادی که خودشان در روزهای سخت محاصره سوسنگرد حضور داشتند خالی از لطف نیست. یکی از این افراد «صادق حیدرخانی» است.
این فرمانده دوران دفاع مقدس با حضور در خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) و در گفتوگویی تفصیلی با خبرنگار سرویس «فرهنگ حماسه» ایسنا، به تشریح کامل شرایط داخلی شهر سوسنگرد در زمان محاصره پرداخت.
شهید «غیوراصلی» یک بار سوسنگرد را از اشغال نجات داده بود
در بخش دوم خاطرات حیدرخانی میخوانیم که محورهای بستان، دهلاویه،سوسنگرد،حمیدیه و شمال اهواز موقعیت بسیار حساسی داشتند و محور اصلی تلاش دشمن بودند چرا که تعداد عملیاتهای عراق از روز آغاز جنگ تا تاریخ 59/7/6 که یک بار سوسنگرد به مدت سه روز در تصرف دشمن قرار گرفت و تعداد شهدایی که در این محورها به شهادت رسیدند، بسیار زیاد است. اما شهید «غیوراصلی» و نیروهای حاضر در داخل سوسنگرد این شهر را آزاد کردند و دشمن را تا بستان عقب راندند. بعد از بازپسگیری آنجا، من از طرف سپاه به عنوان فرمانده عملیات این محور منصوب شدم.
من از تاریخ 20/8/ 59 مسئول عملیات سپاه سوسنگرد شدم و در روز بیست و ششم آبانماه 1359 نیز آخرین کسی بودم که با تنی مجروح از شهر خارجم کردند.
ترکیب ارتش و سپاه و راهبرد شکست حصر سوسنگرد
مقاومت نیروهای حاضر در داخل شهر سوسنگرد باعث شد که دشمن در اجرای نقشهاش ناکام بماند. عملیات شکست حصر سوسنگرد باعث ایجاد وحدت و همدلی بین نیروهای ارتش و سپاهی شد. به تعبیر دیگر مقاومت پنج روزه در سوسنگرد باعث ترکیب نیروهای ارتشی و سپاهی شد و همین کار تداوم یافت تا به صورت یک استراتژی و الگو درآمد و سبب بالا رفتن سطح تنوع عملیاتها و پیروزیها شد.
راهبرد ما در عملیات شکست حصر سوسنگرد استانداردی جداگانه دارد و مانند عملیاتهایی که بر پایه کلاسیک شکل یافتهاند، نبود چون ارتباطی از خارج شهر با داخل برقرار نبود و فقط از بیرون شهر میدانستند که ما در حال مقاومت هستیم.
تدبیر شمخانی در سوسنگرد
خاکریزهای ما در «دهلاویه» بیش از یک متر ارتفاع نداشتند حتی هنگامی که نیمخیز حرکت میکردیم، دشمن ما را با تیر مستقیم تانک یا «دوشکا» هدف میگرفت. تنها وسیله ما برای ایجاد خاکریز یا سنگر،بیل و کلنگ بود. چند روز قبل از عملیات آقای «علی شمخانی» تدبیری بسیار عالی اندیشید و آن این بود که 250 تن از نیروهای تازه نفس تبریزی را که فرماندهی آنها را شهید «رحمان دادمان» بر عهده داشت به اهواز آورد و در اختیار من قرار داد. «شهید تجلایی» نیز همراه آنان بود.
نقش سردار شهید « داود کریمی» در شکست حصر سوسنگرد
من یک خودرو «وانت آهو» داشتم و همیشه بیسیمچیام نیز همراهم بود. در روز بیست و یکم آبان سال 1359 با سردار شهید «حاج داود کریمی» ارتباط برقرار کردم و به او که در سپاه اهواز مستقر بود اطلاع دادم که دشمن آرایش نظامی گرفته است. او در آن زمان «فرمانده عملیات» سپاه اهواز بود. بسیار خوشفکر و صبور بود و کوهی از ایمان به خدا را به همراه داشت. پس از صحبت با وی اطلاعاتم چندین برابر شد. داود کریمی نخستین کسی بود که من را از حرکات و هدف دشمن مطلع کرد و گفت: «دو سه تا از یگانهای بزرگ عراق از مرز به سمت شهر در حرکت هستند و میخواهند شهر سوسنگرد را تصرف کنند.»
علی شمخانی در روز بیست و یکم آبانماه سال 59 به «نورعلی شوشتری» (شهید) که مسئول لجستیک سپاه اهواز بود، سپرد تا یک کامیون موشک «دراگون» و 70 قبضه موشک «آر. پی.جی» به ما بدهد.این کامیون یکی از آخرین خودروهایی بود که سالم به سوسنگرد رسید. علاوه براین، ایشان و شهید داود کریمی تمامی نفرات حاضر در «پایگاه منتظران شهادت» را که قبلا «گلف» نام داشت تعطیل کردند و هر چه نیرو در اهواز بود برای کمک به شکست حصر سوسنگرد در تاریخ 59/8/26 را بسیج کردند. آن روزها،فرماندهان عملیاتی محور هر خط، روزهای چهارشنبه هر هفته با هم در پایگاه منتظران شهادت جلسهای برای هماهنگی و ارائه گزارشها داشتیم.
شلیک تانکها به خودروهای بیدفاع
هدف اصلی دشمن از اشغال سوسنگرد،رسیدن به «جاده اهواز- دزفول» بود. از آنجایی که سوسنگرد قبلا سه بار به تصرف دشمن درآمده بود اما موفق به تثبیت موقعیت خودش نشده بود، این بار با استعداد و ادوات نظامی بسیاری نسبت به قبل به سمت شهر حرکت کرد و شهر را زیر آتش سنگین توپخانه و هلیکوپترهایش قرار داد. روز 22 آبان در دهلاویه پیش شهید «تجلایی» رفتم. این محور خط مقدم جبهه سوسنگرد برای ما به حساب میآمد. تعداد بسیاری از نیروهای تجلایی مجروح شده بودند. برایش تعدادی موشک «دراگون و آر. پی. جی» بردم. دشمن آنها را با گلوله مستقیم تانک هدف میگرفت. نیروهای بعثی آنقدر به جاده حمیدیه- سوسنگرد نزدیک شده بودند که خودروهای مردم را با گلوله تانک منهدم میکردند. شب 22 آبانماه به روستای «ابوحمیظه» که یگانهای زرهی دشمن در آن جا حضور داشتند شبیخون زدیم و تعدادی از تانکهایش را منهدم کردیم.
خواستههای مردم، بیسیمهای قطع شده و ...
از روز بیست و سوم آبانماه به بعد باطری بیسیمهایمان تمام شد و به دلیل نبود برق نتوانستیم آنها را شارژ کنیم. حجم آتش و بمباران دشمن بسیار سنگین شده بود و مدیریت شهر و فرماندهی نیروهای مردمی بسیار ضروری بود چرا که به عنوان مثال رییس بانک در حالی که یک گونی پول در دستش بود به سپاه مراجعه میکرد و از ما میخواست تا برایش کاری انجام دهیم و یا زنان و بچههایی که نمیتوانستند از شهر خارج شوند نیز همین طور به سپاه مراجعه میکردند. چند «بلم» (قایق) داشتیم که از آنها برای انتقال این افراد استفاده کردیم و مردم را از طریق باریکهای در رودخانه «کرخه کور» عبور دادیم.
بعد از ظهر بیست و سوم آبان ماه حلقه محاصره تنگتر شد و دشمن کاملا جاده حمیدیه- سوسنگرد را به تصرف خود درآورد. پیش شهید تجلایی رفتم و تصمیم گرفتیم که به بدلیل سقوط جاده، داخل شهر سوسنگرد مقاومت کنیم و آنها نیز شب عقبنشینی کرده و به سوسنگرد بیایند چرا که مقاومت در دهلاویه دیگر فایدهای نداشت. موقعیت جغرافیایی شهر سوسنگرد بهتر از دیگر موقعیتها بود. در شمال و شرق آن رودخانه وجود داشت و همین باعث میشد که دشمن نتواند به راحتی از آنجا به داخل شهر نفوذ کند.
مسجد جامع سوسنگرد مقر فرماندهی میشود
حدود 18 نفر از بچههای ما پس از مقاومت و جنگ تن به تن در روستای «ابوحمیظه» بر اثر اصابت گلوله تانک به شهادت رسیدند و ما 250 نفر از نیروهای سپاهی شامل رزمندگانی از استانهای تهران،فارس،خوزستان، خراسان،شهر تبریز،همچنین «گروه بلال» و حدود 100 نفر از اعضای «ستاد جنگهای نامنظم»، ژاندارمری و نیروهای مردمی در شهر مستقر شدیم. شهر دائما" بمباران میشد و بنابر موقعیت دفاع شهری تصمیم گرفتم که مقر فرماندهی،«مسجد جامع شهر سوسنگرد» باشد. هرچه را که داشتیم به مسجد منتقل کردیم و به همه یگانها و نیروها نیز برای آنکه نظم و برنامهریزی حاکم شود گفتم به آنجا بیایند. کار سازماندهی نیروها از بعد از عصر روز 24 آبانماه 59 تا ساعت 12 شب طول کشید. به این ترتیب که تمام وسایل و اقلامی که قابل استفاده بود را هم در یک جا جمع کردیم و هر کدام از نیروها را در گروههای 9 تا 11 نفره با توجه به نیاز هر موقعیت تقسیمبندی کردیم و به هر یک از نیروها جیرهای مشخص از گلوله «آر. پی. جی» و غذا دادیم و سپس از ساعت یک تا چهار صبح روز 24 آبانماه با شهید تجلایی، هر یک از گروهها را در موقعیت و مداخل ورودی و حساس شهر مستقر کردیم.
خمپارهای که بیهوشمان کرد
روز بیست و پنجم آبانماه 59،من و شهید تجلایی سوار بر موتورسیکلت به سرکشی از نیروها پرداختیم. شهر زیر شدیدترین آتش خمپاره و توپخانهای کامل قرار داشت. در حین سرکشی به نیروهای دور شهر که کوچه و خیابانهای آن فاقد سنگر بودند، چندین بار منور گلولههایی که از کنار گوشمان عبور میکرد را شاهد بودم. حتی گلولهها موتور و لباسهایمان را سوراخ کرد اما به خودمان اصابت نکرد. حدود ساعت پنج یا شش بعد از ظهر بود که خمپارهای در کنارمان فرود آمد و باعث شد تا ما زمین بخوریم. چند دقیقه هر دویما بیهوش بودیم. وقتی هوشیار شدیم، متوجه شدم که پای راستم از ران چاک خورده است به طوری که استخوان پایم را میدیدم. شهید تجلایی نیز از کمر مجروح شده بود اما میتوانست راه برود. با چفیهاش پایم را بست و با موتورسیکلت هم که تقریبا بدنهاش پر از ترکش شده بود به مسجد رفتیم.
حلقه محاصره تنگتر میشود
روز بیست و پنجم آبان 59 اوج حمله دشمن بود. پیکرهای تعدادی از مدافعان شهر بر اثر ریزش دیوارها متلاشی شده بودند، حلقه دشمن کامل شده بود و در برخی از محورها دشمن به داخل شهر نفوذ کرده بود. هواپیماها، آتشبارها و خمپارههایشان شهر را ویران کرده بودند و صدای تخریب خانهها و آثاری که این تخریب از خود بر جای میگذاشت، بسیار ترسناک بود.
بدون بیحسی پایم را دوختند مجروحانی که بیسیم شده بودند
روز بیست و پنجم آبان 59،نیروهای پیادهنظام دشمن تقریبا 30 درصد شهر را تصرف کرده بودند اما تانکهایشان به شهر وارد نشده بودند. آنها میترسیدند چرا که عملکرد تانک در شهر کاهش مییابد و به راحتی میتوان آن را منهدم ساخت. من در مسجد بستری بودم و شهید تجلایی مسئول عملیات بود و دائم سرکشی و اطلاعرسانی میکرد. در مسجد به بچهها گفته بودم که کسی در سمت چپ و راست من نباشد و تنها مجروحان جدید را پیشم بیاورند. دیگر هیچ دارو، ماده ضدعفونی کننده و بیحس کننده و حتی سوزن مخصوص «بخیه» نداشتیم. پزشکان به بدون بیحس کردن آن، فقط بخیه زدند تا خونریزی نکند. از هر مجروحی که تازه او را به مسجد میآوردند آخرین تحرکات و شرایط دشمن را جویا میشدم و مجروحان به نوعی نقش بیسیم را داشتند. پس از تحلیل شرایط به شهید تجلایی و بچهها میگفتم که چگونه شرایط را مدیریت کنند و به این ترتیب محورهایی را که نیازمند تقویت بودند را تقویت میکردیم. اینگونه خلاقیتها سبب میشد تا شهر با تأخیر به تصرف عراقیها دربیاید.
از اواخر شب روز 25 آبانماه تا ساعت چهار صبح روز 26 آبانماه بود که میشد صدای «شنی» تانکها و درگیری تن به تن شهری را در مسجد شنید. من با توجه به دورههایی که گذرانده بودم از طریق صدا میتوانستم حجم آتش دشمن و پیشروی آنها را در محورهای حساس ارزیابی کنم. علاوه بر این، من با کمک امدادگران به بالاترین نقطه مسجد رفته بودم تا از آن بلندی بتوانم شهر را ببینم.
85 درصد سوسنگرد سقوط کرد
صبح روز 26 آبانماه،85 درصد شهر سوسنگرد سقوط کرده بود و یکی از تانکهای دشمن که عکسش هم موجود است تا 25 متری مسجد آمده بود.عدهای میگویند که این تانک ایرانی است اما اینگونه نیست چون هیچ یک از نیروهای ایرانی قبل از محاصره شهر حتی تا 30 کیلومتری شهر تانک در اختیار نداشتند.
هماهنگی نانوشته نیروهای محاصره شده با مقام معظم رهبری
گویا خدا خواسته بود که بین مدافعان سوسنگرد در داخل شهر و مقام معظم رهبری در خارج از شهر هماهنگی نانوشتهای ایجاد شود. با مدیریت کلان مقام معظم رهبری،عملیات نیروهای ارتش، سپاه، بسیج، نیروهای ستاد جنگهای نامنظم و مردمی، از ساعت پنج صبح روز 26 آبانماه 59 برای شکست حصر سوسنگرد آغاز شد و در ساعت 12:30 نخستین یگان «تک»(حمله) کننده ایرانی به مقابل مسجد جامع سوسنگرد رسید. سپس باقی مانده نیروها تا ساعت 14 بعد از ظهر به داخل شهر آمدند. از صبح روز 26 آبان آتش دشمن بر روی شهر کمتر شده بود و بیشتر به سمت شمال شهر متمرکز شده بودند چرا که نیروهای ما از آن طرف وارد شهر شدند. این هماهنگی که نمادی از اراده خدا در امور بود مانع سقوط شهر شد. اگر مقام معظم رهبری و دیگر یگانها فقط یک روز تاخیر میکردند شهر سقوط میکرد اما خداوند به نیروها و رزمندگان اسلام عزت بخشید و نصرت خود را به آنها عطا کرد تا شهر سوسنگرد در طول تاریخ ایران نمادی از نقطه اوج ایمان شود؛ ایمانی که مدافعان با شهادت خود آن را به منصه ظهور رساندند.
و بالاخره...
نیروهای عراقی ما را دست کم گرفته بودند. آنها نتوانستند ایمان، اخلاص، شجاعت و شهامت را که عوامل مادی نیستند، ببینند و تنها محاسبات ارتشهای کلاسیک و متون نظامی را قبول داشتند. مهمترین نتیجه عملیات شکست حصر سوسنگرد تحقق فرمان حضرت امام راحل به عنوان فرمانده کل قوا بود. امام در طول جنگ تنها یک بار در فرمایشاتشان قید زمان را به کار بردند و آن هنگامی بود که فرمودند «سوسنگرد تا فردا باید آزاد شود».
انتهای پیام